باب نوزدهم در بيان قصص اشمويل و طالوت و جالوت است
حق تعالى در قرآن مى فرمايد الم تر الى الملاء من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله (72) ((آيا نظر نمى كنى در قصه اشراف بنى اسرائيل بعد از موسى در وقتى كه گفتند به پيغمبرى از براى ايشان كه : برانگيز از براى ما پادشاهى كه جنگ كنيم در راه خدا)).
على بن ابراهيم و غير او به سندهاى صحيح و حسن از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : بنى اسرائيل بعد از موسى عليه السلام گناهان بسيار كردند و دين خدا را تغيير دادند و از امر پروردگار خود طغيان كردند، در ميان ايشان پيغمبرى بود كه ايشان را امر و نهى مى كرد و اطاعت او نكردند، پس حق تعالى ((جالوت )) را كه از پادشاهان قبط بود بر ايشان مسلط گردانيد كه ايشان را ذليل كرد و مردان ايشان را كشت و ايشان را از خانه ها و اموال خود بيرون كرد و زنان ايشان را به كنيزى گرفت ، پس پناه بردند بسوى پيغمبر خود و استغاثه نمودند كه :
از حق تعالى سؤ ال كن كه پادشاهى از براى ما برانگيزد تا مقاتله كنيم با كافران در راه خدا. و در بنى اسرائيل چنين بود كه پيغمبرى در خانه آباده اى بود و پادشاهى در خانه آباده ديگر بود، حق تعالى جمع نكرده بود از براى ايشان پيغمبرى و پادشاهى را در يك خانه آباده ، پس به او گفتند: برانگيز از براى ما پادشاهى كه با او جهاد كنيم قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال ان لا تقاتلوا(73) ((پس پيغمبر ايشان گفت به ايشان كه : آيا نزديك است حال شما به آنكه هرگاه بر شما نوشته شود قتال و واجب گرداند خدا بر شما جنگ كردن را اينكه جنگ كنيد)).
قالوا و ما لنا ان لا نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و ابنائنا ((گفتند: چيست ما را كه قتال نكنيم در راه خدا و حال آنكه بيرون كرده اند ما را از خانه هاى ما و پسران ما؟،)) فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم و الله عليم بالظالمين (74) ((پس چون نوشته شد بر ايشان قتال ، پشت كردند و قبول نكردند مگر اندكى از ايشان و خدا دانا است به ستمكاران ،)) و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا ((و گفت به ايشان پيغمبر ايشان : بدرستى كه خدا برانگيخته است از براى شما طالوت را كه پادشاه شما باشد،)) قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه ولم يوت سعه من المال (75) ((گفتند: كجا او را بر ما پادشاهى مى باشد و حال آنكه ما سزاوارتريم به پادشاهى از او و داده نشده است او را گشادگى در مال )).
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: پيغمبرى در فرزندان لاوى بود و پادشاهى در فرزندان يوسف عليه السلام بود. طالوت از فرزندان بنيامين بود برادر مادر و پدرى يوسف ، نه از خانه آباده پيغمبرى بود نه از خانه آباده پادشاهى ، قال ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم والله يوتى ملكه من يشاء والله واسع عليم (76) ((گفت به ايشان پيغمبر ايشان : بدرستى كه خدا طالوت را برگزيده و اختيار كرده است بر شما و زياده كرده است او را گشادگى در علم و در بدن و خدا عطا مى كند پادشاهى را به هر كه مى خواهد، و حق تعالى گشاده است بخشش او و حق تعالى دانا است به مصلحت بندگان )).
حضرت فرمود: طالوت به حسب بدن از همه عظيم تر بود و شجاع و قوى بود و از همه داناتر بود، اما فقير بود، پس ايشان او را به فقر عيب كردند و گفتند: خدا به او گشادگى در مال نداده است .
وقال لهم نبيهم ان آيه ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينه من ربكم و بقيه مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكه ان فى ذلك لآيه لكم ان كنتم مؤ منين (77) ((و گفت ايشان را پيغمبر ايشان : بدرستى كه علامت پادشاهى او آن است كه بيايد بسوى شما تابوت كه در آن سكينه هست از جانب پروردگار شما و در آن هست بقيه اى از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون در حالتى كه ملائكه آن تابوت را بردارند و بسوى شما بياورند، بدرستى كه در اين علامتى هست از براى شما اگر هستيد ايمان آورندگان )).
حضرت فرمود: آن تابوتى كه حق تعالى از براى موسى عليه السلام از آسمان فرستاد كه مادرش او را در آن تابوت گذاشت و در دريا انداخت ، در ميان بنى اسرائيل بود كه تبرك مى جستند به آن . پس چون هنگام وفات موسى عليه السلام شد الواح تورات و زره خود را و آنچه نزد او بود از آثار پيغمبرى همه را در آن تابوت گذاشت و به وصى خود يوشع سپرد، پس پيوسته تابوت در ميان ايشان بود تا آنكه ترك كردند احترام تابوت را و استخفاف كردند به حق آن حتى آنكه اطفال در ميان راهها به تابوت بازى مى كردند، مادام كه تابوت در ميان بنى اسرائيل بود ايشان در عزت و شرف بودند، چون گناهان بسيار كردند و استخفاف به شاءن تابوت كردند حق تعالى تابوت را از ميان بنى اسرائيل برداشت و در اين وقت از براى ايشان فرستاد.(78)
در حديث صحيح فرمود كه : ملائكه آن را بسوى بنى اسرائيل آوردند.(79)
و به سند معتبر ديگر فرمود كه : ملائكه به صورت گاو تابوت را بسوى بنى اسرائيل آوردند.(80)
و به سند حسن فرمود كه : مراد از بقيه ، ذريه پيغمبرانند كه تابوت نزد ايشان مى بود.(81)
در تفسير ((سكينه )) فرمود كه : تابوت را بنى اسرائيل مى گذاشتند در ميان صف مسلمانان و كافران ، پس از آن باد نيكوى خوشبوئى بيرون مى آمد كه آن را صورتى بود مانند صورت آدمى ، به آن سبب كافران مى گريختند.(82)
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : سكينه بادى است كه از بهشت بيرون مى آيد كه آن را روئى هست مانند روى آدمى ، و چون اين تابوت را در ميان مسلمانان و كافران مى گذاشتند اگر كسى مقدم بر تابوت مى شد بر نمى گشت تا كشته مى شد يا مغلوب مى شد، و كسى كه از تابوت برمى گشت و مى گريخت كافر مى شد و امام او را مى كشت .(83)
و در حديث حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : بعد از موسى عليه السلام چون بنى اسرائيل گناهان بسيار كردند، حق تعالى بر ايشان غضب كرد و تابوت را به آسمان برد. پس چون جالوت بر بنى اسرائيل غالب شد، از پيغمبر خود استدعا كردند كه دعا كند كه حق تعالى پادشاهى براى ايشان برانگيزد كه در راه خدا جهاد كند، خدا طالوت را پادشاه ايشان گردانيد و تابوت را براى ايشان فرستاد كه ملائكه آوردند به زمين ، چون تابوت را ميان ايشان و دشمنان ايشان مى گذاشتند هر كه از تابوت برمى گشت كافر مى شد و كشته مى شد.(84)
برگشتيم به تتمه حديث اول ؛ پس حق تعالى وحى كرد بسوى پيغمبر ايشان كه جالوت را كسى مى كشد كه زره حضرت موسى عليه السلام بر قامت او درست آيد، و آن مردى است از فرزندان لاوى كه نام او داود پسر ايشا(85) است ، و ايشا مرد شبانى بود كه ده پسر داشت و كوچكتر ايشان حضرت داود عليه السلام بود، چون طالوت بنى اسرائيل را براى جنگ جالوت جمع كرد فرستاد به نزد ايشا كه : حاضر شو و فرزندان خود را حاضر گردان .
چون حاضر شدند، يك يك از فرزندان او را طلبيد زره را بر او پوشانيد، بر هيچيك موافق نيامد، بر بعضى دراز بود و بر بعضى كوتاه ، پس طالوت به ايشا گفت كه : آيا هيچيك از فرزندان خود را گذاشته اى كه نياورده باشى ؟
گفت : بلى ، كوچكتر ايشان را گذاشته ام كه گوسفندان مرا بچراند.
پس طالوت فرستاد او را طلبيد و او داود عليه السلام بود، چون داود روانه شد بسوى طالوت فلاختى و توبره اى با خود داشت ، در عرض راه سه سنگ او را صدا زدند كه : اى داود! ما را بگير، پس گرفت آنها را در توبره خود انداخت ، داود عليه السلام در نهايت قوت و توانائى و شجاعت بود، چون به نزد طالوت آمد زره موسى عليه السلام را پوشيد بر قامت مباركش درست آمد.
پس طالوت با لشكر خود روانه به جانب جالوت شدند چنانكه حق تعالى فرموده است فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الا من اءعترف عرفه بيده فشربوا منه الا قليلا منهم (86) ((پس چون روانه شد طالوت با لشكرهاى خود گفت : بدرستى كه خدا شما را امتحان خواهد كرد به نهرى ، پس هر كه از آن نهر آب بياشامد پس از من نيست ، و هر كه از آن آب نياشامد پس او از من است مگر كسى كه مقدار يك كف آب بخورد به دست خود، پس همه خوردند از آن آب مگر اندكى از ايشان )).
فرمود: يعنى نهرى در اين بيابان بر سر راه شما پيدا خواهد شد، پس هر كه از آن نهر بياشامد از خدا نيست و هر كه نياشامد از خداست و از فرمانبرداران اوست ؛ پس چون به نهر رسيدند حق تعالى تجويز نمود براى ايشان كه يك كف از آن آب بياشامند، پس خوردند از آن نهر مگر اندكى از ايشان . پس آنها كه خوردند شصت هزار كس بودند، اين امتحانى بود كه خدا ايشان را به آن آزمود.(87)
به روايت ابن بابويه كه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : آن قليلى كه نخوردند شصت هزار كس بودند.(88)
على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : آن قليلى كه يك كف هم نخوردند سيصد و سيزده مرد بودند، چون از نهر گذشتند نظر كردند به لشكرهاى جالوت و قوت و صولت او و لشكر او را مشاهده كردند، آنها كه از آن آب خورده بودند گفتند: ما امروز تاب مقاومت جالوت و لشكرهاى او را نداريم ، چنانچه حق تعالى فرموده است كه فلما جاوزه هو والذين آمنوا معه قالوا لا طاقه لنا اليوم بجالوت و جنوده ((پس چون گذشتند از آن نهر طالوت و آنها كه به او ايمان آورده بودند گفتند: نيست ما را طاقتى امروز به جالوت و لشكرهاى او،)) و قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فثه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع الصابرين (89) ((گفتند آنها كه يقين به خدا و روز قيامت داشتند كه : چه بسيار گروه كمى غالب شدند بر گروه بسيارى به توفيق و يارى خدا و خدا با صبر كنندگان است ،)) و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرع علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (90) ((و چون ظاهر شدند براى جالوت و لشكرهاى او، در برابر ايشان ايستادند و گفتند: اى پروردگار ما! فرو ريز بر ما صبرى عظيم و ثابت گردان قدمهاى ما را كه نگريزيم و يارى ده ما را بر گروه كافران )).
حضرت فرمود: اين سخنان را آنها گفتند كه از آب نهر نخورده بودند.
پس داود عليه السلام آمد و در برابر جالوت ايستاد و جالوت بر فيلى سوار شده بود، و تاجى بر سر داشت ، در پيشانى او ياقوتى بود كه نورش ساطع بود و لشكرش نزد او صف كشيده بودند، پس حضرت داود عليه السلام يك سنگ را از آن سه سنگ كه در راه برداشته بود بيرون آورد و به فلاخن گذاشت به جانب راست لشكر او افكند، پس آن سنگ در هوا بلند شد فرود آورد بر ميمنه لشكر او و بر هر كه مى خورد او را مى كشت تا همه گريختند، سنگ ديگر را به جانب چپ لشكر او انداخت تا همه گريختند، سنگ سوم را به جالوت افكند پس سنگ سوم بلند شد بر ياقوتى كه در پيشانى جالوت بود خورد و ياقوت را سوراخ كرد به مغزش رسيد و به همان سنگ جالوت بر زمين افتاد به جهنم واصل شد چنانچه حق تعالى فرموده است كه فهزمو هم باذن الله و قتل داود جالوت و آتيه الله الملك و الحكمه و علمه مما يشاء و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولكن الله ذو فضل على العالمين (91) يعنى : ((پس گريزانيدند ايشان را به توفيق خدا و داود كشت جالوت را، و حق تعالى عطا كرد به داود پادشاهى و حكمت را و تعليم كرد او را از آنچه مى خواست ، اگر نه دفع كردن خدا باشد مردم را بعضى ايشان را به بعضى هر آينه فاسد گردد زمين و ليكن خدا صاحب فضل و احسان است بر عالميان )).(92)
و در چند حديث صحيح و موثق از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : سكينه ، بادى است كه از بهشت بيرون مى آيد كه آن را صورتى است مانند صورت انسان و بوى نيكوئى دارد، همان است كه بر حضرت ابراهيم عليه السلام نازل شد در وقتى كه خانه كعبه را مى ساخت ، و آن سكينه به جاى پى هاى كعبه حركت مى كرد و حضرت ابراهيم عليه السلام پى خانه را عقب آن مى گذاشت ، اين سكينه در ميان تابوت بنى اسرائيل بود طشتى نيز در تابوت بود كه دلهاى پيغمبران را در آن مى شستند،(93) در بنى اسرائيل چنين بود كه تابوت در هر خانه اى كه بود پيغمبرى در آنجا بود؛ تابوت اين امت شمشير و سلاح حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است در هر جا كه هست امامت در آنجا است .(94)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : تابوت حضرت موسى عليه السلام سه ذراع در دو ذراع بود، عصاى موسى عليه السلام و سكينه در آن بود، پرسيدند كه : سكينه چيست ؟
فرمود: روح خدائى بود كه هرگاه در چيزى اختلاف مى كردند با ايشان سخن مى گفت و خبر مى داد ايشان را به بيان آنچه مى خواستند.(95)
به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت يوشع عليه السلام به دار بقا رحلت فرمود اوصيا و امامان و پيشوايان كه بعد از آن حضرت بودند خائف و ترسان و مخفى بودند از جباران زمان خود در مدت چهار صد سال كه از زمان يوشع عليه السلام بود تا زمان داود عليه السلام و در اين مدت يازده نفر از امامان بودند، هر يك از ايشان در زمانى كه بودند قوم او مخفى بسوى او مى آمدند و مسائل دين خود را از او اخذ مى كردند، چون منتهى شد به آخر ايشان مدتى از قوم خود پنهان شد پس ظاهر شد و ايشان را بشارت داد كه حضرت داود عليه السلام مبعوث خواهد شد و شما را از شر جباران نجات خواهد داد و زمين را از لوث وجود جالوت و لشكر او پاك خواهد كرد و فرج شما از اين شدتها به ظهور او خواهد بود.
پس ايشان پيوسته منتظر ظهور آن حضرت بودند تا آنكه چون زمان ظهور آن حضرت رسيد او چهار برادر داشت و پدر پيرى داشتند و داود در ميان ايشان گمنام بود و از همه برادران كوچكتر بود و نمى دانستند، داودى كه منتظر او هستند و زمين را از جالوت و لشكر او پاك خواهد كرد، اوست ، وليكن شيعه مى دانستند كه به خبر امام كه پيشتر بود كه او متولد شده است و به حد كمال رسيده است و داود را مى ديدند و با او سخن مى گفتند و نمى دانستند كه داود موعود اوست .
چون طالوت بنى اسرائيل را جمع كرد كه به قتال جالوت برود، پدر داود با چهار برادر او همراه لشكر طالوت رفتند و داود را حقير شمردند و همراه خود نبردند و گفتند: از او در اين سفر چه كار خواهد آمد؟ بايد كه مشغول گوسفند چرانى باشد.
پس نايره قتال در ميان بنى اسرائيل و جالوت مشتعل شد و از او بسيار خائف شدند و تنگى نيز در ميان ايشان بهم رسيد، پس پدر داود برگشت و طعامى به داود عليه السلام داد و گفت : براى برادران خود ببر كه قوت يابند بر جهاد دشمن خود – و داود مردى بود كوتاه قامت و كبود چشم و كم مو و پاكدل و پاكيزه اخلاق – پس داود وقتى بيرون رفت كه لشكرها برابر يكديگر رسيده بودند و هر يك در جاى خود قرار گرفته بودند، پس در اثناى راه كه مى رفت بر سنگى گذشت و آن سنگ به آواز بلند او را ندا كرد كه : اى داود! مرا بردار و با من بكش جالوت را كه من از براى كشتن او آفريده شده ام ؛ پس برداشت آن سنگ را و انداخت در كيسه اى كه با خود داشت كه سنگهاى فلاخن خود را براى گوسفند چرانيدن در آنجا مى گذاشت .
چون داخل لشكر بنى اسرائيل شد شنيد كه ايشان امر جالوت را بسيار عظيم ياد مى كنند، پس گفت : چه عظيم مى شماريد امروز امر او را، والله كه اگر چشم من بر او افتد او را مى كشم .
پس سخن او در ميان لشكر مشهور شد تا به سمع طالوت رسيد، او را طلبيد، چون داخل مجلس او شد، گفت : اى جوان ! چه قوت نزد خود گمان دارى و چه شجاعت از خود تجربه كرده اى كه جراءت بر مقاتله جالوت مى نمائى ؟
گفت : مكرر شير آمده است و گوسفند از گله من ربوده است ، از پى آن رفته ام و سرش را پيچانيده ام و گوسفند را از دهان آن گرفته ام .
حق تعالى وحى فرستاده بود بسوى طالوت كه نمى كشد جالوت را مگر كسى كه زره تو را بپوشد و آن را پر كند و موافق بدن و قامت او باشد. پس طالوت زره خود را طلبيد، چون داود پوشيد با حقارت جثه او به امر الهى آن زره به آن گشادگى را پر كرد پس طالوت و بنى اسرائيل از او در بيم شدند و عظمت و قدر او را دانستند، طالوت گفت : اميد است كه جالوت را اين جوان بكشد.
پس چون روز ديگر صبح شد و صف قتال از دو طرف آراسته شد حضرت داود گفت كه : جالوت را به من بنمائيد، چون جالوت را به او نمودند همان سنگ را كه در راه برداشته بود بيرون آورد و در فلاخن گذاشت و به جانب جالوت انداخت ، پس آن سنگ به ميان دو ديده آن اجل رسيده آمد در مغز سرش جا كرد و از مركوب گرديد و بر زمين افتاد.
پس مشهور شد در ميان مردم كه داود جالوت را كشت و او را پادشاه خود گردانيدند و كسى بعد از آن اطاعت امر طالوت نمى كرد، بنى اسرائيل بر سر او جمعيت كردند حق تعالى بر او زيور را فرستاد و زره ساختن را تعليم او نمود، و آهن را مانند موم در دست او نرم كرد، امر فرمود مرغان و كوهها را كه با او تسبيح بگويند، و آوازى به او عطا فرمود كه هيچكس به آن خوشى آواز نشنيده بود و به او قوت عظيم براى بندگى خود كرامت فرمود و در ميان بنى اسرائيل به پيغمبرى و خلافت الهى قيام نمود.(96)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: در بنى اسرائيل پيغمبرى و پادشاهى از يكديگر جدا بود تا آنكه در زمان حضرت داود عليه السلام در يكجا جمع شد، پادشاه كسى بود كه لشكر مى كشيد و جهاد مى كرد و پيغمبر امر او را انتظام مى داد، و خبرها از جانب خدا به او مى رسانيد.
پس بنى اسرائيل در زمان جالوت از پيغمبر خود پادشاه طلبيدند، پيغمبر به ايشان گفت كه : در ميان شما وفا و راستگوئى و رغبت در جهاد نيست .
گفتند: چون جهاد نكنيم در اين وقت كه ما را از خانه ها و فرزندان خود دور كرده اند؟
چون حق تعالى طالوت را پادشاه ايشان گردانيد بزرگان بنى اسرائيل گفتند: طالوت كجا رتبه آن آن دارد كه پادشاه باشد، او نه از خانه پيغمبرى است و نه از خانه پادشاهى ، و پيغمبرى در سبط لاوى مى باشد و پادشاهى در سبط يهودا، و طالوت از سبط بنيامين است .
پيغمبر گفت : خدا او را تنومندى و شجاعت و علم و دانائى داده است ، و پادشاهى به دست خداست به هر كه مى خواهد مى دهد، شما را نيست كه كسى را كه خدا اختيار كرده است رد كنيد، علامت پادشاهى او آن است كه تابوت مدتى است كه از دست شما به در رفته است ، ملائكه از براى شما خواهند آورد و شما هميشه به بركت تابوت لشكرها را مى گريزانديد.
گفتند: اگر تابوت بيايد ما راضى مى شويم و پادشاهى او را انقياد مى كنيم .(97)
فرمود كه : در تابوت ريزه هاى شكسته الواح بود و علومى كه از آسمان بر حضرت موسى عليه السلام نازل شد و بر الواح نوشتند و در آنجا بود.(98)
در حديث معتبر ديگر فرمود: ملائكه كه حامل تابوتند ذريت پيغمبرانند كه اوصياى ايشانند و تابوت و علوم و آثارى كه در آن بود همه نزد ماست .(99)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : حضرت داود عليه السلام از مسجد سهله متوجه جنگ جالوت شد.(100)
در حديث معتبر ديگر از حضرت امير المؤ منين عليه السلام منقول است كه : در نحوست چهارشنبه آخر ماه فرمود كه : در اين روز عمالقه تابوت را از بنى اسرائيل گرفتند.(101)
مؤ لف گويد: در پيغمبر آن زمان خلاف است : بعضى گفته اند شمعون بن صفيه بود از فرزندان لاوى ؛ بعضى گفته اند يوشع بود؛ اكثر گفته اند كه اشمويل بود كه به زبان عربى اسماعيل است ، از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اشمويل بود.(102)
و على بن ابراهيم گفته كه : روايت شده است كه ارميا بود.(103)
و شيخ طبرسى عليه الرحمه گفته است : بعضى گفته اند كه : چون بنى اسرائيل كارهاى بد بسيار كردند حق تعالى عمالقه را بر ايشان مسلط كرد كه تابوت را از دست ايشان گرفتند و در ميان ايشان بود تا حق تعالى ملائكه را فرستاد كه از ميان ايشان برداشتند و از براى بنى اسرائيل آوردند، و از حضرت صادق عليه السلام چنين منقول است .(104)
و بعضى گفته اند كه : عمالقه چون تابوت را بردند و در بتخانه خود گذاشتند پس بتهاى ايشان سرنگون شد، چون از آنجا بيرون آوردند و در يك ناحيه شهر گذاشتند، درد گلو و طاعون در ميان ايشان بهم رسيد، در هر موضع كه گذاشتند بلائى در ميان ايشان حادث شد تا آخر بر عراده گذاشتند و بر دو گاو بستند كه از شهر خود بيرون كردند، پس ملائكه آمدند و گاوها را راندند تا به ميان بنى اسرائيل آوردند.(105)
و بعضى گفته اند: سه ذراع در دو ذراع از چوب شمشاد بود و بر آن صحيفه هاى طلا چسبانيده بودند و در جنگ آن را پيش مى كردند، چون صدائى از ميان تابوت شنيده مى شد و تند مى شد مردم از پيش مى رفتند تا فتح مى كردند، چون صدا بر طرف مى شد و مى ايستاد ايشان مى ايستادند.(106) بدان كه مشهور آن است كه : مجموع اصحاب طالوت هشتاد هزار كس بودند، بعضى هفتاد هزار نيز گفته اند.(107)
اشهر آن است كه : آنها كه زياده از يك كف نياشاميدند از آن نهر سيصد و سيزده تن بودند – به عدد اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله در جنگ بدر – و آنها با او ثابت ماندند و ايمان به نصرت الهى آوردند، و آنها كه زياده آشاميدند برگشتند.
و از خطبه طالوتيه حضرت امير المؤ منين عليه السلام و ساير احاديث ظاهر مى شود كه عده اصحابى كه با او ماندند همين سيصد و سيزده تن ، و از بعضى اخبار ظاهر مى شود آنها كه از آن نهر هيچ آب نخوردند سيصد و سيزده نفر بودند و آنها كه يك كف بيشتر نخوردند زياده از اين بودند، و به اين نحو جمع ميان اكثر احاديث مختلفه مى توان نمود.(108)
و بدان كه اكثر مفسران و مورخان عامه نسبت خطا و كفر به طالوت داده اند و گفته اند كه او بعد از كشتن داود عليه السلام جالوت را، با داود عليه السلام آغاز دشمنى كرده و اراده قتل آن حضرت نمود و امور شنيعه اى بسيار به او نسبت داده اند؛(109) و از احاديث شيعه اينها ظاهر نمى شود بلكه ظاهر آيه و اكثر روايات آن است كه او خوب بوده است و در بعضى از خطب غير مشهوره نقل كرده اند كه حضرت امير المؤ منين عليه السلام فرمود كه : من طالوت اين امتم .
بدان كه اين آيات دليل است بر آنكه حضرت امير المؤ منين عليه السلام احق است به خلافت و امامت از آنها كه غصب خلافت او كردند، زيرا كه اين آيات صريحند در آنكه پادشاهى و رياست خدائى زيادتى در شجاعت و علم معتبر است ، و به اتفاق جميع امت كه امير المؤ منين عليه السلام از همه صحابه شجاعتر و عالمتر بود و هيچكس را در اين خلافى نيست ، پس آن حضرت به خلافت و امامت احق بوده باشد از آنها كه در اكثر جنگها گريختند و اكثر قضايا اقرار به نادانى مى كردند و به آن حضرت رجوع مى نمودند.