ايمانيان به تبع مولايشان خستگى ندارند

ايمانيان به تبع مولايشان خستگى ندارند

دوستان واولياى خداوند نيز هرگز از خواندن قرآن ونجوا کردن با خدايشان خسته نمى شوند وهر چه بيشتر مى خوانند ومى گريند متلذذتر وافروخته تر مى شوند وچنين کسانى از طول رکوع وسجود، که وصال يار است، به ملال وکسالت نمى رسند ولذت مناجات، آنها را از خواب وخوراک دور مى کند.

خواب وخورت ز مرحله عشق دور کرد

يکى غريق بحر خدا شد گمان مبر

  آن گه رسى به دوست که بى خواب وخور شوى

کز آب هفت بحر به يک جوى تر شوى

مؤمن – به لحاظ ايمانش – هر چه بيشتر غرقه وصال مى گردد، اگر چه جسم خاکى اش تحليل رفته، نحيف وضعيف مى شود اما روح ملکوتى اش شاداب وبا نشاط گشته، در پرواز خويش اوج مى گيرد، واين نيست مگر بخاطر حرارت آتش عشق ومحبت که او را به تب وتاب مى افکند. در لسان ادبيات وفرهنگ وشعر بسيار فراوان از محبت وعشق به آتش تعبير شده است. وحرارت وآتش، هم محرک ونيرو بخش است وهم روشن کننده ومنير. در يک مثال عرفى، يک کوهنورد از آنجا که آتش عشق صعود به قله مرتفع کوه، در تمامى جانش زبانه مى کشد، انواع سختيها را به خود هموار مى سازد وارتفاعات سخت وشيبهاى تند وشنزارهاى پر فراز را پشت سر مى نهد وبا کوله بار سنگين متحمل گرما وسرما مى گردد تا به محبوب خويش برسد. به حسب ظاهر پاهايش آزرده وخسته مى گردد، اما در هر مرحله راه، روحى جوان تر وشاداب تر ومصمم تر براى صعود پيدا مى کند. هر منزلى را به عشق رسيدن به منزل بالاتر، وهر پناهگاهى را به اميد وصول به پناهگاه بعدى طى مى کند. گاه، شب سرد کوهستان را در ارتفاعات بالا در ميان کيسه خوابى تنگ بسر مى برد وگاه از نيمه هاى شب بيدار مى شود ودر راه طولانى خويش، ارتفاعات مردافکن ويالهاى پر برف ويخ کوه را مى پيمايد تا به وصال قله برسد وبا ديدار آن نفسى تازه کند وجانى تازه يابد. اگر عشق ومحبت نبود چنين کسى قدم از قدم بر نمى داشت ونمى توانست با صلابتى آن چنان، قله هاى مرتفع ودشوار را فتح کند. بزرگترين حماسه خستگى ناپذيرى، در زبان فرهنگ ايرانى، زحمات وکوششهاى فراوان فرهاد است براى وصال جان نواز شيرينش، که در ادبيات واشعار ما ضرب المثل شده است. او براى رسيدن به محبوب خود با بيستونى عظيم در مى افتد، باشد که در وصال يار او را در آغوش گيرد.

يکى فرهاد را در بيستون ديد

ز شيرين گفت در هر جا نشان است

فلان روز اين طرف فرمود آهنگ

فلان جا ايستاد وسوى من ديد

فلان جا ماند گلگون از تک وپوى

غرض زين گفتگو بودش همين کام

  ز وضع بيستونش باز پرسيد

به هرسنگى ز شيرين داستان است

فرود آمد ز گلگون بر فلان سنگ

فلان نقش وفلان سنگم پسنديد

به گردن بردم او را از فلان سوى

که شيرين را به تقريبى برد نام(13)

ودر فرهنگ قرآنى بالاترين واژه جهاد است که به اموال وانفس مطرح شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.