بنده خدا

124. آنچه در دل نشيند در ديده خوش آيد

باب پنجم : در عشق و جوانى (326) 124. آنچه در دل نشيند در ديده خوش آيد ( سلطان محمود غزنوى سومين و مقتدرترين سلطان سلسله غزنويان ، وفات يافته در سال 421 ه . ق يكى از غلامانش به نام ((آياز)) را بسيار دوست مى داشت و او را مراد و معشوق نازنين خود مى دانست . ) از …

ادامه نوشته »

123. براى خدا اين گونه قرآن نخوان

123. براى خدا اين گونه قرآن نخوان ناخوش آوازى با صداى بلند قرآن مى خواند، صاحبدلى از كنار او گذشت و به او گفت : ((ماهانه چقدر پول مى گيرى ، قرآن بخوانى ؟)) قارى : هيچ نمى گيرم . صاحبدل : پس چرا براى قرائت قرآن ، خود را آن همه زحمت مى دهى ؟ قارى : من قرآن …

ادامه نوشته »

122. صداى دلخراش اذان گو

122. صداى دلخراش اذان گو شخصى در مسجد سنجار (شهرى در سه منزلى موصل ) براى درك استحباب اذان ، اذان مى گفت ، ولى صداى او به گونه اى ناهنجار بود كه شنوندگان ناراحت گشته و از او دور مى شدند، صاحب آن مسجد، اميرى عادل و پاكنهاد بود و نمى خواست دل او را با بيرون كردن نامحترمانه …

ادامه نوشته »

121. انتقاد از دوستى كه عيب را هنر داند

121. انتقاد از دوستى كه عيب را هنر داند سخنورى زشت آواز بود، ولى خود را خوش آواز مى پنداشت ، از اين رو در سخنورى فرياد بيهوده مى زد (تا شنوندگان را خوش آيد) صدايش به گونه اى بود كه گويا فغان ((غراب البين )) (كلاغى كه با صدايش انسانها را از خود جدا مى سازد و همه مى …

ادامه نوشته »

120. از آسمانها خبر مى داد، ولى از خانه اش بى خبر!

120. از آسمانها خبر مى داد، ولى از خانه اش بى خبر! ستاره شناسى (كه از آسمانها خبر مى داد و با ديدن اوضاع ستارگان ، از نهانها پرده برمى داشت ) يك روز به خانه اش آمد، ديد مرد بيگانه اى با همسرش خلوت كرده است ، عصبانى شد، و آن مرد را به باد فحش و ناسزا گرفت …

ادامه نوشته »

119. مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان

119. مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان شاعرى نزد امير دزدها رفت و او را با اشعار خود ستود، امير دزدها دستور داد، تا لباس او را از تنش بيرون آورند و او را برهنه از ده بيرون كنند، دستور امير اجرا شد، شاعر بيچاره در سرماى زمستان با بدن برهنه ، از ده خارج شد، در …

ادامه نوشته »

118. توجه به همسايه ، هنگام خريدارى خانه

118. توجه به همسايه ، هنگام خريدارى خانه در مورد خريدن خانه اى ترديد داشتم ، يك نفر يهودى به من گفت : ((آخر من در اين محله خانه دارم (و خانه ها را مى شناسم ) وصف اين خانه را آن گونه كه هست از من بپرس ، به نظر من اين خانه را خريدارى كن ، كه هيچ …

ادامه نوشته »

117. رازدارى

117. رازدارى يك روز چند نفر از اطرافيان سلطان محمود غزنوى به حسن ميمندى (وزير دانشمند سلطان محمود ) گفتند: 0 ((امروز پادشاه هنگام مشورت در مورد فلان موضوع ، به تو چه گفت ؟)) حسن ميمندى جواب داد: 0 ((آنچه گفته ، از شما نيز پوشيده نيست .)) گفتند: 0 ((شاه آنچه را با تو گويد، روا نداند كه …

ادامه نوشته »

116. پرهيز از سخن گفتن در ميان سخن ديگران

116. پرهيز از سخن گفتن در ميان سخن ديگران از يكى از حكيمان فرزانه ، شنيدم مى گفت : ((كسى كه در ميان سخن ديگران ، حرف بزند، و هنوز سخن ديگرى به پايان نرسيده سخن بگويد، قطعا به جهل و نادانى خود اقرار نموده است .)) (داخل خرف ديگران دويدن ، نشانه نادانى است .)) سخن را سر است …

ادامه نوشته »

114. پرهيز دانا از ستيز با نادان ابله

114. پرهيز دانا از ستيز با نادان ابله يك روز جالينوس (پزشك نامدار يونانى كه در سال 131 تا 201 ميلادى مى زيست ) ابلهى را ديد كه گريبان دانشمندى را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت مى كند، گفت : ((اگر اين دانشمند نادان نبود، كار او با نادانان به اينجا نمى كشيد.)) دو عاقل را نباشد …

ادامه نوشته »