پيامبر در پايان سفر طائف

پيامبر در پايان سفر طائف

چند صباحى بيش، از مرگ ابوطالب عليه السلام نگذشته بود، روزى مردى از قريش جسورانه به سر مبارک پيامبر صلى الله عليه وآله خاک ريخت. پيامبر صلى الله عليه وآله با همان وضع وارد خانه شد. يکى از دختران آن حضرت اندوهناک شده، گريست وسر وروى پدر را شست. پيامبر صلوات الله عليه وآله فرمود: گريه مکن، خدا پدرت را نگه مى دارد. آن گاه فرمود: تا ابوطالب زنده بود قريش موفق نشد که درباره من کار ناگوارى انجام دهد. پس از اين ماجرا پيامبر صلى الله عليه وآله يکه وتنها به طائف سفر نمود. در آنجا با اشراف وسران قبيله ثقيف ملاقات کرد وهدف رسالت خود را تشريح نمود. اما دم گرم پيامبر صلى الله عليه وآله در آهن سرد قلب آنها کوچکترين تاثيرى نداشت. آن گاه پيامبر صلى الله عليه وآله از آنان پيمان گرفت که در مورد سخنان وى با ديگران حرفى نزنند، مبادا که افراد پست قبيله او را آزار دهند، ولى آنان به عهد خويش وفا ننموده، اراذل قوم را تحريک کردند وآنان را عليه پيامبر صلى الله عليه وآله به شورش وا داشتند. پس آنان نيز هنگام مراجعت، آن حضرت را محاصره نموده، اسباب رنجش خاطر وآزار ايشان را فراهم آوردند. پيامبر صلوات الله عليه وآله از شر آنان به باغى در آن نزديکى پناهنده شد. باغ از آن عتبه وشيبه دو تن از سران ثروتمند قريش بود. پيامبر صلى الله عليه وآله که عرق از سر وصورت مبارکش جارى بود واز آنان ناجوانمردانه صدمه ديده بود زير سايه درخت انگورى نشست ولحظه اى با خدايش با اين کلمات راز ونياز نمود که: خداوندا، از ضعف وناتوانى خود به درگاه تو شکايت مى برم. يا ارحم الراحمين، تو پروردگار مستضعفان وخداوندگار من هستى، مرا به چه کسى وا مى گذارى؟ فرزندان ربيعه که از حال پيامبر صلى الله عليه وآله سخت متاثر شده بودند به غلام مسيحى خود عداس دستور دادند که ظرفى پر از انگور خدمت پيامبر صلوات الله عليه وآله ببرد. عداس ظرف انگور را برد ودر چهره پيامبر صلى الله عليه وآله دقيق شد. نبى اکرم صلوات الله عليه وآله در موقع خوردن انگور فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم. عداس از آن جمله تعجب کرد وپرسيد: مردم اين سرزمين با اين کلام آشنائى ندارند وکارهايشان را با نام لات وعزى آغاز مى کنند. حضرت فرمود: اهل کجايى وچه آئينى دارى؟ گفت: اهل نينوا ونصرانى هستم. حضرت فرمود: يونس بن متى از نينواست. تعجب او بيشتر شده، گفت: شما يونس را از کجا مى شناسيد؟ فرمود: برادرم يونس مانند من پيامبر بود. عداس مجذوب پيامبر صلى الله عليه وآله شد وبه زمين افتاد ودست وپاى ايشان را بوسيد وايمان آورد.(4)

اين گونه است که مى بينيم پيامبر عظيم الشان ما براى تبليغ دين خدا وارشاد وهدايت بندگان، چگونه با اشتياق، تمامى ناگواريها ومشکلات را بر خود هموار مى کند، باشد که قلب بنده اى را به نور ايمان روشن کند وبه شاهراه هدايت رهنمونش گرداند ومحبوب خويش را از خود خشنود سازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.