خوشا آنكس كه …

خوشا آنكس كه … دريغا عمر چون باد بهارى وزد در صبحدم بر سبزه زارى دريغا زندگى خواب و خيالست بدنيا عمر جاويدان محالست همانا زندگى چون موج درياست كه دورانش پر از آشوب و غوغاست چو بر ساحل رسد مفقود گردد همه غوغاى آن نابود گردد جوانى بگذرد چون باد صرصر بدنبالش رود هر چيز ديگر بهار عمر را …

ادامه نوشته »

درمان ضعف اعصاب

درمان ضعف اعصاب ضعف اعصاب بمردان ننگ است خاصه مردى كه بزن هم سنگ است آن كسانى كه بضعفند دچار بايد اين نسخه به بندند بكار هر كه كار آورد اين دستورااست يابد از سستى اعصاب نجات هفته اى سوپ قلم شام و نهار گاه ماهى و گهى گوشت شكار نان خشخاشى و ته چين بره زعفران و دل شاهى …

ادامه نوشته »

در حسرت پول

در حسرت پول او دست كودك خود را گرفته و مى رود، ناگهان موتور سوارى با برخورد به كودكش او را به زمين مى زند او كودك خود را در حالى كه زخم سطحى برداشته بود بلند مى كند و سوار بر همان موتور سيكلت مى شود و در حاليكه بر ترك موتور نشسته و بچه را در بغل گرفته …

ادامه نوشته »

در حسرت پلو

در حسرت پلو دختر بشقاب نيم خورده غذا را رها مى كند، عقب مى نشيند و مى گويد: مامان پس كى پلو درست مى كنى ؟ مادر مى گويد: هر وقت نمره بيست بگيرى . از طرف ديگر هنگام ظهر است و دختر از مدرسه برگشته است ، خندان ، كيفش را باز مى كند و دفتر ديكته اش را …

ادامه نوشته »

خورشيد گرفتگى

خورشيد گرفتگى امروز روز چهارشنبه مورخ 20/4/1378 مطابق 28 ربيع الثانى 1420 است كه منجمان از چند ماه قبل خبر داده بودند كه در يك چنين روزى كسوف (خورشيد گرفتگى ) واقع مى شود ما مرتب در انتظار چنين روزى بوديم همه جا سخن از خورشيد گرفتگى است ، يكى مى گفت من سى و سهخ سال يا سى و …

ادامه نوشته »

صبحى

صبحى در مردن من ناله و فرياد كنيد هم روح مرا به فاتحه ياد كنيد افسوس كه گل رخان كفن پوش شدند رفتند و به زير خاك خاموش شدند گرگ اجل يكا يك از اينم گله مى برد وين گله رانگر چه خوش آسوده مى چرخد عمر بگذشت به بيهودگى و بوالهوسى اى پسر فكر كفن كن كه به پيرى …

ادامه نوشته »

گذشت عمر

گذشت عمر چو دوران عمر از چهل در گذشت مزن دست و پا آبت از سر گذشت تفرح كنان بر هوى و هوس گذشتيم بر خاك بسيار كس كسانى كه از ما بغيب اندرند بيايند و بر خاك ما بگذرند دريغا كه فصل جوانى برفت به لهو و لعب زندگانى برفت دريغا كه مشغول باطل شديم ز حق دور مانديم …

ادامه نوشته »

افسوس

افسوس خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم ديبا نتوان بافت از پشم كه رشتيم بر لوح معاصى خط عذرى نكشيديم پهلوى كبائر حسناتى ننوشتيم ما كشته نفسيم و بسى آه كه آيد از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم دنيا كه در …

ادامه نوشته »

بى خبران از خلق خدا

بى خبران از خلق خدا هر كه از حال دل خلق خدا بيخبر است كى براين بنده خدا را ز عنايت نظر است مكن اى دل گله از گردش اوضاع جهان كه بد و نيك و غم و شادى او در گذر است زهد مفروش و بتن جامه تدليس مپوش حذر از روى ريا كن كه فلك پرده در است …

ادامه نوشته »