خواجه مظفر از عالمان خراسان بود و اعتقادى به شيخ ابوسعيد نداشت. روزى در جمعى گفت: ((كار ما با شيخ ابوسعيد آن چنان است كه پيمانه با ارزن. يك دانه، شيخ ابوسعيد باشد و باقى منم .)) مريدى از مريدان ? شيخ آن جا حاضر بود . چون سخن خواجه مظفر را شنيد، برخاست و پيش شيخ آمد و آنچه …
ادامه نوشته »بنده خدا
57 – هر كه آن جا نشيند كه خواهد …
روزى زنبورى به مورى رسيد . او را ديد كه دانه گندم به خانه مىبرد مردمان پاى بر او مىنهادند و او جراحت مىرساندند. زنبور، آن مور را گفت كه اين چه سختى و مشقت است كه تو براى دانهاى بر خود تحميل مىكنى؟ براى دانهاى كوچك و بىارزش، چندين خوارى و دشوارى مىكشى . بيا تا ببينى كه من …
ادامه نوشته »56 – پيش بينى وضع آب و هوا
همه جا صحبت از پيش بينى منجمان بود كه امسال هوا چگونه خواهد ? بود و كشت و زرع به چسان و باغها چه اندازه ميوه خواهند داد و راهها آيا امن هستند يا نه … شيخ ابوسعيد روزى بر منبر رفت و گفت: سخن منجمان را شنيديد و درباره سال آينده، چنين و چنان گفتيد . اكنون بشنويد تا …
ادامه نوشته »55 – كرامات آسياب
روزى شيخ ابوسعيد با جمعى از دوستان و ياران خود به در آسيابى ? رسيدند . شيخ اسب خود را بازداشت و ساعتى توقف كرد. پس خطاب به ياران گفت: ((همراهان!مانند اين آسياب باشيد كه درشت (گندم ) مىستاند و نرم (آرد) باز مىدهد و گرد خود طواف مىكند تا ? آنچه سزاوار نيست، از خود براند . )) ?
ادامه نوشته »54 – بركت دعاى مادر
محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود . در عرفان و طريقت، به علم بسيار اهميت مىداد؛ چنان كه او را ((حكيم الاولياء )) مىخواندند.
ادامه نوشته »53 – آقازاده ها
ابو عبدالله مغربى، از عارفان پيشين و بزرگ بوده است . در تربيت مريد، توانا بود . توكل و رياضت، در طريقه او اهميت فراوان داشت. وى پس از 120 سال عمر در سال 298 درگذشت. نقل است كه او را چهار پسر بود . هر يكى را پيشهاى آموخت . يارانش بدو گفتند: فرزندان تو، نياز به پيشه و …
ادامه نوشته »52 – همين الآن
پيرهنى نو بر تن داشت . خواست كه با آن نمازى خواند . وضو بايد مىساخت . نخست به بيت الخلاء رفت .در آن جا به اين فكر افتاد كه ? پيرهن نو را صدقه دهد . همان جدا درآورد و بر در مستراح آويزان كرد . سپس يكى از همراهان خود را كه در بيرون ايستاده بود، صدا زد …
ادامه نوشته »51 – راهى نو براى يافتن خر
ابو الحسن بوشنجى، از جوانمردان خراسان و بسيار عالم و عابد بود . مدتى او را از شهر خود راندند و به نيشابور آمد . بوشنج يا پوشنگ، نام منطقهاى است در خراسان آن روز . درگذشت وى در سال 348 ه.ق .اتفاق افتاد.
ادامه نوشته »50 – خوشا خاكستر
ابوعثمان حيرى، از عارفان قرن سوم و ساكن حيره نيشابور بود . از او كرامات بسيارى نقل مىكنند. در خانهاى مرفه و ثروتمند، به دنيا آمد؛ اما دل به اسباب و آسايش دنيوى نداد و به عرفان گراييد. نقل است كه روزى مىرفت.يكى از بام، طشتى خاكستر بر سر او ريخت. اصحاب و ياران، در خشم شدند و خواستند تا …
ادامه نوشته »49 – جام زهر
در صحرا مىگشت . تشنگى بر جانش چنگ انداخته بود . از دور كاروانى را ديد كه مىآيد . نزديك آنان شد. گفت: آيا شما را آبى هست كه بنوشم. گفتند: مشكهاى ما نيز خالى شده است .
ادامه نوشته »