اسلام شناسی -شهدا

فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید

فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید و به یاد شهیدان باشید ، چرا که یاد شهیدان است که مردم را به سوی خدا منقلب می کند. شهید محمد کشوری خاطره تا پنجم ابتدايي را توي روستا خواند. نمي دانم كلاس اول يا دوم راهنمايي بود كه گفت مي خواهم بروم حوزه علميه . بيشتر از يك سال، در حوزه …

ادامه نوشته »

از قرآن فراموش نکنيد و به معناي آن توجه کنيد. شهيد عبدالحسين برونسي

 از قرآن فراموش نکنيد و به معناي آن توجه کنيد. شهيد عبدالحسين برونسي خاطره  رزمنده ي مجروحي به نام ضياءالديني رابه اتاق عمل آوردند.بعداز اينکه عمل شد او را به ريکاوري برديم.حدود بيست سال سن داشت.سرتا پاي او ترکش خورده بود.شب همه در ريکاوري جمع شده بوديم،او در حال بي هوشي دعاي کميل مي خواند.

ادامه نوشته »

از قدرت قرآن و دعا غفلت نكنيد. شهيد حسين دلخواه

 از قدرت قرآن و دعا غفلت نكنيد. شهيد حسين دلخواه خاطره  راه را گم کرده بودم. وسط بيابان، پنج، شش روز، غذا و آب نداشتم. گرسنگي را مي شد تحمل کرد اما تشنگي را نه. در ميان راه به چند ماشين خراب رسيدم، هرچه گشتم داخل ماشين آب نبود. شلنگ کاربراتور يکي از آن ها را با سرنيزه سوراخ کردم. …

ادامه نوشته »

از شهادت مرا باکي نيست. شهيد حسين فارابي

 از شهادت مرا باکي نيست. شهيد حسين فارابي خاطره  داييش تلفن کرد گفت «حسين تيکه پاره رو تخت بيمارستان افتاده ، شما همين طور نشسته اين؟» گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش يه خراش کوچيک برداشته پانسمان مي کنه مي آد. گفت شما نمي خوادبياين. خيلي هم سرحال بود.» گفت « چي رو پانسمان مي کنه؟ دستش قطع شده. …

ادامه نوشته »

از شما مي خواهم كه در مرحله اوّل خود را بسازيد و بعد ديگران را. شهيد مجتبي كاظمي

از شما مي خواهم كه در مرحله اوّل خود را بسازيد و بعد ديگران را. شهيد مجتبي كاظمي خاطره  افسر رده بالاي ارتش عراق بود. بيست روز پيش اسير شده بود. با هيچ کدام از فرماندها حرف نميزد. وقتي حسن آمد، تمام اطلاعاتي را که مي خواستيم دو ساعتهگرفت. بچه هاي به شوخي مي گفتند « جادوش کردي ؟» فقط …

ادامه نوشته »

از خواهران عزيزم مى خواهم كه حجاب خودشان را رعايت كنند

از خواهران عزيزم مى خواهم كه حجاب خودشان را رعايت كنند. و با حجاب خود، مشت محكمى بر دهان ابرقدرت هاى شرق و غرب بزنيد. شهيد مهدى بهارشاهى خاطره  وقتي مي اومد خونه ، ديگه نمي ذاشت من کار کنم . زهرا رو مي ذاشت رو پاهاش و با دست به پسرمون غذا ميداد.ميگفتم : يکي از بچه ها رو …

ادامه نوشته »

از خداوند سبحان خواسته ام

از خداوند سبحان خواسته ام كه نه اسير شوم نه معلول بلكه تمامي پيكرم را خالق منان از من پذيرا باشد و اگر شهادت را نصيبم نمود در صف اول معركه شهيد شوم. شهيد اميرسياوش مطلع خاطره  ده ماه بود ازش خبري نداشتيم. مادرش مي گفت« خرازي ! پاشو برو ببين چي شداين بچه ؟ زنده است ؟ مرده اسس؟» …

ادامه نوشته »

از خدا بخواهيد، هر چه زودتر ظهور آقا امام زمان «عج» را مهيا سازد

 از خدا بخواهيد، هر چه زودتر ظهور آقا امام زمان «عج» را مهيا سازد، كه چشم منتظران به ظهور ايشان است. شهيد محمدباقر كارگر محبى خاطره  خيلي حضرت زهرائي بود. همه مي دونستن که با تمام وجود مادر سادات رو دوست داره و عاشق مجالس روضه ي حضرت زهراست. بلند شد . رفت بيرون سنگر تا وضو بگيره اما ديگه …

ادامه نوشته »

از حالا به بعد، تا انقلاب حضرت مهدى(عج)، ادامه دهنده ى راه شهدا باشيد. شهيد حسينعلى اربابى

از حالا به بعد، تا انقلاب حضرت مهدى(عج)، ادامه دهنده ى راه شهدا باشيد. شهيد حسينعلى اربابى خاطره  توي اردوگاه همه دور هم نشسته بوديم و گل مي گفتيم و گل مي شنيديم. يکي از بسيجي ها وارد جمع ما شد و از مهدي خواست تا روي پيراهنش با خط خوش و درشت چيزي بنويسد. مي گفت: «هر چي شما …

ادامه نوشته »

از تو برادر عزيز، كه از من بزرگ ترى

 از تو برادر عزيز، كه از من بزرگ ترى، مى خواهم، كه يك پاسدار واقعى براى امام زمان باشى. و تقوا را فراموش مكن. شهيد عباس حسن زاده خاطره  بعداز نماز استخاره کرديم و زديم به تپه ي برهاني . حاج حسين بچه ها را فرستاد بروند جنازه ها را بياورند . سري اول صد و پانزده شهيد آورديم.مصطفي نبود …

ادامه نوشته »