شهید ابراهیم هادی

یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم،

به نام خدا یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم. هنوز …

ادامه نوشته »

آشنایی من باشهیدابراهیم هادی

❤️ #دلنوشته ۴ آشنایی من باشهیدابراهیم هادی موقعی شروع شدکه داخل یکی ازبرنامه های تلویزیون از لاک جیغ تاخدا اونجا همش اسم شهیدهادی بود عکسشونم نشون دادن به دلم نشسته بوددلم میخواست منم بااو دوست شوم.دوستی من بادوستم ابراهیم ازاونجاشروع شدکه ماروازطرف مدرسه بردن بهشت زهراقطعه۲۶یه راوی داشتیم درباره ابراهیم هادی صحبت کردنددلم میخواست برم سرمزارشون باهاشون حرف بزنم ولی …

ادامه نوشته »

✅از صفات برجسته ابراهیم،

✅از صفات برجسته ابراهیم، دوري از نامحرم بود. اگر ميخواست بــا زني نامحرم، حتي از بســتگان، صحبــت كند به هيچ وجه ســرش را بالا نميگرفت. به قول دوستانش: ابراهيم به زن نامحرم آلرژي داشت!

ادامه نوشته »

همیشه می گفت:

همیشه می گفت: در زندگی، آدمی موفق تر است که در برابر #عصبانیت دیگران #صبور باشد. کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود.

ادامه نوشته »

?غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد

به نام خدا ?غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست. يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت. …

ادامه نوشته »

آشنایی من با شهید ابراهیم هادی

❤️ #دلنوشته ۳ آشنایی من با شهید ابراهیم هادی از انجایی شروع شد که دنبال یک رمان زیبای عاشقانه بودم روزی در خانه ی دوستم چشمم به کتابی افتاد نگاهی به جلدش کردم نگاه معصومانه ی شهید دلم را به لرزه انداخت دوستم را مسخره کردم و گفتم شیخ شدی کتاب مذهبی میخونی!! گفت:کتابش خیلی قشنگه و کمی از شهید …

ادامه نوشته »

توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد.

#شهید_ابراهیم_هادی توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر… ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید…? بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. …

ادامه نوشته »

مگر یک شب زده ی عاشق چه می خواهد؟!

مگر یک شب زده ی عاشق چه می خواهد؟! جز نور هدایت گر ماه? جز لبخند زیبای یک هادی? جز تو ای شهید …? من اینجا گرفتار تاریکی نفس شده ام و در شب نفس، نفس میکشم و تو ای ماه ،تو ای مصباح الهدی برای من! بتاب بر جان این راه گم کرده ی در نفس و گناه گرفتار …

ادامه نوشته »

?سلام خدمت شهید عزیز ابراهیم هادی

❤️ #دلنوشته ۱ ?سلام خدمت شهید عزیز ابراهیم هادی. درود خدا بر توباد ای شهید ? من وقتی این شهید را الگوی خودم قرار دادم که در مدرسه معلمی درباره شهید ابراهیم هادی با ما صحبت کرد.من در آن موقع تصمیم گرفتم که این شهید الگوی خودم قرار دهم.بعد از چند روز که کتاب این شهید را خواندم و با …

ادامه نوشته »

وقتی می خواست به فقیری کمک کند

#سیره_شهدا ? وقتی می خواست به فقیری کمک کند؛ پول را به ما می‌داد تا به آن شخص بدهیم. اینطوری هم ما را به کمک کردن تشویق می کرد و هم خودش گرفتار ریـا نمیشد. #شهید_ابراهیم_هادی ? ?? Gap.im/Ebrahimhadi ?? Eitaa.com/Ebrahimhadi ?? Sapp.ir/Ebrahimhadi_ir

ادامه نوشته »