بنده خدا

اعجاز فصل سبز

اعجاز فصل سبز (ايمان بياوريم به آغاز فصل سبز) از زرد بى ترانه ى اکنون سفر کنيم باور کنيم باور فرداى عشق را درباوردوباره ى اين شاخه هاى خشک خنياگر قبيله ى باران،  بيا! بيا! پر کردهايم دفتر احساس خويش را در انتظار ديدنت اى گل نشسته ايم   تا بشکفدشکوفه هاى اعجاز فصل سبز تا درک شاعرانه ى آغاز …

ادامه نوشته »

جمعه موعود

جمعه موعود دست تو باز ميکند،  پنجره هاى بسته را دوباره پاک کردم وبه روى رف گذاشتم پنجره،  بيقرار تو! کوچه در انتظار تو! شب به سحر رسانده ام،  ديده به ره نشانده ام اين دل صاف، کم کمک، شده ست سطحى از ترک   هم تو سلام ميکنى، رهگذران خسته را آينه ى قديمى غبار غم نشسته را تا …

ادامه نوشته »

با حنجره اى زخمى

با حنجره اى زخمى صد معجزه،  موسايى صد بت شکن ابراهيم اى سبز کليم اللّه،  عظماى خليل اللّه مايى که تو را خوانديم،  با حنجرهاى زخمى در باور ما گل کن؛ با ما تو تکلم کن ماييم وشکستن ها،  با اين دل خستن ها چون خاطره اى درياد، درشرح تو اين بس باد   صد شعب ابوطالب ما تشنه در …

ادامه نوشته »

شرح مشتاقى

شرح مشتاقى غايب آشکار،  يعنى تو قرنها بيقرار،  يعنى ما منتظر مانده هر ديار ـ ترا خير دنيا وآخرت،  از توست فخر ما اينکه دوستدار توئيم حدّ دين را ـ حريم قرآن را دادگستر به مرکب وشمشير در ظهورت تجسمى زعليست   رحمت کردگار،  يعنى تو در دل ما قرار،  يعنى تو رونق هر ديار،  يعنى تو نعمت بى شمار، …

ادامه نوشته »

آغاز سبز زمين

آغاز سبز زمين ميبارد از دستش اعجاز، مرديکه بالا نشين است سحرى بکن با عصايت،  تا نيل چشمم بخشکد ماييم وگاهى تغزّل،  در کوچه باغ مزامير ارزانيت باد قلبم؛ ارزانيت باد شعرم ميرويد اموج دريا در پهنه ى داغ وآتش   تا عاشقى را بفهميد،  هان! فرصت آخرين است! چشمان من رودرود است، دستان من گندمين است شعرى بخوان از …

ادامه نوشته »

شراب طهور

شراب طهور روى ترا ز چشمه ى نور آفريده اند خورشيد هم به روشنى طلعت تو نيست! پنهان مکن جمال خود ازعاشقان خويش منعم مکن زمهر خود اى مه، که ذرّه را خيل ملک ز خاک در آستان تو عيسى وظيفه خوار لب روح بخش تست از پرتوى جمال تو در کوه وبرّ وبحر عمرى اسير هجر تو بود وفغان …

ادامه نوشته »

انتظار

انتظار بيا وگرنه در اين انتظار خواهم مرد به روى گونه ى من اشک سالها جارى ست خبر رسيد که تو با بهار ميآيى پدرکه تيغ به کف رفت،  مژده دادکه من تمام زندگى من در اين اميد گذشت   اگر که بى تو بيايد بهار،  خواهم مرد! وزير پاى همين آبشار خواهم مرد در انتظار تو من تا بهار …

ادامه نوشته »

يقين گمشده

يقين گمشده کم کم به چشمهاى توايمان ميآورم در غربت قديمى اين وسعت عبوس گفتى که قلبهاى پريشان بياوريد آه اى يقين گمشده! بازت نمينهم اى سفره هاى خالى غربت برايتان لبخندوشادمانى واحساس وعشق را ازکوچه هاى خاطره ازکوچه هاى ياد   درپيش پاى آمدنت، جان ميآورم ايمان به بى پناهى انسان مى آورم باشد قبول است!پريشان ميآورم در پيشگاه …

ادامه نوشته »

وصل سبز

وصل سبز ز بوى تو گر جهان شود پُر،  خزان به باغى نمينشيند اگر تو باشى ميان گلها، خزان نبيند نشان گلها خوشا ترا با دو ديده ديدن،  صداى پاى ترا شنيدن بيا که از جوى چشم سردم،  غرور اشکى گذر ندارد دوباره مرغ مهاجر،  اينجا ترانه مى خواند از بهارت چراغ راه عبور فردا بيا که در فصل بيتو …

ادامه نوشته »

مشرق تجلى

مشرق تجلى اى آفتاب گمشده امشب طلوع کن اى آخرين ستاره ى عاشق چو آفتاب کشتند بيحضور توجدت حسين (ع) را از هفت خط جام عطش، شعله ميکشد پر شد زمين ز فتنه ى شيطان وآل او امشب غروب،  بوى غريبى نمى دهد   از مشرق تجلّى مذهب طلوع کن با بالهاى سوخته، يک شب طلوع کن اى خطبه ى …

ادامه نوشته »