جابر مى گويد: در خدمت رسول خدا (ص ) به در خانه فاطمه (ع ) آمديم . رسول خدا سلام كرد و اجازه ورود خواست ، فاطمه (ع ) اجازه داد. پيغمبر اكرم فرمود: با كسى كه همراه من است وارد شوم ؟ زهرا (ع ) گفت : پدر جان ! چيزى بر سر ندارم .
ادامه نوشته »بنده خدا
عمر بن خطاب و زينب (ع )
در ((تفسير كشاف )) ذيل آيه 53 سوره احزاب ، مى نويسد: ((عمر خيلى علاقه مند بود كه زنان رسول خدا در پرده باشند و بيرون نروند، زياد اين مطلب را در ميان مى گذاشت . به زنان پيغمبر مى گفت : – اگر اختيار با من بود، چشمى شما را نمى ديد. يك روز بر آنان گذشت و گفت …
ادامه نوشته »احترام به اهل كتاب
در صدر اسلام ، ازدواج با محارم ميان زردشتيان امر رائجى بوده است ، لهذا اين مسئله پيش آمده است كه گاهى بعضى از مسلمين بعضى از زردشتيان را به علت اين كار، مورد ملامت و دشنام قرار مى دادند و آنها را بدين سبب زنازاده مى خواندند، اما ائمه اطهار مسلمانان را از اين بدگويى منع مى كردند تحت …
ادامه نوشته »داستان خلافت على (ع )
((ابن ابى الحديد)) مى گويد: بعد از قتل عثمان ، مردم در مسجد جمع شده بودند كه ببينند كار خلافت به كجا مى كشد. و چون غير از على (ع ) كسى ديگر نبود كه مردم به او توجهى داشته باشند و از طرفى هم عده اى بودند كه رسما خطابه مى خواندند و سخنرانى مى كردند. و در اطراف …
ادامه نوشته »همسران رسول خدا
در ((صحيح بخارى )) از ((ابن عباس )) نقل مى كند كه گفت : ((سخت مايل بودم فرصت مناسبى به چنگ آوردم و از عمر بپرسم ؛ آن دو زن كه در قرآن درباره آنان آمده است : ((ان تتوبا الى اللّه صغت قلوبكما))(2) كيانند؟ تا آنكه در سفر حج همراه او شدم يك روز فرصتى پيش آمد، ضمن اينكه …
ادامه نوشته »مقدمه
به نام خداوند جان و خرد كز ين برتر انديشه برنگذرد داستانهاى استاد به كوشش : عليرضا مرتضوى كرونى داستان و حكايت ، تنها نوشته اى است كه بشر از روزگار ديرين ، با آن انس و الفتى صادقانه داشته است و با علم به آنكه اكثر داستانها عارى از حقيقت و ساخته و پرداخته ذهن نويسنده است هنوز هم …
ادامه نوشته »110 – مرگ را چاره نيست
حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه به عبدالملك بن مروان، خليفه جبار اموى، او را از ظلم بر حذر داشت. عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء، درباره او مىنويسد: (( صد …
ادامه نوشته »109 – هيچ مگو
لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزهات را بگشا و طعام خور .))
ادامه نوشته »108 – دريا باش
مردى پيش بايزيد بسطامى آمد و گفت: ((چرا هجرت نكنى و از شهرى به شهرى نروى تا خلق را فايده دهى و خود نيز پختهتر گردى كه گفتهاند: بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى – – صوفى نشود صافى تا در نكشد جامى
ادامه نوشته »107 – زهر، خوشتر
آوردهاند كه يكى از حجاج در راه مكه، از كاروان بازماند و در بيابان تنها شد . در آن باديه مىرفت با به جايى رسيد . خانهاى كهنه ديد . بدان سو رفت . در زد . پيرزنى در خانه گشود . حاجى سلام كرد و زن او را خوشامد گفت.
ادامه نوشته »