شدت اندوه يعقوب

شدت اندوه يعقوب
بلاهاى پى در پى و مصيبت هاى گوناگون پير كنعان را احاطه كرده و هر روز غم تازه و اندوه جديدى به غم هاى گذشته اش مى افزايد. روزى به فراق يوسف عزيز گرفتار مى شود و سالها در هجرانش اشك مى ريزد و آه مى كشد. دل خود را به بنيامين خوش مى كند، ولى پيش آمد ديگرى موجب مى شود تا وى نيز از او جدا شود و به دورى و هجرانش مبتلا گردد و خبر ناگوارى ديگرى هم بر آنها افزوده مى شود و فرزندان به او خبر مى دهند و كه پسر بزرگ تو در مصر مانده و پيغام داده است كه من ديگر به كنعان نمى آيم ، مگر آن كه پدرم دستور دهد يا خدا درباره ام حكم بفرمايد.
البته اساس همه مصيبت ها و اندوه شديد يعقوب از همان فراق يوسف بود و اشك و آهش پيوسته به ياد يوسف از ديده و دل بيرون مى آمد. بازداشت بنيامين و ماندن فرزند بزرگش نيز بر شدت اندوه او مى افزود.
اشك بسيار و اندوه فراوان ، ديدگان يعقوب را سفيد كرد و ترجيح داد كه از فرزندان خود كناره بگيرد و در گوشه تنهايى به ياد يوسف گمشده اش اشك بريزد، زيرا مى ديد گريه و ناله اش فرزندان و خاندانش را ناراحت و پريشان مى سازد و بلكه او را در اين كار سرزنش و ملامت نيز مى كنند كه اين شايد علت ديگرى براى كناره گرفتن او از فرزندان بود.
قرآن كريم از قول فرزندانش حكايت مى كند كه به وى گفتند:

به خدا تو آن قدر ياد يوسف مى كنى و به ياد او اشك مى ريزى تا به حال مرگ بيفتى يا به سختى بيمار شوى و يا به هلاكت برسى (127)
اما يعقوب چه كند كه نمى تواند يوسف را فراموش كند و چهره جذاب و ملكوتى اش را از نظر دور سازد و به دست فراموشى بسپارد و شايد علت عمده اش اين بود كه يعقوب از روى وحى غيبى و الهام الهى مى دانست يوسف زنده است ، ولى نمى دانست كه در چه سرزمينى است و در كدام نقطه به سر مى برد، اما چگونه مى توانست اين مطلب را به فرزندانش كه مدعى اند يوسف را سالها پيش گرگ خورده و از اين جهان رفته است . اظهار كند و چگونه ممكن بود آنها (با اين كه خود مى دانستند دروغ گفته اند) اين سخن را در ظاهر از پدر بپذيرند و سخن او را تصديق كنند.
يعقوب چاره اى ندارد جز اين كه اندوهش را با خدا باز گويد و شكوه دل را درگاه او برد، از اين رو در پاسخشان چنين گفت : من شكايت پريشانى و اندوه دل را فقط به خدا مى برم ، و از لطف خداوند چيزى مى دانم كه به شما نمى دانيد. (128)
گويا با ذكر جمله دوم خواست بگويد كه من مى دانم يوسف زنده است و روزى خواب او تعبير خواهد شد و همگى شما در برابرش به سجده خواهيد افتاد و من هيچ گاه نمى توانم يوسف را فراموش كنم ، و شايد در همان حال يا پس از آن يعنى هنگامى كه پسران عازم سومين سفر به مصر شدند، به فرزندانش توصيه كرد به جست و جوى يوسف و بنيامين برويد و از لطف خدا مايوس نشويد امكان دارد اين سفارش را مكرر در همان وقت يا در وقت حركت به سوى مصر كرده باشد.
به هر صورت مختصر آذوقه اى كه خاندان يعقوب داشتند رو به تمام گذاشت و پسران يعقوب آماده سفر ديگرى به مصر گرديدند و مختصر بضاعتى كه داشتند، بار كرده و آماده حركت شدند و براى خداحافظى نزد پدر آمدند. يعقوب كه اميدوار بود به همان زودى به ديدار يوسف نائل شود، به آنها گفت : اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جست و جو كنيد و از رحمت و لطف خداوند مايوس نباشد كه به جز مردمان كافر كسى از رحمت خدا مايوس نمى شود (129)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.