گوهر شناسى

گوهر شناسى

(سيماهم فى وجوههم من اثر السجود).(15)

بر رخسارشان از اثر سجده نشانه هاى (نورانيت) پديدار است. در اثر محبت وعشق، انسان گوهر وگوهر شناس مى گردد، هم او را مى شناسند وهم او گوهرها را مى شناسد: عن صفوان قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: جاء ابن الکواء الى امير المؤمنين عليه السلام فقال: يا امير المؤمنين (وعلى الاعراف رجال يعرفون کلا بسيماهم).(16)

فقال: نحن على الاعراف نعرف انصارنا بسيماهم ونحن الاعراف الذين لا يعرف الله عز وجل الا بسبيل معرفتنا ونحن الاعراف يعرفنا الله عز وجل يوم القيامه على الصراط فلا يدخل الجنه الا من عرفنا وعرفناه ولا يدخل النار الا من انکرنا وانکرناه.(17)

صفوان گويد: شنيدم که امام صادق عليه السلام مى فرمودند: ابن الکواء به محضر حضرت امير المؤمنين عليه السلام رسيد واز آيه وبر اعراف مردانى هستند که همگى را به چهره هايشان مى شناسند پرسيد. حضرت فرمودند:

ما بر اعراف (جايگاهى بلند ميان بهشت وجهنم ومسلط بر هر دو) هستيم که ياران خود را به چهره هايشان مى شناسيم. وخداوند از طريق معرفت ما شناخته مى شود. وخداوند ما را روز قيامت بر صراط معرفى مى کند. پس، وارد بهشت نمى گردد مگر آن کس که ما را بشناسد وما او را بشناسيم، ووارد آتش جهنم نمى شود مگر آن کس که ما را نشناسد وما او را نشناسيم. اين چنين اند اهل محبت که در پيشانى نورانى آنان علامت عشق زده شده ومورد شناسائى هستند:

بر جبينم نقش عشق خال تست   در مسلمانى شدم هندوى تو

واين عاشقان در هر نشئه وعالمى مورد شناسائى گوهر شناسان (عارفان) اند که امام صادق عليه السلام درباره آنان چنين مى فرمايند: ولاهل التواضع سيماء يعرفه اهل السماء من الملائکه واهل الارض من العارفين. قال الله تعالى: (وعلى الاعراف رجال يعرفون کلا بسيماهم).(18)

وفروتنان چهره اى دارند که آسمانيان از فرشتگان وزمينيان از عارفان آنان را مى شناسند. وخداى متعال مى فرمايد: وبر اعراف مردانى هستند که… آرى، آن هنگام که روح وروان وجسم وجان يکسو گشته، به سوى محبوب جهت يافت وبه راه او هدايت شد، در مسير اين راه طولانى، هر آنچه رنگ وبوى او را داشته باشد مى شناسد، يعنى گوهر شناس ومحبوب شناس مى گردد ودر ميان هزاران نشان، نشان وى را مى يابد وبر دل وجان مى نشاند ودر ميان هزاران صدا، صداى او را مى شنود ودر ميان هزاران نام، نام او را مى بيند. واين خود از مهمترين آثار وخواص محبت است، زيرا به مصداق المؤمن ينظر بنور الله مؤمن با نور خدا مى نگرد، خدائيها مى شناسد وبا آنان انس مى گيرد وبه حکم (اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم)،(19) راه او طريق نعمت داده شدگان مى شود که راه ورسم وجسم وجان آنان را مى شناسد وتشخيص مى دهد. اما آن گوهر کيانند در آيه کريمه ديگر بيان مى شود: (ومن يطع الله والرسول فاولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئک رفيقا).(20)

وآنان که خدا ورسول را اطاعت کنند البته با کسانى که خدا به آنها لطف وعنايت کامل فرموده، يعنى با پيامبران وصديقان وشهيدان ونيکوکاران، محشور خواهند شد، واينان چقدر نيکو رفيقانى هستند. آرى، عاشق ومحب محبوب، دوستان ديگر خود را مى شناسد وبا آنان همراهى مى کند ودر سير وسفر الى الله ومع الله وفى الله با آنان خواهد بود. ودر اين مسير، از ميان ميليونها اسم وروح وجسد وقبر، نام وروح وجسد وقبر آنان را مى شناسد، چرا که نام آنان روح نامها وروح آنان روح ارواح وجسد آنان روح اجساد وقبر آنان روح قبرهاست واو به خوبى با روح ارواح وروح اجسام آشنايى دارد وزبان حال او چنين است که: واجسادکم فى الاجساد وارواحکم فى الارواح و… وقبورکم فى القبور فما احلى اسماءکم….(21)

وجسدهاى شما در ميان جسدهاى وجانهاى شما در ميان جانها… وقبرهاى شما در ميان قبرها است. پس چقدر شيرين است نامهاى شما و…. فى المثل، در نيم روز وقوف عرفات، راهيان ديار يار، در ميان جمعيت بى شمار زائران، محبوب خود را مى يابند ومى بينند واز چشمه جوشان وصالش جرعه بر مى گيرند. آرى، هر آن کس پاى در راه محبوب نهد وبه جستجوى جمالش برخيزد، سرانجام، او را مى يابد وآتش سوزان هجر به آب گواراى وصل فرو مى نشاند. واين وصال تنها يک شرط دارد وآن سوخته وعاشق بودن در دربار اوست:

من عاشقم گواه من اين قلب چاک چاک

در پاره پاره ورقهاى اين سند

در قتلم استخاره مکن ز آن که گفته اند

  در دست من جز اين سند پاره پاره نيست

عشاق را نوشته که جز مرگ چاره نيست

در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست

عاشق سرگشته وبيتاب در آنجا فرياد بر مى آورد که: اى مولاى من! سر وجانى دارم هر چند ناچيز، اما آرزو مى کنم به پاى شما فدايش کنم، قلبى دارم هر چند آلوده وزنگار گرفته اما جايگاه عشق خدائى شماست که با شير از مادر گرفته واز عهد الست به ارمغان آورده ام که آنجا نيز پروانه شمع وجود شما بوده ام:

از ازل بست دلم با سر زلفت پيوند

سر وجان چيست فداى قدم دوست کنم

  تا ابد سر نکشد وز سر پيمان نرود

اين متاعى است که هر بى سر وپايى دارد

پس شما را سوگند مى دهم که با نظر عنايتى دل شکسته ما شاد کنيد.

به کر شمه عنايت نظرى به سوى ما کن   که دعاى دردمندان ز سر نياز باشد

پس، به خاطر اين عشق خالص ومحبت زلال است که محب، محبوب خود ومحبوب محبوب خود وديگر محبان محبوب خود را مى شناسد واين دير آشنائى را از سابقه آشنائى با معشوق دارد. يعنى همه کسانى را که بر گرد شمع وجود محبوبش مى چرخند، مى شناسد، زيرا اين محبت به او بصيرت مى بخشد واو را همرنگ وهم سنخ محبوب مى گرداند وائتلاف وقرب روحى را سبب مى شود که: الموده تعاطف القلوب فى ايتلاف الارواح.(22)

دوستى جذبه دلهاست در حالت الفت جانها. انسان، در اثر عشق شديد، بوى وموى وکوى محبوب را نيز مى شناسد. شاهد گوياى اين مدعا دلباختگان کوى سلسله جنبان عشق وسرور دلدادگان، امام حسين عليه السلام هستند که بوى تربت پاک آن مولا را به مشام جان مى شناسند:

شنيد ستم که مجنون دل افکار

گريبان چاک کرده تا به دامان

بديدش کودکى آنجا ستاده

سراغ تربت ليلى ازو جست

که اى نشنيده نام عشق مجنون

تو را مجنون اگر که عشق بودى

برو مجنون! به مدفن گه رجوع کن

ز هر که بوى عشق برخاست

  بشد از مردن ليلى خبردار

به سوى تربت ليلى شتابان

به هر سو ديده حسرت گشاده

پس آن کودک بخنديد وبه او گفت

که اى نابرده نام عشق مجنون

ز من کى اين تمنا مى نمودى

ز هر خاکى کفى بردار وبو کن

يقين دان تربت ليلى همانجاست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.