محبت در انسان

محبت در انسان

انسان که از او به عالم صغير تعبير مى شود وجهان که از آن به انسان کبير تعبير مى گردد، در قوانين وسنتهاى خود بر يک ديگر تطابق دارند وآنچه خوبان همه دارند انسان به تنهايى دارا است واو ميکرو فيلم تمامى آفرينش است ومثل ونمونه آنها:

اتزعم انک جرم صغير   وفيک انطوى العالم الاکبر(6)

آيا گمان مى برى که از جهت جثه وهيکل کوچک وخرد هستى، حال آن که در تو جهان بزرگتر نهفته شده است. ودليل نمونه ومثل بودن، خلافت انسان در روى زمين است که خداوند او را خليفه وجانشين خود قرار داده وموجودات ديگر را به خاطر او آفريده است: (واذ قال ربک للملائکه انى جاعل فى الارض خليفه).(7)

هنگامى که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه قرار مى دهم. واما اينکه او گل سر سبد آفرينش است از آيات زير معلوم مى گردد:

(انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان).(8)

همانا ما امانت را بر آسمانها وزمين وکوهها عرضه کرديم. آنان از پذيرش سرباز زدند وترسيدند وانسان آن را به دوش کشيد. مقصود از امانت هر چه باشد (ولايت، تکليف، و…) انسان يارائى حمل آن را پيدا کرد وساير موجودات پيدا نکردند. (وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم على الملائکه فقال انبئونى باسماء هولاء ان کنتم صادقين).(9)

وخداوند تمامى نامها را به آدم تعليم فرمود. پس، آنها را بر ملائکه عرضه نمود وفرمود: اگر راست مى گوئيد خبر دهيد به من از اين اسماء. (وسخر لکم ما فى السموات وما فى الارض جميعا منه).(10)

وآنچه را در آسمانها وزمين است، مسخر شما فرمود. مى بينيم که از آيات فوق ودهها آيه کريمه ديگر استفاده مى شود که انسان يکه تاز ميدان مسابقه در آفرينش است وجرم کوچکى است که از خواص ديگر موجودات حکايت مى کند، او جانشين خدا در زمين وعالم به علم اسماء وحقايق جهان است ودر اين امر گوى سبقت را از ساير آفريده ها ربوده است. بنابر اين، به حکم قانون عمومى عشق وسريان آن در تمامى موجودات، انسان نيز مشمول اين جذبه عمومى است وتمامى ابعاد او با قانون عشق ومحبت به حيات خود ادامه مى دهد. يعنى جنبه جمادى او تابع قانون جمادات وجنبه نباتى اش در خيل وزمره نباتات وبعد حيوانى اش در جمع حيوانات وجنبه عقلانى اش، همه وهمه، با جاذبه عشق اداره مى گردد. واز جهت توجه فطرى نيز مى بينيم که اگر محبت وکشش نبود نه توليدى بود ونه تغذيه اى ونه حياتى ونه لذتى، وجهان وانسان به مرگ وسکوت وسکون مى رفت:

اى زبده راز آسمانى

بى آتش عشق کى توان يافت

  وى حله عقل پر معانى

يک قطره ز آب زندگانى

ونيز:

دور گردون را ز جذب عشق دان   گر نبودى عشق کى گشتى جهان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.