او، بسيار رشيد و شجاع و بلند قد و خوشرو بود، از اين رو وى را ماه بى هاشم لقب داده بودند.
رشادت را از مادرش و شجاعت را از پدرش (ع ) به ارث برده بود، و بنابراين آرزوى على (ع ) در ابوالفضل تحقق يافت . زيرا كه ازدواج اميرالمؤ منين (ع ) با ام البنين ، به منظور داشتن فرزندى رشيد و شجاع ، صورت گرفته بود.
روز عاشورا مى شود، ابوالفضل جلو مى آيد، خدمت حسين (ع ) عرض مى كند.
برادر جان ! به من هم اجازه بفرمائيد به ميدان بروم ، اين سينه من تنگ شده است . ديگر، طاقت نمى آورم ، مى خواهم هر چه زودتر اين جان خودم را فداى شما كنم .
امام (ع ) فرمود:
برادرم حال كه مى خواهى به ميدان بروى ، برو! بلكه بتوانى مقدارى آب ، براى فرزندان من بياورى .
او ((سقاى كربلا)) لقب گرفته است ، چون در طول سه شبانه روز كه آب را براى حسين و اصحابش ، ممنوع كرده بودند، يكى دو بار، از جمله : شب عاشورا آب تهيه نمود. حتى با آن آب غسل كرده و بدنهاى خويش را شستشو داده بودند.
اين بار، نيز ابوالفضل براى آوردن آب ، اعلام آمادگى كرد.
چهار هزار نفر از سپاهيان دشمن دور آب را محاصره كرده بودند، يك تنه خودش را به جمعيت دشمن زد، وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد، اول ، مشكى را كه همراه داشت پر آب كرد و به دوش گرفت .
هوا گرم است ، جنگيده است ، همانطور كه سوار است و آب تا زير شكم اسب را فرا گرفته ، دست زير آب برد، مقدارى آب ، با دو دستش تا نزديك لبهاى مقدسش آورد.
آنهائى كه از دور، او را نگاه مى كردند، ديدند كه اندكى تاءمل كرد بعد آب را از دست رها كرد و بر روى آب ريخت .
كسى نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشامد؟! اما وقتى از شريعه بيرون آمد، رجزى خواند كه از آن فهميدند، چرا از نوشيدن آب خوددارى كرد.
خود را مخاطب قرار داد و گفت :
اى نفس ابوالفضل ! مى خواهم بعد از حسين ، زنده نمانى ، حسين شربت مرگ بنوشد، و در كنار خيمه ها، با لب تشنه مواسات و همدلى كجا رفت ؟ مگر حسين امام تو نيست ؟ مگر تو ماءموم او نيستى ، مگر تو تابع او نيستى ؟ هيهات ، هرگز دين من ، وفاى من ، به من چنين اجازه اى را نمى دهد.
عزم بازگشت كرد، اما به هنگام برگشتن مسير خود را عوض كرد، اين بار از راه نخلستانها آمد، چون همه همتش اين بود كه آب را به سلامت به خيمه ها برساند.
اما در همين حال شنيدند كه رجز ابوالفضل عوض شد، معلوم بود حادثه اى پيش آمده است ، فرياد زد:
و اللّه ان قطعتموا يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقينى
بخدا قسم ، اگر دست راست مرا قطع كنيد، من دست از دامن حسين برنمى دارم .
طولى نكشيد كه رجز تغيير كرد و چنين گفت :
يا نفس الا تخشى من الكفار
وابشرى برحمة الجبار
قدقطعوا ببغيهم يسارى
در اينجا رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است .
نوشته اند با آن هنر و فراستى كه داشت ، بهر زحمت بود، مشك آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت ، كه ناگاه عمود آهنين بر فرقش فرود آمد…(95)