اسلام شناسی -شمیم یار

دريچه اى رو به اميد

دريچه اى رو به اميد بيا  كه  صبر برايم چه خوب معنا شد                  در انـتظار ظـهورت دلم شكيبا شد تـمام  دفـترعمرم سـياه شـد اما                  امـيد  ديدن  رويت دوباره پيدا شد چه جمعه ها كه گذشت ونيآمدى آخر                  دعـاى  منتظرانت  حديث شبها شد كيده  قطره اشكى زديدگان زان پس                 …

ادامه نوشته »

طلوع

طلوع شـقايقى  که در انـديشه ى شکفتن بود دل  شکسته ى در خون نشسته ى من بود بـه  انـتظار طلوع تو اى ستاره ى صبح دو  چشـم  منتظرم در قفس به روزن بود چه شد که دست ستم در حريم حرمت گل چو  شبروان،  به تکاپوى لاله چيدن بود؟! مـرا  بـه کشت آمل در خزان بى خبرى هـزار  خوشه ى …

ادامه نوشته »

اى مـهربان که نـام تو را يار گفته اند

ديدار اى مـهربان که نـام تو را يار گفته اند                  چشـم تـو را فروغ شب تار گفته اند از دسـت هاى مهر تو اعجاز چيده اند                  از  گام هـاى سـبز تو بسيار گفته اند مـا  بـا در ودريچه وروزن غـريبه ام                  بـا مـا سـخن هميشه زديوار گفته اند واکن  زنور پنجره …

ادامه نوشته »

غزل غربت

غزل غربت کشـيده  جـذبه چشـمانت، مـرا به خلوت بيداران نـثار  مـقدم سـبزت بـاد، شکوفـه هاى گل باران خوشم به جرعه اى از آن مى، که در کلام تو مى جوشد کم  از کرامـت دريـا نـيست، نـم پيـاله هشياران چه روزهـاى غـريبى را، در انـتظار تـو سـر کرديم طـنين غـربت مـا را داشـت، صداى طبل عزاداران درون سـيـنه يـارانت، زلال عـاطفه …

ادامه نوشته »

ديدار

ديدار غـزل  تـر  از غزل، گل تر ز گل، زيباتر از زيبا تـو  از (الله اکبـر) آمدى، از (اشهد ان لا …) شـهادت  مـى  دهـم معراج يعنى چشمهاى تو شـهادت مـى دهـم چشـم تو يعنى سور اسرا غـريبه  نـيستى، ايـن روزهـا بـسيار دلتنگم بــراى ايـن دل تـنهاترم دسـتى بـبر بـالا دلم زرد است، شب هايم همه سر است، يا خورشيد …

ادامه نوشته »

غايب از نظر

غايب از نظر بـازآ  كـه دل هنوز به ياد تو دلبر است                  جـان از دريچه نـظرم چشم بر در است بـازآ  دگر كـه سـايه ديـوار انـتظار                  سـوزنده تر ز تابش خورشيد محشر است بـازآ  كـه  باز مردم چشمم ز درد هجر                  در  موج خيز اشك چو كشتى شناور است بـازآ كـه …

ادامه نوشته »

غزل ظهور

غزل ظهور نـشسته  ام  بـه گذرگاه ناگهانى سرخ                  در  انـتظار  خـطر، زيـر آسمانى سرخ نـشسته ام كـه بچيـنم عبور توفان را                  زجـاده  هـاى اسـاطيرى زمانى سرخ بـر  آن  سـرم كه بخوانم نمازى از آتش                  اگر  كـه  شعله بگويد، شبى اذانى سرخ تـمام هـستى من، دفترى غزل – آتش                 …

ادامه نوشته »

غزل بهار

غزل بهار آه  مـى کشـم تـو را، بـا تـمام انتظار پر شکوفـه کن مـرا، اى کرامـت بـهار در رهت به انتظار، صف به صف نشسته اند کروانــى از شـهيد، کاروانـى از بـهار اى بـهـار مـهـربان، در مـسير کاروان گل  بپاش  وگل  بپاش،  گل بکار وگل بکار بـر  سرم نمى کشى، دست مهر اگر، مکش تـشـنه مـحـبتند، لالـه هـاى داغ دار …

ادامه نوشته »

غزل آرزو

غزل آرزو خـواب  ديدم، خواب دريا را خواب ديدم آسمان را نيز اولـين  طـوفان خـلقت را، آخـرين آتشفشان را نيز اين  که گفتم خواب بود، آرى، من ولى در اوج بيدارى گشـته  ام بـا پاى خاک آلود، کوچه هاى آسمان را نيز اى  پرى آواى دشـتستان، خون فايز، اى دو بيتى خوان مـن تو را بسيار مفتونم، آن در چشم …

ادامه نوشته »

زمان ما بى امام نيست

زمان ما بى امام نيست بارها ديده بودمت آن چنان که آب را در آب وآسمان را در آبی وسبز را در عشق غبار، آينه را تهمت بست وگرنه زمان ِ ما بى امام نيست. کجايى که ديدارت محض است پاهايمان خشک است ودست هايمان بى تکليف؟ درختان برگ ريزان دورى تواند وقرن هاست که ايستاده اند تا جمالت را …

ادامه نوشته »