باب بيست و سوم در بيان قصه قوم سباء و اهل ثرثار است

باب بيست و سوم در بيان قصه قوم سباء و اهل ثرثار است
حق تعالى مى فرمايد كه لقد كان لسباء فى مسكنهم آيه جنتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربكم اشكروا له بلده طيبه و رب غفور يعنى ((بتحقيق كه بود قبيله سبا را در مسكنهاى ايشان و شهر ايشان آيتى و حجتى بر وجود حق تعالى و كمال قدرت و نهايت احسان و رحمت او كه آن دو باغستان بود از جانب راست و چپ شهر ايشان ، به ايشان گفتند كه : بخوريد از روزى پروردگار خود و شكر كنيد براى او كه شهر شما شهرى است طيب نيكو و خداوند شما پروردگارى است آمرزنده گناهان )).


فاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم و بدلنهاهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل ((پس اعراض نمودند و شكر نعمت ما نكردند، پس ‍ فرستاديم بر ايشان سيل عرم را – يعنى سيل سخت را؛ يا سيلى را كه از باران تند عظيم برخاست ؛ يا سيلى را كه از آن موشهاى بزرگ بهم رسيد – كه سد ايشان را خراب كردند و بدل كرديم براى ايشان به عوض آن ، دو باغستان ديگر كه در آنها درخت خار مغيلان (354) يا مسواك و يا درخت گز و اندكى از درخت سدر بود)).
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور ((اينطور جزا داديم ايشان را به سبب آنكه كفران نعمت ما كردند، آيا جزا مى دهيم به عقوبت مگر كسى را كه بسيار كفران نعمت ما كند؟)).
و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهره و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ((و گردانيده بوديم ميان ايشان و ميان شهرهائى كه بركت كرده بوديم بر آنها – يعنى شهرهاى شام – شهرها و قريه هاى متصل به يكديگر كه هر يك از ديگرى نمودار بود، و اندازه اى قرار داده بوديم در سير و سفر ايشان كه مسافر ايشان هر بامداد و پسين در شهرى از آن شهرها فرود مى آمد و به ايشان گفته مى شد – به زبان مقال يا حال – كه سير كنيد در اين شهرها شبها و روزها با ايمنى از هر خوفى )).
و در بعضى از روايات وارد شده است كه : اين ايمنى در زمان حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه بهم خواهد رسيد.(355)
فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور(356) ((پس گفتند به سبب بسيارى طغيان در نعمت كه : اى پروردگار ما! دورى بينداز ميان سفرهاى ما كه اين شهرها بسيار به يكديگر نزديك است ، و ستم كردند بر نفس خود پس ايشان را ضرب المثل كرديم كه مثل مى زنند مردم را به پراكندگى ايشان در ميان عرب ، و پراكنده كرديم ايشان را هرگونه پراكندگى كه هر قبيله اى از ايشان به طرفى افتادند از شام و مدينه و مكه و عمان و عراق ، بدرستى كه در قصه ايشان آيتى چند هست براى عبرت گرفتن هر صبر كننده و شكر كننده اى )).
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه آن حضرت در تفسير اين آيات كريمه فرمود كه : اينها گروهى بودند كه شهرهاى متصل به يكديگر داشتند كه يكديگر را مى توانستند ديد، و نهرهاى جارى و اموال و مزرعه هاى ظاهر داشتند، پس كفران نعمت الهى كردند و تغيير دادند نعمتهاى خدا را نسبت به خود، پس حق تعالى بر ايشان سيلى فرستاد كه شهرهاى ايشان را خراب كرد و خانه هاى ايشان را غرق كرد و مالهاى ايشان را برد و به عوض باغهاى معمور ايشان آن باغها بهم رسيد كه خدا در قرآن ياد فرموده است .(357)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : سليمان عليه السلام امر كرده بود لشكرهاى خود را كه خليجى از درياى شيرين بسوى بلاد هند جارى كرده بودند و سد عظيمى از سنگ و آهك بسته بودند كه آب از آن سد بر شهرهاى قوم سباء جارى مى شد، و از آن خليج راهى چند بسوى آن سد گشوده بودند، و آن سد سوراخها داشت هر وقت كه مى خواستند آن سوراخها را مى گشودند و آب به قدر احتياج ايشان بر شهرها و مزارع ايشان جارى مى شد، و دو باغستان از جانب راست و چپ داشتند كه امتداد آنها ده روز راه بود، و كسى كه در ميان باغستان ايشان مى رفت تا ده روز آفتاب بر او نمى تابيد از معمورى باغات ايشان ، چون گناهان بسيار كردند و از امر و فرمان پروردگار خود تجاوز نمودند و به نهى و نصيحت صالحان منزجر از اعمال قبيحه خود نشدند حق تعالى بر سد ايشان موشهاى بزرگ را مسلط گردانيد كه هر يك از آنها سنگ بزرگى چند را مى كند و به دور مى انداخت كه مرد تنومندى نمى توانست برداشت ، پس بعضى از ايشان چون اين حال را مشاهده كردند گريختند و ترك آن بلاد كردند و پيوسته آن موشها به كندن آن سد مشغول بودند تا آن سد را خراب كردند و به ناگاه سيلى ايشان را فرو گرفت كه شهرهاى ايشان را خراب كرد و درختان ايشان را از بيخ كند، چنانچه حق تعالى قصه ايشان را بيان فرموده است .(358)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: من انگشتهاى خود را بعد از طعام مى ليسم به مرتبه اى كه مى ترسم خادم من گمان كند كه اين از حرص من است ، چنين نيست بلكه از براى احترام نعمت الهى است ، بدرستى كه گروهى بودند كه حق تعالى نعمت فراوان به ايشان كرامت فرموده بود و ايشان نهرى داشتند كه آن را ((ثرثار)) مى گفتند. پس ، از وفور نعمت ، به نانهاى نفيس كه از مغز خالص گندم پخته بودند استنجا مى كردند اطفال خود را تا آنكه كوهى از نانهاى نجس جمع شد، روزى مرد صالحى گذشت بر زنى كه طفل خود را به اين نان استنجا مى كرد، پس گفت : از خدا بترسيد و به نعمت الهى مغرور مشويد و كفران نعمت خدا مكنيد.
آن زن گفت : گويا ما را به گرسنگى مى ترسانى ! تا اين نهر ثرثار ما جارى است ، ما از گرسنگى نمى ترسيم .
پس حق تعالى بر ايشان غضب فرمود و آن ثرثار را از ايشان قطع كرد و باران آسمان و گياه زمين را بر ايشان حبس كرد، پس محتاج شدند به آنچه در خانه هاى خود داشتند، چون آنها تمام شد محتاج شدند به آن كوهى كه از نانهاى استنجا جمع كرده بودند كه در ميان خود به ترازو قسمت مى كردند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.