بایگانی برچسب: كتاب : گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

نامهاى فرزندان پيامبر

نامهاى فرزندان پيامبر فرزند نبى قاسم و ابراهيم است پس طيب و طاهر زره تعظيم است با فاطمه و رقيه ، ام كلثوم زينب شمر ارتو را سر تعليم است (151)  

ادامه نوشته »

معنى كلمات ابجد

معنى كلمات ابجد ابجد، يعنى بدان ، هوز يعنى درياب ، حطى يعنى خوب بفهم ، كلمن يعنى نگهدار، سعفص يعنى فرومگذار، قرشت يعنى دانا باش ، ثخذ يعنى واقف باش ، ضظغ يعنى از پيش بدان .

ادامه نوشته »

عدد جنگهاى پيامبر اسلام

عدد جنگهاى پيامبر اسلام جنگهاى پيامبر اسلام (ص ) بر دو نوع بوده است : اول : جنگهائى كه پيامبر شخصا در آن حضور و مستقيما شركت داشته اند كه آن را غزوه گويند كه سيره نويسان و تاريخ نگاران مجموع غزوات پيامبر را كه خود ايشان در آن حضور داشته اند بيست و شش ‍ غزوه مى دانند كه …

ادامه نوشته »

اين هم از تمدن اروپا

اين هم از تمدن اروپا چند سال قبل يكى از اساتيد دانشگاه آلمان ، در حضور سرپرست جمعيت اسلامى هامبورگ به شرف اسلام فائز گشت ، پس از مدتى تازه مسلمان بر اثر عارضه اى در يكى از بيمارستانها بسترى گرديد. سرپرست جمعيت اسلامى ، پس از حضور در بيمارستان ، جوياى حال او شد، اما بر خلاف انتظار با …

ادامه نوشته »

خوشا آنكس كه …

خوشا آنكس كه … دريغا عمر چون باد بهارى وزد در صبحدم بر سبزه زارى دريغا زندگى خواب و خيالست بدنيا عمر جاويدان محالست همانا زندگى چون موج درياست كه دورانش پر از آشوب و غوغاست چو بر ساحل رسد مفقود گردد همه غوغاى آن نابود گردد جوانى بگذرد چون باد صرصر بدنبالش رود هر چيز ديگر بهار عمر را …

ادامه نوشته »

در حسرت پول

در حسرت پول او دست كودك خود را گرفته و مى رود، ناگهان موتور سوارى با برخورد به كودكش او را به زمين مى زند او كودك خود را در حالى كه زخم سطحى برداشته بود بلند مى كند و سوار بر همان موتور سيكلت مى شود و در حاليكه بر ترك موتور نشسته و بچه را در بغل گرفته …

ادامه نوشته »

در حسرت پلو

در حسرت پلو دختر بشقاب نيم خورده غذا را رها مى كند، عقب مى نشيند و مى گويد: مامان پس كى پلو درست مى كنى ؟ مادر مى گويد: هر وقت نمره بيست بگيرى . از طرف ديگر هنگام ظهر است و دختر از مدرسه برگشته است ، خندان ، كيفش را باز مى كند و دفتر ديكته اش را …

ادامه نوشته »

صبحى

صبحى در مردن من ناله و فرياد كنيد هم روح مرا به فاتحه ياد كنيد افسوس كه گل رخان كفن پوش شدند رفتند و به زير خاك خاموش شدند گرگ اجل يكا يك از اينم گله مى برد وين گله رانگر چه خوش آسوده مى چرخد عمر بگذشت به بيهودگى و بوالهوسى اى پسر فكر كفن كن كه به پيرى …

ادامه نوشته »

گذشت عمر

گذشت عمر چو دوران عمر از چهل در گذشت مزن دست و پا آبت از سر گذشت تفرح كنان بر هوى و هوس گذشتيم بر خاك بسيار كس كسانى كه از ما بغيب اندرند بيايند و بر خاك ما بگذرند دريغا كه فصل جوانى برفت به لهو و لعب زندگانى برفت دريغا كه مشغول باطل شديم ز حق دور مانديم …

ادامه نوشته »