بنده خدا

26 – چنان مباش!

خواجه عبدالكريم كه خادم خاص شيخ ابوسعيد ابوالخير بود، گفت: روزى، كسى از من خواست تا از حكايت‏هاى شيخ چيزى براى او بنويسم . مشغول نوشتن بودم كه كسى آمد و گفت: تو را شيخ مى‏خواند . رفتم. چون نزد شيخ رسيدم، گفت: عبدالكريم!در چه كارى؟ گفتم: درويشى، چند حكايت از حكايت‏هاى شيخ خواست . در كار نوشتن آن حكايات …

ادامه نوشته »

25 – چه خوش است حمام

ابوسعيد ابو الخير، از پر آوازه‏ترين عارفان اسلامى در قرن چهارم و پنجم است . به سال 357 (ه.ق) در ميهنه به دنيا آمد و در سال 440 (ه.ق) در همان جا وفات يافت .

ادامه نوشته »

24 – بهاى حقيقت

شبلى نزد جنيد بغدادى رفت و گفت: (( گويند گوهر حقيقت، نزد تو است. آن را يا به من بفروش و يا ببخش. )) جنيد گفت: اگر بخواهم كه بفروشم، تو بهاى آن را ندارى و از عهده پرداخت قيمت آن بر نمى‏آيى . و اگر بخواهم كه آن را رايگان به تو دهم، قدر آن را نخواهى دانست؛ زيرا:

ادامه نوشته »

23 – مطرب پير

از منبر پايين آمد و مردم، مجلس را ترك مى‏گفتند . شيخ ابوسعيد ابوالخير امشب چه شورى برپا كرد!همه حاضران، محو سخنان او بودند و او با هر جمله كه مى‏گفت: نهال شوق در دل‏ها مى‏كاشت . اما من هنوز نگران قرضى بودم كه بايد مى‏پرداختم . وام سنگينى برعهده داشتم و نمى‏دانستم كه چه بايد كرد .

ادامه نوشته »

22 – حلوا، به قيمت گزاف

خسته و رنجور، به مسجدى رسيد . داخل شد . وضويى ساخت و دو ركعت نماز خواند. سپس به گوشه‏اى رفت تا قدرى بياسايد .اما سر و صداى بچه‏ها، توجه او را به خود جلب كرد . چندين كودك از معلم خود، درس مى‏گرفتند و اكنون وقت استراحت آنها بود. بچه‏ها، در گوشه و كنار مسجد، پراكنده شدند تا چيزى …

ادامه نوشته »

21 – قطره قطره سيل گردد

مردى، چندين رمه گوسفند داشت . آن‏ها را به چوپانى سپرده بود تا در بيابان بگرداند و شير آن‏ها را بدوشد. هر روز، شير گوسفندان را نزد صاحب آن‏ها مى‏آورد و او بر آن شير، آب مى‏بست و به مردم مى‏فروخت .

ادامه نوشته »

20 – خوشبويى نام

بشر بن حارث، به اصل از مرو بود و به بغداد نشستى . وفاتش آن جا بود. ? و سبب توبه وى آن بود كه اندر راه كاغذى يافت كه ((بسم الله )) بر او نوشته، و پاى بر وى همى نهادند . كاغذ را برگرفت و با درهمى كه داشت، غاليه خريد و آن كاغذ را مطيب گردانيد و …

ادامه نوشته »

19 – مولا و ليلا

بشر بن حارث كه به ((بشر حافى )) نيز شهرت دارد، از عارفان بنام قرن دوم است . وى اهل مرو بود و گويند در ابتدا روزگار خود را به گناه و خوشگذرانى صرف مى‏كرد كه ناگهان به زهد و عرفان گراييد . علت شهرت او به ((حافى )) آن است كه هماره با پاى برهنه مى‏گشت . از او …

ادامه نوشته »

18 – آب دادن اسب، در حال نماز

ابوحامد غزالى، از دانشمندان بزرگ اسلامى در قرن پنجم و ششم هجرى است . به سال 450 هجرى در توس زاده شد و پنجاه و پنج سال بعد (505 هجرى ) در همان جا درگذشت . زندگانى شخصى و علمى امام محمد غزالى، پر از حوادث و مسافرت‏ها و نزاع‏هاى علمى است . وى برادرى داشت كه به عرفان و …

ادامه نوشته »

17 – شتر بر بام خانه!

ابراهيم ادهم از نامورترين عرفان اسلامى است كه در قرن دوم هجرى مى‏زيست؛ درباه او نوشته‏اند كه در جوانى، امير بلخ بود و جاه و جلالى داشت . سپس به راه زهد و عرفان گراييد و همه آنچه را كه داشت، رها كرد. علت تغيير حال و دگرگونى ابراهيم ادهم را به درستى، كسى نمى‏داند .

ادامه نوشته »