اسلام شناسی -شمیم یار

صبح فرج

صبح فرج پردهى شب بدَرد،  چهره اگر بگشائى آفتابى ودل منتظران تشنهى توست باقى عشق تويى،  از تو بقا يافته عشق غم دل را بتوان با تو به يک سفره نشست دست تنهاى خليل است ومقابل،  صف پيل نشود قامت پيداى تو را پنهان کرد   قصّه کوتاه شود،  يکسره،  گر باز آئى تا بيايى ودر خيبر شب بگشائى گر …

ادامه نوشته »

کوچ

کوچ وهم ميبارد از آئينى شب جاريمان سفرى تازه فرا روى ره قافله نيست؟! لحظه ها باورشوقى استکه درچشم دويد سرو اين باغ زآسيب تبر، ايمن باد! گفت:اين قافله بايدکه زشب کوچ کند   کيست تا آمده باشد پى دلدارى مان؟! وه چه دلگيرشداين جاده ى تکرارى مان پشت اين پنجره آويخته بيدارى مان جمع عشقيم ونکاهند ز بسيارى مان …

ادامه نوشته »

آغاز چشم تو

آغاز چشم تو اى آخرين اميد،  در شام تار ما روز جداييات،  آتشفشان غم فصل خزان گذشت،  در مُنتهاى درد عاشق ترازتوکيست، اى آفتار محض؟! داغم به سينه ماند،  در انتظار تو تا روز واپسين،  ميماند اى نسيم روزى که ميرسى، ميبينى اى عزيز آغاز چشم تو،  در انتهاى شب   اى روشناى عشق،  اى غمگسار ما صدها شراره زد، …

ادامه نوشته »

فصل شکوفايى

فصل شکوفايى کسى ميآيد از فرداى اين شبهاى يلدايى صداى گامهايش درسکوت کوچه ميپيچد کسى ميآيد ودرکوله بارش عشق وگل دارد صميمى نيستند اين دست هاى تشنه ى دشنه برادرهاى يوسف،  در گريز از قحطى کنعان سيامشقى است از عشق زمينى ـ دفتر شاعر ولى با اين همه کشتى،  به ساحل مى برد ما را دوباره سفره هامان بوى نان …

ادامه نوشته »

تو در راهى…

تو در راهى… به سمت دشتهاى ما سوارانى نميآيند يقين دارم کسى زين پس، مرا با خود نخواهد بُرد تمام دلخوشيهايم نگاه بيقرار توست تو در راهى! ولى ديگر نميدانم ـ همين امروز به جان تو،  تمام لحظه ها حيران ومبهوتند زبانم لال! گويا هيچکس دلواپس ما نيست!   پس از اين بيشه ها ديگر پلنگى را نميزايند اگر فردا …

ادامه نوشته »

اى نسيم ناگهانى خدا

اى نسيم ناگهانى خدا اين کرانه را به نام عشق،  غرق نورکن روبروى اين همه نگاه منتظر بيا عقل را براى درک لحظه هاى انتظار گرچه سالها گذشت وباز هم نيامدى بى تو روزها،  هزار سال پير ميشويم   با اشاره اى پر از ترانه ى غرورکن اى نسيم ناگهانى خدا عبور کن! عاقبت توآشناى جرعه اى شعور کن لااقل …

ادامه نوشته »

آن آسمانى ترين مرد

آن آسمانى ترين مرد پيجيده بوى کبوتر، تا ساحل کهکشانها فانوسها را بچرخان اى ايل چشم انتظارم! دارد ميآيد سوارى، در پيش پايش بهارى تاناکجا جارى است او ـ تا نا کجايى مقدس ـ ايکاش بگذاردآن خوب درلحظه هاى زمستان ميآيد آرى ميآيد،  آن آسمانى ترين مرد   ميبارد – آرى – کبوتر،  ميبارد از آسمانها دارد ميآيد سوارى،  از …

ادامه نوشته »

صبح رعنا

صبح رعنا صد گونه زخم است از تمنّا در نگاهم گرد وغبار قرنها چشم انتظارى است نه،  اين غبار از تازش اسب زمان نيست اين گريه ها چيزى کم از باران ندارد ازپشت اين نه توى ظلمت، يک شب آرى!   کى مينشينى صبح رعنا درنگاهم؟ مثل همين ياد تو پيدا در نگاهم خاکستر دل مانده بر جا،  در نگاهم …

ادامه نوشته »

هجوم بى تو بودنها

هجوم بى تو بودنها من از اين جاده ها پرسيدهام امسال ميآيى مرابا خودازاينجا ميبرى، درهاله اى ازشوق مرا درياب؛ اى نامت سرآغاز شکفتن ها! اگر در چشم هايم حرمت پرواز ميبينى بيا اى آسمانى در هجوم بى تو بودنها کسى شايد نميداند،  ولى من خوب ميدانم تو اى زيباتر از زيباترين صبح خداوندى! توراگم ميکنم؟هرگز!غرورم بيتو بيمعنيست تمام جاده …

ادامه نوشته »

بهار گمشده

بهار گمشده پشت خسته،  کوه ابرى،  آسمان خاکسترى کوله بارازشوق، خالى پاى رفتن، لنگ لنگ دستهايى پينه بسته،  چشمهايى شرمگين باغ،  خلوتگاه پائيز؛ آفتاب اندوهناک چون شبان بيرمه دردشت شب، دلتنگ ما در عزاى لاله ها برسر زنان، خاتون ابر اى بهار گمشده،  چشم تماشا باز کن!   راه در پيش وزمين سردوزمان خاکسترى مثل جنگلهاى بيخورشيد، جان خاکسترى درميان …

ادامه نوشته »