بنده خدا

113. خاموشى در برابر ستيزه جويان لجوج

113. خاموشى در برابر ستيزه جويان لجوج بين يكى از علماى برجسته با يك نفر كافر منكر، مناظره و بحث رخ داد، ولى در وسط بحث ، عالم از مناظره دست كشيد، و از ادامه مناظره خوددارى كرد. از او پرسيدند: ((تو با آن همه علم و فضل ، چرا در برابر بى دينى ، عقب نشينى كردى ؟ )) …

ادامه نوشته »

112. ترس از شرمسارى

112. ترس از شرمسارى جوانى خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت ، ولى داراى خوى رميده بود (در ميان مردم ، فضايل خود را آشكار نمى كرد )به گونه اى كه در مجالس دانشمندان ، خاموش مى نشست ، پدرش به او گفت : ((اى پسر! تو نيز آنچه را مى دانى بگو. )) جوان در …

ادامه نوشته »

111. پرهيز از شماتت دشمن

111. پرهيز از شماتت دشمن بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود، هزار دينار خسارت ديد، به پسرش ‍ گفت : ((اين موضوع را پنهان كن ، مبادا به كسى بگويى . )) پسر گفت : اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم ، ولى مى خواهم بدانم فايده اين نهانكارى چيست ؟ پدر گفت : تا مصيبت دو تا نشود، …

ادامه نوشته »

110. دو چشم بد انديش ، بركنده باد

باب چهارم : در فوايد خاموشى 110. دو چشم بد انديش ، بركنده باد به يكى از دوستان گفتم : ((خاموشى را از اين رو برگزيده ام كه : در سخن گفتن ، زشت و زيبا بر زبان مى آيد، و چشم بدانديشان فقط بر سخن زشت مى افتد. )) دوستم پاسخ داد: ((آن خوشتر كه دشمن بد انديش يكباره …

ادامه نوشته »

109. نتيجه شكم پرستى

109. نتيجه شكم پرستى عابد پارسايى ، غارنشين شده بود و در آنجا دور از جهان و جهانيان ، به عبادت به سر مى برد، به شاهان و ثروتمندان به ديده تحقير مى نگريست ، و به رزق و برق دنيا اعتنا نداشت و سؤ ال از اين و آن را عار مى دانست : هر كه بر خود در …

ادامه نوشته »

108. گفتگوى پدر با پسر در مورد سفر موفقيت آميز

108. گفتگوى پدر با پسر در مورد سفر موفقيت آميز پهلوان زور آزمايى بر اثر پرخورى و شكمبارگى به سختى و ناسازگارى روزگار مبتلا شده بود و بر اثر تهيدستى ، جانش به لب رسيده بود. نزد پدر رفت و از دشواريها و ناكاميهاى زندگى گله كرد و گفت : اجازه بده سفر كنم ، بلكه با قوت بازو، همت …

ادامه نوشته »

107. پاسخ گدا به اعتراض دزد

107. پاسخ گدا به اعتراض دزد دزدى به گدايى گفت : ((شرم نمى كنى كه براى به دست آوردن اندكى پول به سوى هر كس و ناكسى دست دراز مى كنى ؟ )) گدا پاسخ داد . دست دراز از پى يك حبه سيم به كه ببرند به دانگى و نيم : دست گدايى دراز كردن براى يك دانه بهتر …

ادامه نوشته »

106. آدم نما، نه آدم

106. آدم نما، نه آدم نادانى را ديدم كه بدنى چاق و تنومند داشت ، لباس فاخر و گرانبها پوشيده بود و بر اسبى عربى سوار شده ، و دستارى از پارچه نازك مصرى بر سر داشت ، شخصى گفت : ((اى سعدى ! اين ابريشم رنگارنگ را بر تن اين جانور نادان چگونه يافتى ؟ )) گفتم : خرى …

ادامه نوشته »

105. با هزار پا نتوانست از چنگ اجل بگريزد

105. با هزار پا نتوانست از چنگ اجل بگريزد شخصى دست و پايش قطع شده بود، هزار پايى را ديد و آن را كشت ، صاحبدلى از آنجا عبور مى كرد، آن منظره را ديد و گفت : ((شگفتا! آن جانور با هزارپايى كه داشت ، چون اجلش فرا رسيده بود نتوانست از چنگ بى دست و پايى بگريزد.)) چون …

ادامه نوشته »

104. قسمت و اجل

104. قسمت و اجل صيادى ناتوان ، تور صيد ماهى را به آب افكند، تا ماهى بگيرد. ماهى نيرومند و بزرگى به داخل تور افتاد، نيروى ماهى بر نيروى صياد بيشتر بود، بطورى كه آن ماهى ، تور را از دست صياد كشيد و ربود و رفت ، همچون بچه اى كه هر روز به كنار رود مى رفت و …

ادامه نوشته »