آغاز سبز زمين

آغاز سبز زمين ميبارد از دستش اعجاز، مرديکه بالا نشين است سحرى بکن با عصايت،  تا نيل چشمم بخشکد ماييم وگاهى تغزّل،  در کوچه باغ مزامير ارزانيت باد قلبم؛ ارزانيت باد شعرم ميرويد اموج دريا در پهنه ى داغ وآتش   تا عاشقى را بفهميد،  هان! فرصت آخرين است! چشمان من رودرود است، دستان من گندمين است شعرى بخوان از …

ادامه نوشته »

شراب طهور

شراب طهور روى ترا ز چشمه ى نور آفريده اند خورشيد هم به روشنى طلعت تو نيست! پنهان مکن جمال خود ازعاشقان خويش منعم مکن زمهر خود اى مه، که ذرّه را خيل ملک ز خاک در آستان تو عيسى وظيفه خوار لب روح بخش تست از پرتوى جمال تو در کوه وبرّ وبحر عمرى اسير هجر تو بود وفغان …

ادامه نوشته »

انتظار

انتظار بيا وگرنه در اين انتظار خواهم مرد به روى گونه ى من اشک سالها جارى ست خبر رسيد که تو با بهار ميآيى پدرکه تيغ به کف رفت،  مژده دادکه من تمام زندگى من در اين اميد گذشت   اگر که بى تو بيايد بهار،  خواهم مرد! وزير پاى همين آبشار خواهم مرد در انتظار تو من تا بهار …

ادامه نوشته »

يقين گمشده

يقين گمشده کم کم به چشمهاى توايمان ميآورم در غربت قديمى اين وسعت عبوس گفتى که قلبهاى پريشان بياوريد آه اى يقين گمشده! بازت نمينهم اى سفره هاى خالى غربت برايتان لبخندوشادمانى واحساس وعشق را ازکوچه هاى خاطره ازکوچه هاى ياد   درپيش پاى آمدنت، جان ميآورم ايمان به بى پناهى انسان مى آورم باشد قبول است!پريشان ميآورم در پيشگاه …

ادامه نوشته »

وصل سبز

وصل سبز ز بوى تو گر جهان شود پُر،  خزان به باغى نمينشيند اگر تو باشى ميان گلها، خزان نبيند نشان گلها خوشا ترا با دو ديده ديدن،  صداى پاى ترا شنيدن بيا که از جوى چشم سردم،  غرور اشکى گذر ندارد دوباره مرغ مهاجر،  اينجا ترانه مى خواند از بهارت چراغ راه عبور فردا بيا که در فصل بيتو …

ادامه نوشته »

کسب حلال

کسب حلال پیامبر: الْعِبَادَهُ سَبْعَهُ أَجْزَاءٍ أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ. عبادت هفت جزء است و از همه بهتر تحصیل روزى حلال است. منبع: تحف العقول، ص ۳۷  

ادامه نوشته »

مشرق تجلى

مشرق تجلى اى آفتاب گمشده امشب طلوع کن اى آخرين ستاره ى عاشق چو آفتاب کشتند بيحضور توجدت حسين (ع) را از هفت خط جام عطش، شعله ميکشد پر شد زمين ز فتنه ى شيطان وآل او امشب غروب،  بوى غريبى نمى دهد   از مشرق تجلّى مذهب طلوع کن با بالهاى سوخته، يک شب طلوع کن اى خطبه ى …

ادامه نوشته »

اى فروغ چشمهاى انتظار

اى فروغ چشمهاى انتظار اى طلوع چشمهايت ديدنى کاشکى ميآمدى از دورها ميشدم در دستهاى گرم تو ميشدى يک آفتاب دسترس در هواى پاک تو پر ميزدم اى فروغ چشمهاى انتظار   غنچه ى لبخندهايت چيدنى با نگاهى روشن وبخشيدنى مثل گل هاى چمن باليدنى ميشدى يک آرزوى ديدنى با دلى آبستن وبار يدنى کاش يک شب ميشدى تابيدنى ايرج …

ادامه نوشته »

غزل بهار

غزل بهار آه ميکشم تو را،  با تمام انتظار در رهت به انتظار، صف به صف نشسته اند اى بهار مهربان،  در مسير کاروان بر سرم نميکشى،  دست مهر اگر،  مکش دسته دسته گم شدند،  سهرههاى بينشان ميرسد بهار ومن،  بى شکوفه ام هنوز   پر شکوفه کن مرا،  اى کرامت بهار! کاروانى از شهيد،  کاروانى از بهار گل بپاش …

ادامه نوشته »

آفتاب عصمت

آفتاب عصمت با درد وداغ وزخم وعطش،  سوز والتهاب شب بيتو چيست؟ بسترى از ظلمت گناه بى روى تو تمامى دل ها مکدّر است افتاد در ره تو دو صد کاروان شهيد ديگر مباد دوريات ازما که زين فراق در سينه ام به ياد تو صد شور واشتياق شد جلوه گر،  رخ تو در آيينه ى وجود موعود من! بيا …

ادامه نوشته »