در پيچ و تاب گيسوي دلبر ترانه است دل بردة فدايي هر شاخ شانه است جان در هواي ديدن رخسار ماه توست در مسجد و كنيسه نشستن بهانه است
ادامه نوشته »اسلام شناسی -شمیم یار
گوش من و تو وصف رُخ يار نشنود
گوش من و تو وصف رُخ يار نشنود ورنه جهان ندارد جُز گفتگوي دوست با عاقلان بگو كه رُخ يار ظاهر است كاوش بس است اين همه در جستجوي دوست
ادامه نوشته »هر جا كه ميروي ز رُخ يار روشن است
هر جا كه ميروي ز رُخ يار روشن است خفّاشوار راه نبُرديم سوي دوست ميخوارگانِ دلشده ساغر گرفتهاند ما را نَمي نصيب نشد از سبوي دوست
ادامه نوشته »عُمري گذشت و راه نبُردم به كوي دوست
عُمري گذشت و راه نبُردم به كوي دوست مجلس تمام گشت و نديدم روي دوست گُلشن مُعطّر است سرا پا ز بويِ يار گشتيم هر كُجا نشنيديم بوي دوست
ادامه نوشته »وادي عشق كه بيهوشي و سرگرداني است
وادي عشق كه بيهوشي و سرگرداني است مُّدعي در طلبش بوالهوس و مغرور است لب فروبست هر آن كس رُخ چون ماهش ديد آنكه مدحت كُند از گفته خود مسرور است
ادامه نوشته »واي اگر پرده ز اسرار بيفتد روزي
واي اگر پرده ز اسرار بيفتد روزي فاش گردد كه چه در خرقة اين مهجور است چه كُنم تا به سر كوي توام راه دهند كاين سفر توشه همي خواهد و اين رَه دور است
ادامه نوشته »يا رب اين پردة پندار كه در ديدة ماست
يا رب اين پردة پندار كه در ديدة ماست باز كن تا كه ببينم همه عالم نور است كاش در حلقة رندان خبري بود ز دوست سخن آنجا نه ز ناصر بُود ، از «منصور» است
ادامه نوشته »عيب از ما است اگر دوست زما مستور است
عيب از ما است اگر دوست زما مستور است ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است لاف كم زن كه نبيند رُخ خورشيدِ جهان چشم خفّاش كه از ديدن نوري كور است
ادامه نوشته »رسم آيا به وصالِ تو كه درجان مني؟
رسم آيا به وصالِ تو كه درجان مني؟ هجر روي تو كه در جان مني، نيست روا ! ما همه موج و تو درياي جمالي، اي دوست! موجْ درياست، عجب آنكه نباشد دريا
ادامه نوشته »از صفاي گل روي تو هر آنكس بَرخورد
از صفاي گل روي تو هر آنكس بَرخورد بَركَنَدْ دل ز حريم و نكُنَد رو به «صفا» طاق ابروي تو محرابِ دل و جان من است من كجا و تو كجا؟ زاهد و محراب كجا؟
ادامه نوشته »