اويس قرنى از كوچهاى مىگذشت و كودكان بر او سنگ مىانداختند . مىگفت: (( بارى اگر سنگ مىاندازيد، سنگهاى خرد اندازيد تا پاى من شكسته نشود كه بر پاى ناسالم نماز نمىتوانم خواند.))
ادامه نوشته »بنده خدا
دانلود كتاب عبرت آموز
بسم الله الرحمن الرحيم دانلود كتاب عبرت آموز مركز علمى تحقيقاتى دار العرفان بصورت فايل html فهرست مطالب مقدمه آمرزش زن بدكاره آمرزش والدين با اعمال نيك فرزندان آه ثمربخش تائب ابراهيم ديگر نفرين مكن ابراهيم و نماز ابن سكّيت و حق گويى
ادامه نوشته »64 – هديه هاى خنده آور
نعيمان انصارى، مزاح بسيار مىكرد . وى را عادت بود كه هرگاه در مدينه ميوه تازهاى مىآوردند، آن را گرفته، نزد رسول الله مىآورد و مىگفت: (( اين هديه است .)) آن گاه چون فروشنده، بهاى ميوهاش را مىخواست، او را نزد رسول الله مىآورد و مىگفت: ((ايشان، ميوه تو را خوردند . بها از ايشان طلب كن . )) …
ادامه نوشته »63 – سخن چينان، بخوانند
در بنى اسرائيل، قحطى افتاد . مردم چارهاى نديدند جز آن كه به خداى رو آورند و باران از او خواهند . چندين بار نماز باران خواندند و از خدا باران خواستند؛ اما هيچ ابرى در آسمان پديدار نشد . موسى (ع) علت را از خداوند پرسيد . وحى آمد كه اى موسى!در ميان شما، سخن چينى است كه دعاى …
ادامه نوشته »62 – رسم دنيا
انس بن مالك كه از اصحاب رسول الله (ص) است، گويد: رسول (ص) را شترى بود كه آن را ((غضبا)) مىگفتند . از همه شتران تندتر و تيزتر مىدويد و در همه مسابقهها، از همه شتران، پيش مىافتاد . روزى، عربى بيامد و شتر خويش را با عضبا در يك راه، دوانيد. شتر اعرابى، پيش افتاد و مسابقه را برد …
ادامه نوشته »61 – پارساى بخيل
يحيى پسر زكرياى نبى (ع) ابليس را ديد، گفت: (( كيست كه وى را دشمنتر دارى، و كيست كه وى را دوستتر مىدارى؟ )) ابليس گفت: ((پارساى بخيل را دوستتر دارم، كه او جان همى كند و طاعت همى كند، اما بخل وى آن همه باطل گرداند . و فاسق بخشنده را دشمنتر دارم كه او خوش همى خورد و …
ادامه نوشته »60 – ايثار، دم مرگ
حذيفه عدوى از اصحاب رسول الله (ص) گويد كه در جنگ تبوك، گروه بسيارى از مسلمانان شهيد شدند . من آب برگرفتم و پسر عموى خويش را مىجستم . وى را در حالى يافتم كه جز نفسى براى او باقى نمانده بود. گفتم: آب خواهى؟ گفت: خواهم . در همان حال يكى ديگر گفت: آه از تشنگى . پسرعمويم به …
ادامه نوشته »59 – دنيا، چندان هم بد نيست
آوردهاند كه مدتى شيخ ابوسعيد و يارانش، سخت فقير شدند و وام بسيار بر گردن داشتند . شيخ به اصحاب گفت: آماده شويد كه به نيشابور رويم تا در آن جا ابوالفضل فراتى، وام ما را بگزارد . چون خبر به ابوالفضل رسيد، به استقبال شيخ و يارانش شتافت و سه روز تمام در خانه خود، از آنان پذيرايى كرد …
ادامه نوشته »58 – آن هم تويى
خواجه مظفر از عالمان خراسان بود و اعتقادى به شيخ ابوسعيد نداشت. روزى در جمعى گفت: ((كار ما با شيخ ابوسعيد آن چنان است كه پيمانه با ارزن. يك دانه، شيخ ابوسعيد باشد و باقى منم .)) مريدى از مريدان ? شيخ آن جا حاضر بود . چون سخن خواجه مظفر را شنيد، برخاست و پيش شيخ آمد و آنچه …
ادامه نوشته »57 – هر كه آن جا نشيند كه خواهد …
روزى زنبورى به مورى رسيد . او را ديد كه دانه گندم به خانه مىبرد مردمان پاى بر او مىنهادند و او جراحت مىرساندند. زنبور، آن مور را گفت كه اين چه سختى و مشقت است كه تو براى دانهاى بر خود تحميل مىكنى؟ براى دانهاى كوچك و بىارزش، چندين خوارى و دشوارى مىكشى . بيا تا ببينى كه من …
ادامه نوشته »