بایگانی برچسب: کتاب : حكايت هاى گلستان سعدى به قلم روان

140. عدم دلبستگى پارسا به دارايى

140. عدم دلبستگى پارسا به دارايى در ميان كاروان حج ، عازم مكه بودم ، پارسايى تهيدست در ميان كاروان بود، يكى از ثروتمندان عرب ، صد دينار به او بخشيد، تا در صحراى منى گوسفند خريده و قربانى كند، در مسير راه رهزنان خفاجه (يكى از گروههاى دزدهاى وابسته به طايفه بنى عامر ) ناگاه به كاروان حمله كردند، …

ادامه نوشته »

139. سعدى به صورت ناشناس در شهر كاشغر

139. سعدى به صورت ناشناس در شهر كاشغر در سالى كه محمد خوارزمشاه (ششمين شاه خوارزميان كه از سال 596 تا 617 ه . ق كه بر خوارزم تا سواحل درياى عمان ، فرمانروايى داشتند ) با فرمانروايان سرزمين ((ختا)) (بخش شمالى چين و تركمنستان شرقى ) صلح كرد، در سفرى به كاشغر(361) وارد مسجد جامع كاشغر شدم ، پسرى …

ادامه نوشته »

138. آب گوارا از زيبايى دل آرا

138. آب گوارا از زيبايى دل آرا به خاطر دارم ، در دوران جوانى از محلى مى گذشتم ، تيرماه بود و هوا بسيار گرم ، به طورى كه داغى آن ، دهان را مى خشكانيد و باد داغش مغز استخوان را مى جوشانيد، به حكم ناتوانى آدمى ، نتوانستم در برابر تابش ‍ آفتاب نيم روز طاقت بياورم ، …

ادامه نوشته »

137. رنج همسايگى با مادرزن فرتوت

137. رنج همسايگى با مادرزن فرتوت   همسر زيباروى و جوان شخصى درگذشت ، مادرزنش كه سالخورده اى فرتوت شده بود، به عنوان سهميه خود از مهريه دخترش ، در خانه آن شخص سكونت نمود، آن شخص از همسايگى با مادرزن فرتوتش ، بسيار در رنج و زحمت بود، و چاره اى جز اين نداشت كه دندان روى جگر بگذارد …

ادامه نوشته »

136. آشتى سعدى با دوست قديم خود

136. آشتى سعدى با دوست قديم خود دوستى داشتم كه سالها با او همسفر و هم خوان و هم غذا بودم و حق دوستى بين ما بى اندازه استوار گشته بود، سرانجام براى اندكى سود، خاطر مرا آزرد و دوستى ما به پايان رسيد، در عين حال از دو طرف نسبت به همديگر دلبستگى داشتيم ، شنيدم يك روز در …

ادامه نوشته »

135. همنشينى طوطى و كلاغ در قفس

135. همنشينى طوطى و كلاغ در قفس يك عدد طوطى را با يك عدد كلاغ در يك قفس نمودند، طوطى از زشتى ديدار با كلاغ رنج مى برد و مى گفت : ((اين چه چهره ناپسند و قيافه ناموزون و منظره لعنت شه و صورت كژ و معوج است ؟ )) يا غراب البين يا ليت بينى و بينك بعد …

ادامه نوشته »

134. زبان مردم .

134. زبان مردم . شخصى از يكى از دانشمندان پرسيد: مردى با زيبارويى تنها در خانه خلوت كه درهايش بسته است و نگهبانان در خواب و غفلت هستند، نشسته . با توجه به اينكه هواى نفس اشتها دارد و چيره شده است ، به گونه اى كه عرب گويد:

ادامه نوشته »

133. تغيير روحيه

133. تغيير روحيه شخصى از يكى از عربهاى غير خالص بغداد پرسيد: ((در باره نوجوانانى كه هنوز در چهره آنها مو روييده نشده چه نظر دارى ؟ )) لا خير فيهم مادام احدهم لطيفا بتخاشن ، فاذا خشن يتلاطف . خيرى در آنها نيست ، زيرا تا هنگامى كه نازك اندامند، تندخويى كنند، و وقتى كه سخت انداز و درشت …

ادامه نوشته »

132. آمدى ، ولى حالا چرا؟

132. آمدى ، ولى حالا چرا؟ در آغاز جوانى چنانكه پيش آيد و مى دانى ، به زيبارويى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم ، زيرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت . آنكه نبات عارضش آب حيات مى خورد در شكرش نگه كند هر كه نبات مى خورد(347)         …

ادامه نوشته »

131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش

131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ، فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى كشيد و تحمل مى كرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم : ((بخوبى مى دانم كه از تو در رابطه با آن محبوب …

ادامه نوشته »