چو نور مهر تو تابيد بر دلهاي مشتاقان ز خود آهنگ حق كردند و بربستند محملها دل بيبهره از مهرت حقيقت را كجا يابد حق از آئينه رؤيت تجلي كرد بر دلها
ادامه نوشته »اسلام شناسی -شمیم یار
الا يا اَيُها المَهدي مُداوم الوَصل ناولها
الا يا اَيُها المَهدي مُداوم الوَصل ناولها كه در دوران هجرانت بسي افتاده مشكلها صبا از نكهت كويت نسيمي سوي ما آورد ز سوز شعلة شوقت چه تاب افتاد در دلها
ادامه نوشته »اي جلوهات جمالْ دِه هرچه خو برو
اي جلوهات جمالْ دِه هرچه خو برو اي غمزهات هلاكْ كُنِ هرچه شيخ و شاب چشم خراب دوست، خرابم نموده است آبادي دو كوْن به قُربانِ اين خراب
ادامه نوشته »بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش آن سفر کرده که صد قافله دل همراه اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
ادامه نوشته »فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
ادامه نوشته »عاشقم بر گل که دارد جلوه ای از روی مهدی
عاشقم بر گل که دارد جلوه ای از روی مهدی عشقبازی می کنـم با هرچه دارد بوی مهدی
ادامه نوشته »از وجود خود به دور خود حصاري ساختم
از وجود خود به دور خود حصاري ساختم تا که بشکافد بدست خود حصارم برنگشت هرکسي را يار باشد دردم مرگش ولي ترسم آخر من بگويم واي يارم برنگشت
ادامه نوشته »مرغ جانم پرکشيد و سوز عشقم سرد شد
مرغ جانم پرکشيد و سوز عشقم سرد شد روح اخلاص و دل شب زنده دارم برنگشت فيض او را گر ببيني هرزمان فصل گل است بي نصيبم من که گل بر شاخسارم برنگشت
ادامه نوشته »تا که يک شب اين دلم را ميهمان خود کند
تا که يک شب اين دلم را ميهمان خود کند ماه هم در آسمانِ شامِ تارم برنگشت قيل و قالم گشته افزون، حال خود را باختم تا کند بر درگه خود خاکسارم برنگشت
ادامه نوشته »سالها از عمر من رفت و نگارم برنگشت
سالها از عمر من رفت و نگارم برنگشت در خزان هجر ماندم نوبهارم برنگشت اضطرابي سرد اما آتشي دارم به دل مايه آرامش و صبر و قرارم برنگشت
ادامه نوشته »