بنده خدا

جان فدايت

جان فدايت آسمان بُعدى حقير از ارتفاع دستهايت شک ندارم خارج از اندازه هاى اين جهانى فکر کردم… تا محاذات خدا ـ استغفر اللّه ـ از تو ميپرسم:مگر دريا خروشد بى نگاهى يک تکان کافى است، خواب آلودگى اين جهان را مهربانى تحفه اى غير از حضورى نيست،  آقا!   کهکشان، سوسويکورى ازبُقاع دستهايت اى فراتر از (نمى دانم) شعاع …

ادامه نوشته »

سبز پوش مهربان

سبز پوش مهربان مثل روز اول زمين بوى بو تراب ميدهى طاقه طاقه آسمان عزيز، سهم شانه ى ستبر تو مشقهاى پاره پاره ام فکر صحبتى دوباره ام ردّ قصه هاى مشرقى،  اى نسيم آخر الزّمان! ذوالجناح ايستاده است؛علقمه به علقمه، عطش سبز پوش مهربان برآى، صبح آرزودميده است   بوى شاخه هاى زرد نور، بوى آفتاب ميدهى اى پر …

ادامه نوشته »

تهاب غزل

تهاب غزل مردى که در قدم پاکش،  خورشيد،  آينه ميزايد مرديکه روح مسيحاييست، مردى… چقدرتماشايى ست دريا ـکه مادر توفان است ـ از چشمهاى تو مى جوشد تا خاک يائسه ى درداست،  زين سينه،  لاله نميرويد فريادهاى مرا کمتر،  سيلى بزن،  دل مهجورم!   درخوابهاى خوش ما نيز،  يکروز سر زده مى آيد مردى که در خم گيسويش،  آيينه حجله …

ادامه نوشته »

عطر هزار آسمان بال

عطر هزار آسمان بال افسوس چشمى نفهميد راز پريشانيام را شبگرد صحراى در دم؛ مجنونترين دوره گردم با چشمى از بُهت،  لبريز ديدم در آنسوى رؤيا چندان ميآيد زدل، آه کاين عابر شعله آلود يک شب گذر کن زخوابم،  اى عابر آسمانها! خونشروه هاى نگاهم،  عطرى غريبانه دارد از جرگه ى آسمانم ميخواهم آبى بمانم عطر هزار آسمان بال ازدستهاى …

ادامه نوشته »

مردى مى آيد

مردى مى آيد ازپشت ديوان قرون يک روز، مرديميآيد ازخدا سرشار صدها چو داوود نبى مستند،  از عطر آواز نگاه او ميآيد وفوج کبوترها،  از چشمهايش بال ميگيرند فردا تمام خاک ميبالد،  بر وسعت آيينه هاى سبز اى چشمهاى انتظار آلود، بايد شکيباتر از اين باشيد   با کوله بارى از شقايق پر،  با هيأتى از کربلا سرشار با او …

ادامه نوشته »

باران بيافرين

باران بيافرين بر شانه ى من است اندوه آسمان تو نبض رويشى،  در ز مهرير خاک اى تک درخت عشق، دروسعت زمين خشکيده دست رود، درياست تشنه، زود اينجا هواى خاک،  دلگير وغم فزاست   با چشم من بخوان! با روح من بمان! اى بيکران سبز! اى سبز بيکران! اى جارى اميد،  در رگ رگِ زمان! باران بيافرين! اى ابر …

ادامه نوشته »

تقديم به آبروى آفرينش آقا امام زمان

تقديم به آبروى آفرينش آقا امام زمان ادريس عشق،  آينه دار جلال تو ازجذبه يکلام تومسحور، صد کليم (ع) شرمنده شد مسيح نجابت در آسمان داوود(ع) پردهاى ز مقام تو را نواخت خضر(ع) است جرعه نوش مِيِستان آن دو چشم ايّوب(ع) هم شکيب تو را آه ميکشد! کارهزار يوسف صادق کند،  عزيز! اشکى فرو چکيد ز چشمت،  بهار شد چشمان …

ادامه نوشته »

فتح زمين

فتح زمين صداى سبز تورا ميخواهد، سکوت سرد زمينهاى باران! نسيم نوحه گر آمد ناليد،  غم از صداى خوشش ميباريد (به دستهاى فقيرم بنگر،  بيا وباز شکوفايم کن!) سراب مثل دروغى زيبا،  از انحناى افق ميجوشد چه ابرهاى سرور انگيزى!چه رعدهاى غرورانگيزى!   کوير تشنه، همه جنگلهايش؛خودت بيا وببين اى باران! که درنبود تو بايدخواندن،  ترانه هاى حزين اى باران! …

ادامه نوشته »

مقدمت سبز

مقدمت سبز آستان شعرهايم خاک پايت،  مقدمت سبز خيره ام تا دورها،  تا انتهاى شوق ديدار کى ميآيى تا که دنيا مست عطر داد گردد؟! فرش دل، گسترده ام شايد که مهمانم شوى تا لحظه اى سيراب گردان تشنه ى ديار خود را بهترين اعجاز شعر وقامت شوق شاعرانى کى ميآيى؟اولين وآخرين گلواژه ى عشق!   از زمين تا آسمان …

ادامه نوشته »

ميان گريه وخنده، نشسته ام که بيايى

پنجره ميان گريه وخنده،  نشسته ام که بيايى بيا که آينه اى را که رنگ غير در آن بود شهاب خاطره ها را چراغ راه تو کردم زمين زندگيام را جوان وسبز کشيدم اگر که يأس بخواهد ره خيال ببندد اگربه صبح برآيى به چشم خويش ببينى   دخيل بر حرم عشق،  بسته ام که بيايى به سنگ غيرت اين …

ادامه نوشته »