لطيفه55

لطيفه يكى مشغول سخنرانى بود، خواست شعرى را به آواز بخواند فراموش ‍ نمود چند مرتبه گفت : صاحبدلى به مدرسه آمد، زخانقاه ، هر چه خواند، بقيه اش را يادش نيامد، آخر الامر گفت : چكار داريد آن شعر چيست حاصلش را برايتان مى گويم

ادامه نوشته »

لطيفه54

لطيفه فردى رفت در مغازه ميوه فروشى ، خواست بگويد: آقا ليموبم داريد زبانش بر عكس چرخيد و گفت : آقا بيمولم داريد؟

ادامه نوشته »

لطيفه53

لطيفه يكى دوست خود را در خيابان ديد كه با بچه اش مى آيد، از او پرسيد كه نام پسرت چيست ؟ گفت : غلام شما، قنفذ تو عمرى و او غلام توست .

ادامه نوشته »

لطيفه52

لطيفه شخصى به نزد دوستش رسيد، از او پرسيد مدتى است تو را نمى بينم در جواب گفت : مريضم گفت : ناراحتى شما چيست ؟ دوستش گفت : چند روزى است كه غذايم هضم نمى شود دوستش گفت : آقا كارى ندارد غذاى هضم شده بخوريد.

ادامه نوشته »

لطيفه51

لطيفه شخص داش منشى در يكى از پياده روهاى تهران حركت مى كرد با عصاى خود به پشت شخصى زد و گفت : آقا اينجا چهار راه مخبرالدوله است ؟ او گفت : نه آقا اينجا ستون فقرات بنده است .

ادامه نوشته »

او حدى

او حدى در خانه دلم گرفت از تنهائى رفتم بچمن چو بلبل شيدائى چون ديد مرا سرو سهى سرجنباند يعنى بچه داخوشى به بستان آئى (158)  

ادامه نوشته »

مى بايد رفت

مى بايد رفت از ملكت وجود ميبايد رفت دير آمده ايم و زود مى بايد رفت زين بحر هرآنكه سر بدون زد چو حباب تا چشم زهم گشود مى بايد رفت  

ادامه نوشته »

اجابت نكنم

اجابت نكنم دنيات نداده ام نه از خوارى تست كونين مرا رشك وفادارى تست هر چند دعا كنى اجابت نكنم زيرا كه مرا محبت زارى تست  

ادامه نوشته »

گر حق طلبى

گر حق طلبى دنيا طلبا تو خسته و رنجورى عقباطلبا تو از حقيقت دورى گر حق طلبى و با حقيقت باشى در هر دو جهان مظفر و منصورى  

ادامه نوشته »