جوانى عزب و بدون زن است ، زيبا هم هست آن هم در نهايت زيبايى !
به جاى اينكه او بخواهد برود سراغ زنها، زنها سراغ او مى آيند، روزى نيست كه صدها نامه و صدها پيغام براى او نيايد، از همه بالاتر برجسته ترين زنان مصر، صددرصد عاشق او شده اند، شرايط كامجويى برايش فراهم است ، تمام امكانات آماده ، درها همه بسته ، خطر جان برايش درست كرده است ، زن به او مى گويد:
– يا كام مى دهى ، يا به كشتنت خواهم داد و خون تو را خواهم ريخت .
با اين شرايط يوسف چه مى كند؟ دست به دعا برمى دارد و عرض كند:
– رب السجن احب الى ممايد عوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهنّ(11)
پروردگارا! زندان براى من از آنچه اين زنها دارند مرا به سوى آن دعوت مى كنند بهتر است ، خدايا من را به زندان بفرست و به چنگال اين زنها گرفتار نكن .(12)