گوهر شناسى بحيراى راهب

گوهر شناسى بحيراى راهب

بحيراى راهب مسيحى که وجودش خالى از گوهر عشق نبود در اولين برخورد با بزرگترين گوهر گرانبهاى محبت که در ميان عالم جسم وجسمانيات پنهان شده بود از تشعشعات وجودى اش او را شناخت وتشخيص داد، حال آن که همراهان ومصاحبان او چه بسيار بودند که شب وروز با او بودند اما هرگز درخشش وجود وجهانتابى او رانديدند. داستان چنين بود: ابوطالب عليه السلام در کاروانى تجارتى قصد حرکت به سوى شام داشت. حضرت رسول اکرم صلى الله عليه وآله که در آن موقع نه يا دوازده ساله بودند پيشنهاد واصرار کردند که همراه عموى خود به سفر بروند. کاروان حرکت کرد، در محلى به نام بصرى نزول کردند. راهبى نصرانى در صومعه اى در نزديکى آن مکان زندگى مى کرد واز نظر نصرانيان علم ودانشى فراوان داشت وکاروانهاى تجارتى قريش بارها از آن صومعه عبور کرده بودند اما با بحيرا به صحبت ننشسته بودند. اين بار بحيرا طعام مفصلى ساخت وبراى آنان برد واصرار نمود که تمامى کاروان در اين غذا شرکت کنند، اما ديد آن را که مى خواهد هنوز حضور ندارد. پرسيد: آيا همه شما حضور داريد؟ گفتن: همگى حضور داريم، تنها کودکى از ما حضور ندارد. بحيرا از آنان خواست که آن کودک را نيز حاضر کنند. در اين هنگام ابوطالب عليه السلام او را آورد وهمراه کاروان بر سر سفره نشانيد. بحيرا با ديدن نوجوان به دقت او را زير نظر گرفت وبه تن وقيافه وچهره او مى نگريست. وقتى غذا پايان يافت ومردم متفرق شدند، بحيرا به لات وعزى قسمش داد که او سوالاتش را پاسخ دهد. حضرت فرمودند: مبغوض ترين اشياء نزد من لات وعزى است. بحيرا گفت: به حق الله جواب سوالهايم را بدهيد. حضرت فرمودند: بپرس وسپس بحيرا سوالاتى نمود واو – که صلوات خدا بر او وخاندانش باد – جواب داد. پس، عمويش ابوطالب عليه السلام را خواست وسفارش نمود که اين گنج گرانبها را مراقبت شديد کند وهر چه زودتر به شهر وخاندانش برساند….(2)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.