هي دايي رحمت كجايي؟ روان شناسيت صفره! همون خواهر زادت كه به قول شما دهنش بوي شير ميده، نيستي ببيني فيلش ياد هندوستون كرده. و زن مي خواد و تازه مي فهمه نسيم چي مي گفته:

لذت دنیا زن و دندان بود
بی زن و دندان جهان زندان بود
زن بود واجب برای زندگی
روشن از زن شد سرای زندگی
حق نهاد از وی بنای زندگی
هست دندان آسیای زندگی
همدم آدم در این عالم زن است
بر اساس زندگی محرم زن است
می شود زن باعث طول حیات
زن بود شیرین تر از قند و نبات
در کلام اللّه خدا از معجزات
کرد تعریف از نساء مؤمنات
زن تو را در خانه یاری می کند
زن برایت خانه داری می کند
گر نیایی «بی قراری» می کندگر بمیری آه و زاری می کند …
زن برای تو مرارت می کشدروز و شب در خانه زحمت می کشد
متصل بار مشقت می کشد
این مشقت از شفقت می کشد

خدايا شكرت دندونام سالمن ولي اون يكيش رو برسون:
اي خداوند حكيم همه جفتن ما تكيم اما چه كنم كه شرايط ازدواجم كامل نيست ههههههخخخخخ
يكي رفته بود خواستگاري ازش پرسيدن خونه داري؟
گفت: نه
گفتن: ماشين چي؟
گفت: نه
گفتن: سربازي رفتي؟
گفت: نه
گفتن: شغل داري
گفت: نه
با تعجب پرسيدن پس تو چي داري؟!!!!
گفت: من الان فقط آمادگي دارم
شكرت خدا ما اگه هيچي نداريم اون آمادگي هنوز تو وجودمون رمقي داره
.

….

يادش به به خير آقاجون وقتي گاهي به فرزندانش مي گفت زود براي فرزندان تان آستين بالا بزنيد به صداي خوشش مي خواند:

 

درمانده و زار مرد بی زن
مبهوت و فگار مرد بی زن
دل بسته به کار مرد زن دار
وارسته ز کار مرد بی زن
از حسرت بي زني بسوزد
چون بید و چنار مرد بی زن
مرهون عذاب بی شمار است
در روز شمار مرد بی زن
روحت شاد آقاجون اگه زنده بودي وضع ما اين نبود نيستي ببينيد وقتي كه تو دنيا دمكراسي حرف اولو ميزنه تو خونه ما حكومت هنوز هم ديكتاتوري است و استبدادي

…..

نمي خوام بگم آدم مقدسي هستم ولي واقعا وقتي خانم باريك اندام با اون لباس تنگ و چسبون و آرايشش مياد به سمت من حالم بد ميشه. يكي نيست بهش بگه لامصب تو كه شوهر داري چرا مراعات نمي كني؟
من بدبخت مجبورم نفقه بدم و مسكن تهيه كنم تو براي چندر غاز هر روزي مياي تو اين شركت براي چي؟ حالا مي خواي بياي بيا ولي يه رحمي هم به من بدبخت بكن. حس بدي دارم حتي فكر گناه و چشم بد نسبت به زن شوهر داشته باشم. اون مث خواهرم. ولي يه روز و دو روز نيست چه قدر چشمام رو درويش كنم. خيال لاكردار دست بردار نيست تصور اين خانومو هر چي پاك مي كنم دوباره يه تصوير ديگه مي سازه.
باباي فلان فلان شده منم زود ازدواج كرده هر چي بهش مي خوام بفهمونم كه زندگي مجردي سخته ميگه چه سختي اي داره. مسؤوليتي نداري و آزادي. يكي بهش نيست بگه بابا ظاهرا آزادم و ذهن و فكر و قلبم اسير خيالات است. شهوت وقتي شعله بكشه مثل آتيش ميشه هر چي آب بي خيالي هم روش بريزي فايده نداره شعله ورتر ميشه.
اون روز ديگه زدم به سيم آخر و حيا ميارو كنار گذاشتم. يه طوري بايد به بابا و مامان مي گفتم كه يه فكري به حالم كنند و شرايط ازدواجم را فراهم. ظهر پنج شنبه بود سفره كه جمع شد اجازه اي گرفتم و با احترام گفتم كمي لم بدم بعد داشتم با خنده و شرم مي گفتم خلاصه از من گفتن اگه من گناهي كردم مسؤوليتش با شما….هنوز كلامم منعقد نشده بود كه مامان گفت: تو و گناه؟!
پسر تو نون حلال خوردي و من شير حلال بهت دادم خدا رو شكر از اين بابت خيالم راحت راحته. بابا رفت تو فكر و زل زد يه گوشه خونه. تو دلم گفتم بالاخره هر چي باشه اين همجنس منه. مي فهمه چي ميگم و اين دور زمونه سخته پاك زندگي كني و….داشتم تو ذهنم تحليل مي كردم كه بابا سرم داد زد:
پسر تو حياي نمي كني؟! چه طوري اين حرف از دهنت بيرون اومد و بعد با ادا و تمسخر حرفاي منو تقليد وار تكرار كرد: اگه من گناهي كردم مسؤوليتش با شما…………. لااله الاالله نه شرمي نه حيايي!
……
آخه پسر من اگه خونه بزرگي دارم و ماشيني و…عمري جون كندم. بابام خدا بيامرز زود منو زن داد ولي اين مامانت ازش بپرس ما اين امكانات رو داشتيم؟ نه نداشتيم ديگه.
حالا سي سالگي ازدواج كني چي ميشه.
كمي پس انداز كن
چي مي خواي
مامانت مي پزه مي شوره. تو هم انگاري تو هتل 5 ستاره هستي.
به جاي اين حرفا از علم حساب داريت استفاده كن. دو دو تا چهار تا حساب كنه كه چه طوري ميشه پس انداز كني و خونه اي بخري و ماشيني. خدا رو شكر كه الان شغل داري. منم ديگه دارم پير ميشم انصافش نيست با بازنشستگي از هزينه خودمون بزنيم تا تو را زن بديم. الان جووني و سالم. كار كن بابا كار كن.
الان شايد از من ناراحت بشي ولي بزرگ بشي خواهي فهميد كه به نفع خودت گفتم كه تو اين دنياي وانفسا خودت رو پا خودت بايستي و تكيه نكني بلكه تكيه گاه بشي. يعني يك مرد درست و حسابي.
عجب غلطي كردم چي فكر مي كردم چي شد. من كه داشتم با شوخي حرفام رو مي زدم كامم تلخ تلخ شد. ساكت ساكت گوشه اي نشستم و چاره اي نداشتم براي خاموش كردن آتشفشان بابا فقط سراپا گوش بشم و نُطق نكشم.
بابا گفت و گفت و گفت تا خودشم خسته شد.
مامان كنترل تلويزيون را برداشت و تلويزيونو روشن كرد. برنامه گلبرگ بود و داشت درباره ازدواج آسان اجر آن و فوايدش ميگفت. بابا كه ديد داره هرچه بافته رشته ميشه به مامان گفت: تو رو جدت اين رو خاموش كن سرم درد ميكنه.
اين كارشناسا هم فقط بلدن شعار بدن. من رفتم بخوابم ساعت 4 منو بيدار كن بايد بروم بنگاه با مستأجر جديدمون قرار داريم.
—–
ادامه داره…
ادامه داستان و قسمت پایانی اون در لینک زیر