قضيه ديگر كه باز در ((سيره ابن هشام )) است ، از اين بالاتر است . در زمانى كه هنوز حضرت رسول (ص ) در مكه بودند و قريش مانع بودند كه ايشان تبليغ كنند و وضع سخت و دشوار بود، در ماههاى حرام (93)، مزاحم پيغمبر نمى شدند يا لااقل زياد مزاحم نمى شدند. يعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبليغاتى وجود داشت .
رسول اكرم (ص )، هميشه از اين فرصت استفاده مى كرد وقتى مردم در بازار ((عكاظ)) در ((عرفات )) جمع مى شدند. – آن موقع هم حج بود ولى با يك سبك مخصوص – مى رفت در ميان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود. نوشته اند آنجا ((ابولهب )) مثل سايه پشت سر پيغمبر حركت مى كرد و هر چه پيغمبر مى فرمود، او مى گفت :
– دروغ مى گويد، به حرفش گوش نكنيد.
رئيس يكى از قبايل خيلى با فراست بود. بعد از اين كه مقدارى با پيغمبر صحبت كرد، به قوم خودش گفت :
– اگر اين شخص از من مى بود لا كلت به العرب .
يعنى : من اين قدر در او استعداد مى بينم كه اگر از ما مى بود، به وسيله وى عرب را مى خوردم او به پيغمبر گفت : من و قومم حاضريم به تو ايمان بياوريم – بدون شك ايمان آنها، ايمان واقعى نبود – به شرط اين كه ، تو هم به ما قولى بدهى و آن اينكه براى بعد از خودت من يا يكى از ما را تعيين كنى .
فرمود: اين كه چه كسى بعد از من باشد، با من نيست با خداست .
اين ، مطلبى است كه در كتب تاريخ اهل تسنن آمده است .(94)