باب سى و پنجم در بيان احوال پيغمبرانى كه تصريح به اسم شريف ايشان نشده است.
در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : پيغمبرى از پيغمبران را خدا فرستاد بسوى قوم خود و چهل سال در ميان ايشان ماند و به او ايمان نياوردند، و ايشان عيدى داشتند در معبد خود، چون در روز عيد در معبود خود حاضر شدند آن پيغمبر از پى ايشان رفت و گفت : ايمان بياوريد به خدا، گفتند: اگر راست مى گوئى كه تو پيغمبرى خدا را بخوان براى ما كه ميوه به ما بدهد به رنگ جامه هاى ما، و جامه ايشان زرد بود، پس آن پيغمبر عليه السلام چوب خشكى را گرفت و به زمين فرو برد و دعا كرد تا آن چوب سبز شد و ((زردالو)) از آن بهم رسيد و ايشان خوردند، پس هر كه نيت كرد كه مسلمان شود هسته اى كه از دهان انداخت مغزش شيرين بود، و هر كه نيت كرد كه مسلمان نشود هسته اى كه از دهان انداخت مغزش تلخ بود.
و در حديث معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى فرمود بسوى پيغمبرى از پيغمبران خود كه : چون صبح كنى اول چيزى كه در برابر تو بيايد آن را بخور و دوم را پنهان دار و سوم را قبول كن و چهارم را نااميد مكن و از پنجم بگريز.
چون صبح درآمد و روانه شد، كوه سياه بزرگى در برابرش پيدا شد، پس ايستاد و با خود گفت : پروردگار من مرا امر كرد كه اين را بخورم ، و حيران ماند كه چگونه اين كوه را بخورد؟ پس باز به خاطرش افتاد كه پروردگار من مرا امر نمى كند مگر به چيزى كه طاقت آن داشته باشم ، پس رو به كوه روانه شد، هر چند نزديكتر مى شد آن كوه كوچكتر مى شد تا آنكه چون به نزديك آن رسيد آن را به قدر لقمه اى يافت و تناول نمود، چندان از آن لقمه لذت يافت كه از هيچ طعامى آنقدر لذت نيافته بود؛ پس چون پاره اى ديگر راه رفت طشتى ديد از طلا، پس گفت : پروردگار من مرا امر كرده است كه اين را پنهان كنم ، پس گودى كند و طشت را در آن افكند و خاك بر روى آن ريخت و گذشت ، چون قدرى راه رفت و به عقب نگاه كرد ديد آن طشت پيدا شده است گفت : آنچه خدا فرموده بود كردم ، از پيدا شدن بر من حرجى نخواهد بود؛ پس پاره اى ديگر راه رفت تا به مرغى رسيد كه بازى از عقب آن مى آمد و آن مى گريخت تا به آن حضرت رسيد و بر گرد آن حضرت مى گرديد، پس گفت : پروردگار من مرا امر كرده است كه اين را قبول كنم ، و آستين خود را گشود تا آن مرغ داخل آستين او شد؛ باز گفت : شكار مرا گرفتى ؟ من چند روز است كه از پى آن مى گردم ، آن حضرت با خود گفت : پروردگار من مرا امر كرده است كه اين را نااميد نكنم ، پس قطعه اى از ران خود بريد و بسوى باز افكند و روانه شد تا آنكه رسيد به گوشت ميته گنديده كه كرم در آن افتاده بود، گفت : پروردگار من مرا امر كرده است كه از اين بگريزم ، پس از آن گريخت و برگشت .
چون شب شد به خواب رفت ، در خواب ديد كسى به او گفت : آنچه خدا تو را به آن امر كرده بود بعمل آوردى ، آيا مى دانى كه آنها چه بود؟
گفت : نه .
آن شخص گفت : اما آن كوه پس غضب بود زيرا كه بنده در وقت غضب خدا را نمى شناسد و قدر خود را نمى داند از بسيارى غضب ، چون خود را نگاه دارد و قدر خود را بشناسد و غضب خود را ساكن گرداند عاقبتش مانند آن لقمه طيب مى شود كه خوردى .
و آن طشت ، عمل صالح است ، چون بنده عمل صالح خود را كتمان كند و از مردم مخفى دارد خدا البته آن را ظاهر مى گرداند كه زينت دهد او را در نظر مردم در دنيا به آنچه ذخيره مى كند از براى او از ثواب آخرت .
و آن مرغ ، صورت شخصى بود كه به نزد تو آيد كه تو را نصيحت كند، بايد نصيحت او را قبول كنى .
و آن باز، صورت شخصى است كه براى حاجتى به نزد تو آيد پس او را نااميد مگردان .
و آن گوشت گنديده ، صورت غيبت بود، پس از غيبت بگريز.(871)
و به سند معتبر از حضرت امام صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى نمود بسوى پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل كه : اگر خواهى كه مرا ملاقات كنى فرداى قيامت در حظيره قدس پس باش در دنيا تنها و غريب و غمگين و اندوهناك و وحشت نماينده از مردم مانند مرغ تنهائى كه چون شب مى شود به جاى تنهائى مى رود و وحشت مى كند از مرغان ديگر و انس مى گيرد به پروردگار خود.(872)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : حق تعالى پيغمبرى از پيغمبران خود را مبعوث گردانيد بسوى قوم خود و وحى نمود بسوى او كه : بگو به قوم خود كه هيچ اهل شهر و گروهى نيستند كه بر طاعت من باشند و حالتى رو دهد ايشان را كه در نعمت و سرور باشند پس بگردند از آنچه من مى خواهم بسوى آنچه نمى خواهم مگر آنكه من نيز مى گردم از آنچه مى خواهند بسوى بسوى آنچه نمى خواهند، يعنى نعمت ايشان را به بلا مبدل مى گردانم ، و هيچ اهل شهرى و اهل خانه اى نيستند كه بر معصيت من باشند و به سبب آن معصيت ايشان را بلائى عارض شود پس بگردند از آنچه من نمى خواهم بسوى آنچه مى خواهم مگر آنكه من نيز مى گردم از آنچه نمى خواهند بسوى آنچه مى خواهند؛ و بگو به ايشان : سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من ، پس نااميد مشويد از رحمت من ، زيرا كه بر من عظيم نمى نمايد آمرزيدن گناهى ؛ و بگو به ايشان از روى معانده متعرض غضب من نگردند و استخفاف ننمايد به حق دوستان من كه مرا عذابى چند است در وقت غضب من كه هيچيك از خلق من قدرت بر مقاومت آنها و تاب تحمل آنها را ندارند.(873)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى پيغمبرى از پيغمبران كه : چون بندگان اطاعت من كنند خشنود مى شوم از ايشان ، و چون خشنود شوم از ايشان بركت مى فرستم بر ايشان ، و بركت و رحمت مرا نهايت نمى باشد؛ و هرگاه معصيت من كنند من به غضب مى آيم ، و چون به غضب آيم لعنت مى كنم بر ايشان ، و لعنت من سرايت مى كند به مرتبه هفتم از فرزندان ايشان .(874)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : شكايت كرد پيغمبرى از پيغمبران بسوى خدا از ضعف ، پس وحى رسيد به او كه : گوشت را با ماست بپز و بخور كه بدن را محكم مى كند.(875)
و پيغمبر ديگر شكايت كرد از ضعف و كمى مجامعت ، حق تعالى امر فرمود او را به خوردن هريسه .(876)
و پيغمبر ديگر شكايت نمود از كمى نسل و فرزندان ؛ حق تعالى وحى فرمود به او گوشت را با تخم بخور.(877)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : پيغمبرى از پيغمبران شكايت نمود بسوى حق تعالى از سنگينى دل و كمى گريه ، حق تعالى وحى فرمود بسوى او كه : عدس بخور، چون بر عدس خوردن مداومت نمود دلش نرم شد و گريه اش بسيار شد.(878)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : پيغمبرى از پيغمبران شكايت نمود بسوى خدا از غم و اندوه ، حق تعالى امر فرمود او را به خوردن انگور.(879)
به سند حسن از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : جمعى از امتهاى گذشته از پيغمبر خود سؤ ال كردند كه : دعا كن حق تعالى مرگ را از ما بردارد، چون دعا كرد دعاى او به اجابت مقرون شد، آنقدر بسيار شدند كه خانه ها بر ايشان تنگ شد و نسل ايشان بسيار شد و به مرتبه اى رسيد كه مردى كه صبح مى كرد مى بايست طعام دهد پدر و مادر و اجداد خود و اجداد اجداد خود را و ايشان را استنجا بكند و به احوال ايشان برسد، پس بازماندند از طلب معيشت و استدعا كردند از رسول خود كه بخواهد از حق تعالى برگرداند آنها را به حالى كه قبل از حال بودند و آن حضرت دعا كرد و به حال سابق برگشتند.(880)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: كه حق تعالى بر هيچ امتى از امتهاى گذشته عذاب نفرستاده است مگر در چهارشنبه ميان ماه .(881)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: خدا وحى نمود بسوى بعضى از پيغمبران خود كه : خلق نيكو گناه را مى گدازد چنانچه آفتاب يخ را مى گدازد.(882)
در روايت موثق ديگر منقول است از آن حضرت كه : حق تعالى وحى فرستاد بسوى پيغمبرى از پيغمبران كه در مملكت پادشاه جبارى بود كه : برو به نزد آن جبار و بگو من تو را تسلط نداده ام بر بندگان خود كه خونهاى ايشان را بريزى و مالهاى ايشان را بگيرى بلكه تو را مكنت داده ام و بر ايشان قدرت داده ام كه صدا و ناله مظلومان را از درگاه من بازدارى ، زيرا كه ترك نمى كنم فرياد رسى ايشان را هر چند كافر باشند.(883)
و به سند معتبر از امام على نقى عليه السلام منقول است كه : خواب ديدن در اول آفريدن انسان نبود، پس خدا پيغمبرى فرستاد بسوى اهل زمان خود و ايشان را بسوى عبادت و اطاعت خداوند خواند، پس ايشان گفتند: اگر ما چنين كنيم چه فائده براى ما خواهد بود؟ والله كه مال و عشيره تو از ما بيشتر نيست كه از تو توقع نفعى يا ضررى داشته باشيم .
آن حضرت فرمود: اگر اطاعت من كنيد خدا شما را داخل بهشت مى كند و اگر نافرمانى من بكنيد خدا شما را داخل جهنم خواهد كرد.
گفتند: بهشت و جهنم چيست ؟
چون براى ايشان وصف كرد گفتند: كى خواهيم رسيد به آنها؟
گفت : بعد از مردن .
گفتند: ما ديده ايم مرده هاى خود را كه استخوان شده اند و پوسيده اند.
و تكذيب او را زياده كردند و استخفاف به شاءن او بيشتر كردند پس خدا خواب ديدن را در ايشان مقرر نمود، پس به نزد آن پيغمبر آمدند و آنچه در خواب ديده بودند نقل كردند.
پيغمبر فرمود: حق تعالى خواست حجت را بر شما تمام كند كه چنانچه در خواب امرى چند روح شما را عارض مى شود از راحت و الم ، و بدن شما از آنها خبر ندارد و ديگران نيز بر آنها مطلع نمى شوند، همچنين بعد از مردن روحهاى شما را ثواب و عقاب مى باشد هر چند بدنها بپوسند و از هم بپاشند تا روز قيامت باز بسوى بدنها برگردند و ثواب و عقاب با اين بدنها باشد.