بنده خدا

لاشه مردار و جيفه دنيا

98 – لاشه مردار و جيفه دنيا و نيز جناب مولوى مزبور نقل كردند از آقا سيد رضا موسوى قندهارى كه سيدى فاضل و متقى بود، فرمود سلطان محمد دائى ايشان شغلش خياطى و تهيدست و پريشان حال بود. روزى او را بشاش و خندان يافتم و پرسيدم چطور است امروز شما را شاد مى بينم ؟ فرمود آرام باش …

ادامه نوشته »

كرامت حرّ شهيد

97 – كرامت حرّ شهيد و نيز جناب مولوى مزبور نقل كردند بنده 23 سال قبل در كربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم . رفقا مرا براى تفريح و تغيير هوا به سمت قبر جناب ((حر شهيد)) بردند. در حرم حرّ بودم و قدرت ايستادن نداشتم ، نشسته زيارت مختصرى خواندم ، در اين …

ادامه نوشته »

شفاى مريض به وسيله حضرت سيدالشهداء (ع )

96 – شفاى مريض به وسيله حضرت سيدالشهداء (ع ) و نيز جناب مولوى مزبور نقل كردند: در قندهار حسينيه اى است از اجداد ما براى اقامه عزاى حضرت سيدالشهداء عليه السّلام دختر عموى مادرم به نام ((عالمتاب )) كه عمه مرحوم حاج شيخ محمد طاهر قندهارى بود با اينكه به مكتب نرفته و درس ‍ نخوانده و نمى توانست …

ادامه نوشته »

گريه شير در عزاى حضرت سيدالشهداء (ع )

95 – گريه شير در عزاى حضرت سيدالشهداء (ع ) و نيز نقل كردنداز عالم بزرگوار جناب حاج سيد محمد رضوى كشميرى فرزند مرحوم آقا سيد مرتضى كشميرى كه فرمود در كشمير به دامنه كوهى حسينيه اى است و اطراف آن طورى است كه مى توان از بيرون داخل آن را ديد و پشت بام آن جهت روشنايى و هوا، …

ادامه نوشته »

روشنايى شمع دوام مى يابد

94 – روشنايى شمع دوام مى يابد ونيز نقل فرمود، مادرم به تلاوت قرآن مجيد علاقه زيادى داشت و غالبا در شبانه روز هفت جزو تلاوت مى نمود وشبهاى ماه رمضان را نمى خوابيد و مشغول تلاوت قرآن و دعا و نماز بود. شبى در شمعدان به مقدار يك بند انگشت شمع باقيمانده بود و ما مى توانستيم در خارج …

ادامه نوشته »

كرامت ابوالفضل و شفاى مسلول

93 – كرامت ابوالفضل و شفاى مسلول و نيز جناب مولوى مزبور نقل كرد كه برادرم محمد اسحاق در بچگى مسلول شد و از درمان نااميد گرديديم . پدرم او را به كربلا برد و در حرم حضرت اباالفضل عليه السّلام او را به ضريح مقدس بست و از آن بزرگوار خواست كه از خداوند شفاء يا مرگ او را …

ادامه نوشته »

داستانى از عظمت شاءن سادات

92 – داستانى از عظمت شاءن سادات و نيز جناب مولوى مزبور نقل كردند كه روزى نظام  حيدرآباد دكن در عمارى مى نشيند و عده اى هنود بت پرست آن عمارى را به دوش حمل مى كنند (طبق مرسوم تشريفات سلطنتى آن زمان ) پس در آن حالت چرت و بى خودى عارضش ‍ مى شود و حضرت اميرالمؤ منين …

ادامه نوشته »

بيدارعلى باش

91 – بيدارعلى باش و نيز جناب مولوى مزبور نقل كردند در قندهار شخصى از نيكان به نام ((محب على )) مشهور بود و محبت حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام تمام دل او را احاطه كرده و به درجه عشق به آن بزرگوار رسيده بود به طورى كه هرگاه به او مى گفتند محب على ((بيدارعلى باش )) از حال …

ادامه نوشته »

دختر شش ماهه زنده مى ماند و همه مى ميرند

90 – دختر شش ماهه زنده مى ماند و همه مى ميرند و نيز جناب مولوى مزبور نقل كردند كه در كويته بلوچستان (اكنون جزء پاكستان است ) تقريبا در سى سال قبل زلزله اى واقع شد و تمام شهر خراب و در حدود 75000 نفر هلاك شدند، دختر شش ماهه ميرزا محمد شريف پسر ميرزا محمد تقى به نام …

ادامه نوشته »

ترس از آخر كار

89 – ترس از آخر كار جناب آقاى منوچهر موريسى سلمه اللّه تعالى داستانى طولانى نقل نمودند كه خلاصه اش آن است كه اوقاتى كه ايشان در حومه لارستان در قريه اسير به آموزگارى مشغول بودند جوانى به نام ((احمد)) از اهل آن قريه مريض سخت و محتضر (آماده مرگ ) مى شود پس در حالت احتضارش آقاى منوچهر اورا …

ادامه نوشته »