بنده خدا

سخاوت

سخاوت خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى بهر كسان به دنيا توانى كه عقبى خرى بخر جان من ورنه حسرت برى زر و نعمت اكنون بده كان تست كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد زفرزند و زن غم خويش در زندگى خور كه …

ادامه نوشته »

قناعت

قناعت ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم با پادشه بگوى كه روزى مقدر است ديده اهل طمع به نعمت دنيا پر نشود همچنانكه چاه به شبنم قناعت كن اى نفس بر اندكى كه سلطان و درويش بينى يكى چرا پيش خسرو به خواهش روى كه يك سو نهادى طمع خسروى و گر خودپرستى شكم طبله كن در خانه اين …

ادامه نوشته »

فقر

فقر دولت فقر خدايا به من ارزانى ده كين كرامت سبب حشمت و تمكين من است  

ادامه نوشته »

خواهش نفس

خواهش نفس مرو پى هر چه دل خواهدت كه تمكين تن نور دل كاهدت كند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندى عزيزش مدار اگر هرچه باشد مرادش خورى به دوران بسى نامرادى برى تنور شكم دم بدم تافتن مصيبت بود روز نا يافتن كشيد مرد پر خواره بار شكم اگر بر نيايد كشيد بار غم  

ادامه نوشته »

تواضع

تواضع تواضع تو را سربلندى دهد زروى شرف ارجمندى دهد زخاك آفريدت خداوند پاك پس اى بنده افتادگى كن چو خاك تواضع سر رفعت افرازدت تكبر به خاك اندر اندازدت به عزت هر آنكو فراتر نشست بخوارى بيفتد ز بالا به پشت به گردون فتد سركش تندخوى بلنديت بايد بلندى مجوى بلنديت بايد تواضع گزين كه اين بام را نيست …

ادامه نوشته »

ذم عجب

ذم عجب يكى قطره بارانى ز ابرى چكيد خجل شد چو پهناى دريا بديد كه جايى كه درياست من كيستم گر او هست حقا كه من نيستم چو خود را به چشم حقازت بديد صدف در كنارش چو لؤ لؤ شاهوار سپهرش بجايى رسانيد كار كه شد نامور لؤ لؤ شاهوار بلندى از آن يافت كان پست شد در نيستى …

ادامه نوشته »

مدارا

مدارا مهمى كه سبيار مشكل بود برفق و مدارا توان ساختن توان ساخت كارى بنرمى چنان كه توان به تير و سنان ساختن  

ادامه نوشته »

حلم

حلم با تو گويم كه چيست غايت حلم هر كه زهرت دهد شكر بخشش كم باش از درخت سايه فكن هر كه سنگت زند ثمر بخشش هر كه بخرا شدت جگر به جفا همچو كان كريم زر بخشش  

ادامه نوشته »

زن

زن چو زن راه بازار گيرد بزن و گرنه تو در خانه بنشين چو زن ز بيگانگان چشم زن دور باد چو بيرون شد از خانه در گور باد  

ادامه نوشته »

نصيحت

نصيحت دل بدرياى غم و ورطه خون غوطه ور است ناخدا غايب و كشتى امان در خطر است تن ما تابع روح است به بيدارى دل خفته اى اى عجبا مركب ما در گذر است با سر آمد بزمين عاقبت آن خفته سوار كز خطرهاى گذرگاه جهان بى خبر است مى رود عمر تو در خواب و اجل در پيش …

ادامه نوشته »