بـاب بـيـسـتـم در بـيـان سـايـر قـصـص حـضـرت داود عليه السلام است و مشتمل بر چند فصل است

بـاب بـيـسـتـم در بـيـان سـايـر قـصـص حـضـرت داود عليه السلام است و مشتمل بر چند فصل است
فصل اول در بيان فضايل و كمالات و معجزات و وجه تسميه و كيفيت حكم و قضا و مدت عمر و وفات آن حضرت است
پيش گذشت كه آن حضرت از جمله پيغمبرانى است كه ختنه كرده متولد شده اند،(110) و گذشت كه از جمله چهار پيغمبر است كه حق تعالى ايشان را براى جهاد كردن به شمشير اختيار كرده است ،(111) و خواهد آمد كه آن حضرت را براى اين داود ناميدند كه جراحت دل خود را كه از ترك اولى به هم رسيده بود به مودت الهى مداوا كرد.


به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى بعد از نوح عليه السلام پيغمبرى كه پادشاه باشد مبعوث نگردانيد مگر ذوالقرنين و داود و سليمان و يوسف عليهم السلام ، و پادشاهى داود عليه السلام از بلاد شام بود تا بلاد اصطخر فارس .(112)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : داود عليه السلام در روز شنبه به مرگ فجاءه از دنيا رفت ، پس مرغان هوا به بالهاى خود بر او سايه افكندند،(113) حق تعالى فرموده است كه و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين (114) يعنى ((مسخر گردانيديم با داود كوهها را كه تسبيح مى گفتند با او و مرغان را نيز كه با او تسبيح مى گفتند و بوديم ما كنندگان ، امثال اينها را و اينها از قدرت ما بعيد نيست )).
بعضى گفته اند كه : به اعجاز آن حضرت چون شروع به ذكر الهى و تسبيح او مى كرد كوهها و مرغان با او به صدا مى آمدند و با او همراهى مى كردند.(115)
بعضى گفته اند: كوهها و مرغان با او راه مى رفتند.(116)
و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من باءسكم فهل انتم شاكرون (117) ((و آموختيم او را ساختن پوشيدنى از براى شما – يعنى زره – تا نگاه دارد شما را از تاءثير حربه و سلاح در وقت جنگ ، پس آيا هستيد شكر كنندگان خدا را بر اين نعمت ؟)).
و گفته اند: اول كسى كه زره ساخت داود عليه السلام بود و پيشتر صفيحه هاى آهن را بر خود مى بستند و از گرانى آن جنگ نمى توانستند كرد، پس حق تعالى آهن را نرم كرد در دست او مانند خمير كه به دست خود زره مى ساخت كه با سبكى محافظت كند از تاءثير حربه و سلاح در بدن .(118)
باز فرموده است و لقد آتينا منا فضلا يا جبال اوبى معه والطير(119) ((بتحقيق كه عطا كرديم داود را از جانب خود فضلى و زيادتى بر ساير مردم به اينكه گفتيم : اى كوهها و اى مرغان ! هرگاه كه او رجوع كند به تسبيح و ناله و گريه و استغفار شما نيز با او موافقت كنيد)).
گفته اند كه : حق تعالى در كوهها و مرغان خلق مى كرد در وقت ذكر كردن آن حضرت ؛ بعضى گفته اند كه خدا ايشان را در آن وقت شعور و زبان مى داد كه با آن حضرت ذكر مى كردند؛ بعضى گفته اند كه با آن حضرت حركت مى كردند؛ و بعضى گفته اند كه : مسخر آن حضرت بودند هر اراده كه در كوه كند از بيرون آوردن معدنها و كندن چاهها و غير آن به آسانى ميسر شود، هر حكم كه مرغان را بفرمايد اطاعت كنند.(120)
و النا له الحديد اعمل سابغات و قدر فى السرد و اعملوا صالحا انى بما تعملون بصير(121) ((و نرم گردانيديم از براى او آهن را و امر كرديم او را كه : بعمل آور زره هاى گشاده و حلقه هاى آنها را اندازه كن و مناسب يكديگر ساز – به روايت على بن ابراهيم : ميخهاى حلقه ها را به اندازه حلقه ها بساز(122) – و بكنيد عملهاى شايسته بدرستى كه من به آنچه مى كنيد بينايم )).
در جاى ديگر فرموده است و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين (123) ((و بتحقيق كه عطا كرديم داود و سليمان را علمى بزرگ و گفتند: سپاس خداوندى را سزاست كه فضيلت و زيادتى داد ما را بر بسيارى از بندگان مؤ من خود)).
على بن ابراهيم رحمه الله روايت كرده است كه : حق تعالى عطا كرد داود و سليمان را آنچه عطا نكرده بود احدى از پيغمبران خود را از آيات و معجزات و تعليم كرد ايشان را زبان مرغان و نرم كرد از براى ايشان آهن و ارزيزه را بدون آتش ، و كوهها با داود عليه السلام تسبيح مى گفتند و زبور را بر او فرستاد كه در آن توحيد و تمجيد الهى و دعا و مناجات بود، و در زبور اخبار حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤ منين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين بود، و اخبار رجعت ائمه و مؤ منان در آن بود و اخبار ظاهر شدن حضرت صاحب الاءمر عليه السلام در آن مذكور بود چنانچه حق تعالى در قرآن فرموده است كه و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (124) يعنى : ((بتحقيق كه نوشتيم در زبور از ياد كردن پيغمبر آخر الزمان كه زمين به ميراث خواهد رسيد به بندگان شايسته ما)) كه مراد ائمه معصومين عليهما السلام اند)).(125)
موافق احاديث بسيار باز هم على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون داود در صحراها زبور تلاوت مى نمود، كوهها و مرغان هوا و وحشيان صحرا با او تسبيح مى گفتند، و آهن مانند موم در دست او نرم بود كه هر چه مى خواست بى تعب و بى آتش از آن مى ساخت .(126)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : هر كه كارها بر او دشوار شود پس در روز سه شنبه آنها را طلب كند، كه آن روزى است كه خدا آهن را در آن روز براى داود عليه السلام نرم كرد.(127)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام كه : تو نيكو بنده اى بودى اگر نه اين بود كه كسب نمى كنى و از بيت المال مى خورى .
چون اين وحى به داود رسيد بسيار گريست ، پس خدا وحى كرد بسوى آهن كه : نرم شو براى بنده من داود، پس هر روز يك زره به دست خود مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت تا آنكه سيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از بيت المال مستغنى شد.(128)
حضرت امير المؤ منين صلوات الله عليه در بعضى از خطب خود فرموده است : اگر خواهى تاءسى كن به داود صاحب مزامير كه زبور را به آواز خوش مى خواند و قارى اهل بهشت خواهد بود، بدرستى كه زنبيلها از برگ خرما به دست خود مى بافت و به همنشينان خود مى گفت : كداميك از شما مى برد كه اين را بفروشد، و از قيمت آن نان جو مى خريد و مى خورد.(129)
مؤ لف گويد: شايد زنبيل بافتن پيش از نرم شدن آهن باشد.
و نقل كرده اند كه : حسن صوت آن حضرت به مرتبه اى بود كه چون مشغول خواندن زبور مى شد در محراب عبادت خود، مرغان هوا بر سر او هجوم مى آوردند و وحشيان صحرا كه صداى او را مى شنيدند بى تابانه از پى آواز او به ميان مردم مى آمدند كه به دست آنها را مى توانست گرفت .(130)
در احاديث معتبر منقول است كه : آن حضرت يك روز روزه مى داشت و يك روز افطار مى كرد.(131)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه روزى داود عليه السلام گفت كه : امروز خدا را عبادتى بكنم و زبور را تلاوتى بكنم كه هرگز مثل آن نكرده باشم . پس به محراب خود رفت و آنچه شرط سعى در بندگى بود بعمل آورد، چون از نماز فارغ شد ناگاه وزغى در محراب پيدا شد به امر الهى به سخن آمد و گفت : اى داود! آيا تو را خوش آمد اين عبادت و قرائتى كه امروز كردى ؟
داود گفت : بلى .
وزغ گفت : خوش نيايد تو را اين عبادتها و تلاوتها، بدرستى كه من خدا را در هر شبى هزار تسبيح مى گويم كه با هر تسبيحى از براى من سه هزار حمد الهى منشعب مى شود و من در قعر آب مى باشم و صداى مرغى را در هوا مى شنوم گمان مى كنم كه آن گرسنه است پس به روى آب مى آيم كه مرا بخورد بى آنكه گناهى كرده باشم .(132)
در حديث معتبر ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت داود عليه السلام روزى در محراب عبادت خود بود، ناگاه كرم سرخ ريزه اى از جانب محرابش حركت نمود تا به موضع سجودش رسيد، چون نظر داود عليه السلام بر آن كرم افتاد در خاطرش خطور كرد كه آيا از براى چه حق تعالى اين كرم را خلق كرده است ؟
پس حق تعالى براى تنبيه و تاءديب آن حضرت به آن كرم وحى نمود كه : با داود سخن بگو. پس كرم به امر الهى به سخن آمد و گفت : اى داود! آيا صداى مرا شنيدى يا بر روى سنگ سخت اثر پاى مرا ديدى ؟
داود گفت : نه .
كرم گفت : بدرستى كه خداوند عالميان صداى پا و نفس و آواز مرا مى شنود و اثر رفتار مرا بر روى سنگ سخت مى بيند، پس صداى خود را پست كن ، اينقدر فرياد در درگاه او مكن .(133)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت داود عليه السلام چون به حج آمد و به عرفات حاضر شد و كثرت مردم را در عرفات مشاهده نمود به بالاى كوه رفت و تنها مشغول دعا شد، چون از مناسك حج فارغ شد جبرئيل عليه السلام به نزد آن حضرت آمد و گفت : اى داود! پروردگار تو مى فرمايد كه : چرا به كوه بالا رفتى ؟ آيا گمان كردى كه صداى تو به سبب صداى ديگران بر من مخفى مى باشد؟
پس جبرئيل داود عليه السلام را برد بسوى جده ، و از آنجا او را به دريا فرو برد به قدر جهل روز راه كه در صحرا راه روند تا به سنگى رسيد، پس سنگ را شكافت ناگاه در ميان آن سنگ كرمى ظاهر شد، پس گفت : اى داود! پروردگار تو مى فرمايد كه : من صداى اين كرم را در ميان اين سنگ در قعر اين دريا مى شنوم و از آن غافل نيستم پس گمان كردى كه اختلاط آوازها مرا مانع شنيدن آواز تو مى شود.(134)
مؤ لف گويد: معلوم است كه بر حضرت داود عليه السلام اين معنى پوشيده نبود كه علم الهى به همه چيز محيط است و ليكن خواست كه در دعا ممتاز باشد از ديگران ، و چون اين كار مظنه چنين گمان بود حق تعالى آن حضرت را تنبيه فرمود كه : چون امرى از من پوشيده نيست پس با داعيان ديگر مخلوط بودن بهتر است از آنكه از ايشان كناره كنى ، يا آنكه شايد به سبب فعل آن حضرت ديگران اين توهم كرده باشند، حق تعالى براى تاءديب آن حضرت و تعليم ديگران اين امر را بر آن حضرت ظاهر فرموده باشد كه نقل كند به آن جماعت تا آن توهم از خاطر ايشان بيرون رود، والله تعالى يعلم .
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت داود عليه السلام از حق تعالى سؤ ال نمود در هر مرافعه كه به نزد او بياورند حق تعالى آنچه حكم واقع است كه در علم كامل او هست به او وحى نمايد كه به آن نحو ميان ايشان حكم نمايد، پس حق تعالى وحى فرمود كه : اى داود! مردم تاب اين نمى آورند و من حكم خواهم كرد از براى تو.
پس شخصى آمد تظلم كرد نزد داود عليه السلام و بر ديگرى دعوى نمود كه او بر من ستم كرده است ، حق تعالى وحى فرمود كه : حكم واقع آن است كه بگوئى مدعى عليه را كه گردن آن كسى را بزند كه بر او دعوى كرده است و مالهاى او را به مدعى عليه بدهى ؛ چون چنين كرد بنى اسرائيل به فغان آمدند و گفتند: مردى آمد اظهار كرد كه : بر من ستم شده است ، تو حكم كردى كه ظالم گردن مظلوم را بزند و مالهاى او را بگيرد؟!
پس حضرت داود عليه السلام دعا كرد كه : پروردگارا! مرا از اين بليه نجات ده .
حق تعالى وحى فرمود به داود كه : تو از من سؤ ال كردى من حكم واقع را به تو الهام كنم و آن كه پيش تو دعوى آمده بود پدر مدعى عليه را كشته بود و مالهاى او را گرفته بود و من حكم كردم به قصاص پدر خود او را بكشد و مالهاى پدر خود را از او بگيرد، پدرش در فلان باغ در زير فلان درخت مدفون است برو به آنجا و او را به نام صدا كن تا تو را جواب گويد و از او بپرس كه كى او را كشته است . پس داود عليه السلام بسيار شاد شد، به بنى اسرائيل گفت : خدا مرا در اين قضيه فرج كرامت فرمود.
و ايشان را با خود برد به زير آن درخت و ندا كرد پدر آن مرد را به نامش ، پس صدا از زير آن درخت آمد: لبيك اى پيغمبر خدا.
فرمود: كى تو را كشته است ؟
گفت : فلان مرد مرا كشت و مالهاى مرا متصرف شد!
پس بنى اسرائيل راضى شدند.
داود عليه السلام استدعا كرد كه حق تعالى تكليف حكم واقع را از او بردارد، پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه : بندگان من در دنيا تاب نمى آورند حكم واقع را، پس از مدعى گواه بطلب و مدعى عليه را سوگند بده و حكم واقع را به من گذار كه در روز قيامت ميان ايشان حكم خواهم كرد.(135)
به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت داود عليه السلام از پروردگار خود سؤ ال كرد كه يك قضيه از قضاياى آخرت را كه در ميان بندگان خود خواهد كرد به او بنمايد. پس حق تعالى به او وحى فرمود: آنچه از من سؤ ال كردى احدى از خلق خود را من بر آن مطلع نكرده ام ، سزاوار نيست كه بغير از من كسى به آن نحو حكم كند.
پس بار ديگر داود عليه السلام اين استدعا نمود، پس جبرئيل آمد و گفت : از پروردگارت چيزى سؤ ال كردى كه پيش از تو هيچ پيغمبرى اين را سؤ ال نكرده است ، حق تعالى دعاى تو را مستجاب فرمود، در اول قضيه اى كه فردا بر تو وارد مى شود حكم آخرت را بر تو ظاهر خواهد نمود.
چون صبح شد داود عليه السلام در مجلس قضا نشست ، مرد پيرى آمد به جوانى چسبيده بود، در دست آن جوان خوشه انگورى بود، آن مرد پير گفت : اى پيامبر خدا! اين جوان داخل باغ من شده است و درختهاى تاك مرا خراب كرده است و بى رخصت من انگور مرا خورده است .
آن حضرت به آن جوان گفت : چه مى گوئى ؟
آن جوان اقرار كرد كه : آنچه او دعوى مى كند، كرده ام .
پس حق تعالى وحى نمود كه : اگر به حكم آخرت ميان ايشان حكم كنى ، دل تو بر نمى تابد و بنى اسرائيل قبول نخواهند كرد؛ اى داود! اين باغ از پدر اين جوان بود، اين مرد پير به باغ رفت و او را كشت و چهل هزار درهم مال او را غصب كرد و در كنار باغ دفن كرده است ، پس شمشيرى به دست آن جوان بده تا گردن آن مرد پير را بزند به قصاص پدر خود، و باغ را تسليم آن جوان كن و بگو كه : جوان فلان موضع از باغ را بكند و مال خود را بيرون آورد. پس داود عليه السلام بترسيد و اين حكم را موافق فرموده خدا جارى كرد.(136)
در روايت ديگر منقول است كه : دو شخص مخاصمه كردند بسوى داود عليه السلام در گاوى و هر دو ملكيت خود گواه گذرانيدند! پس آن حضرت به نزد محراب رفت و گفت : خداوندا! مرا مانده كرد حكم كردن در ميان اين دو مرد، تو حكم فرما در ميان ايشان . پس حق تعالى وحى فرستاد: بيرون رو و بگير گاو را از آن در دست اوست و به ديگرى بده و گردن او را بزن !
چون چنين كرد بنى اسرائيل به فرياد آمدند و گفتند: هر دو گواه گذرانيدند و آن كه در دستش بود احق بود كه گاو با او باشد و داود از او گرفت و گردن او را بزد.
پس حضرت داود برگشت بسوى محراب و گفت : پروردگارا! بنى اسرائيل به فرياد آمدند از حكمى كه فرمودى .
حق تعالى وحى فرستاد كه : آن كه گاو در دستش بود پدر آن شخص ديگر را كشته بود و گاو را از پدر او گرفته بود، پس هرگاه بعد از اين چنين امور تو را پيش آيد به ظاهر شرع ميان ايشان حكم كن و از من سؤ ال مكن كه ميان ايشان حكم كنم و حكم مرا بگذار به روز قيامت .(137)
در حديث صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه در عهد داود عليه السلام زنجيرى از آسمان آويخته بود كه مردم محاكمه را به نزد آن زنجير مى بردند، هر كه محق بود دستش به زنجير مى رسيد و هر كه مبطل بود دستش نمى رسيد، در آن زمان شخصى گوهرى به ديگرى سپرد و او انكار كرد و گوهر را در ميان عصاى خود پنهان كرده بود. پس ‍ صاحب مال به نزد او آمد و گفت : بيا به نزد زنجير رويم تا حق ظاهر شود؛ چون به نزد زنجير رفتند صاحب مال كه دست دراز كرد دستش به زنجير رسيد، چون نوبت امانت دار شد به صاحب مال گفت : اين عصاى مرا نگاهدار تا من نيز دست برسانم ! پس دست او نيز رسيد (چون گوهر در ميان عصا بود و عصا را به صاحب مال داده بود).
چون اين حيله از ايشان صادر شد حق تعالى زنجير را به آسمان برد و وحى نمود به داود كه : به گواه و قسم در ميان ايشان حكم كن .(138)
در احاديث معتبر بسيار منقول است كه : چون قائم آل محمد صلى الله عليه و آله ظاهر شود، به حكم داود عليه السلام حكم خواهد كرد، فرمود: به علم خود و به حكم واقع و گواه نخواهند طلبيد.(139)
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : روزى حضرت امير المؤ منين عليه السلام داخل مسجد شد، پس ديد كه جوانى از برابر آن حضرت مى آيد و مى گريد، جمعى بر دور او هستند او را تسلى مى دهند، پس حضرت از او پرسيد: چرا مى گريى ؟
عرض كرد: يا امير المومنين ! شريح قاضى حكمى بر من كرده است كه نمى دانم چون است ، اين جماعت پدر مرا با خود به سفر بردند، اكنون برگشته اند و پدرم با ايشان نيست ، چون احوال پدر خود را از ايشان پرسيدم گفتند: مرد! پرسيدم : مال او چه شد؟ گفتند: مالى نگذاشت ! پس ايشان را به نزد شريح بردم ، شريح به ايشان سوگند فرمود، من مى دانم يا امير المؤ منين كه پدرم مال بسيارى با خود به سفر برده بود.
پس حضرت امير المؤ منين عليه السلام فرمود كه : برگرديد به نزد شريح .
چون به نزد شريح آمدند حضرت فرمود: اى شريح ! چگونه ميان اين گروه حكم كردى ؟
گفت : اين جوان دعوى كرد بر اين جماعت كه پدرم با ايشان به سفر رفت و برنگشت ، از آنها پرسيدم ، گفتند: مرد، پرسيدم : مالش چه شد؟ گفتند: مالى نگذاشت ، جوان را گفتم : گواه دارى ؟ گفت : نه ، پس ايشان را قسم دادم .
حضرت فرمود: هيهات ! در چنين واقعه به اين نحو حكم مى كنى ؟ والله كه در اين واقعه حكمى بكنم كه كسى بيش از من نكرده باشد مگر داود پيغمبر عليه السلام ، پس فرمود: اى قنبر! پهلوانان لشكر را بطلب ، چون حاضر شدند بر هر يك از آن جماعت يكى از آنها را موكل گردانيد، پس نظر فرمود بسوى آن جماعت و گفت : چه مى گوئيد؟ گمان مى كنيد كه من نمى دانم كه شما با پدر اين جوان چه كرديد؟ اگر اين را ندانم مرد نادانى خواهم بود.
پس فرمود: اينها را پراكنده كنيد و هر يك را در پشت ستونى از ستونهاى مسجد بازداريد و سرهاى ايشان را به جامه هاى خود بپوشانيد كه يكديگر را نبينند.
پس عبيدالله بن ابى رافع كاتب خود را طلبيد و فرمود: نامه اى و دواتى حاضر كن . و در مجلس قضا متمكن گرديد، مردم بر دور آن حضرت جمع شدند پس فرمود: هرگاه من الله اكبر بگويم شما نيز همه الله اكبر بگوئيد.
پس يكى از ايشان را تنها طلبيد در پيش روى مبارك خود نشانيد، رويش را گشود و فرمود: اى عبيدالله ! آنچه مى گويد بنويس .
پس شروع فرمود به سؤ ال كردن از او و فرمود: چه روز از خانه هاى خود بيرون رفتيد و پدر اين جوان با شما بود؟
گفت : در فلان روز.
فرمود: در چه ماه بود؟
گفت : در فلان ماه .
فرمود: به كدام منزل كه رسيديد او مرد؟
گفت : در فلان منزل .
فرمود: در خانه كى او مرد؟
گفت : در خانه فلان شخص .
فرمود: چه مرض داشت ؟
گفت : فلان مرض .
فرمود: چند روز بيمار بود؟
گفت : فلان عدد از روز.
پس آن حضرت احوال او را همگى سؤ ال نمود كه چه روز مرد و كى او را غسل داد و كى او را كفن نمود و كفن او از چه بود و كى بر او نماز كرد و كى او را به قبر برد. چون حضرت همه را از او سؤ ال نمود و او جواب گفت ، الله اكبر فرمود، مردم همه صدا به تكبير بلند كردند، پس رفقاى او جزم كردند كه او اقرار كرده است بر خود و بر ايشان به كشتن آن مرد كه مردم صدا به تكبير بلند كردند.
پس فرمود سر و روى اين مرد را بستند و به جاى خود بردند و ديگرى را طلبيد و نزد خود نشانيد و رويش را گشود فرمود: گمان مى كردى من نمى دانم كه شما چه كرده ايد؟
او گفت : يا امير المومنين ! من يكى از آنها بودم و راضى به كشتن او نبودم . اقرار نمود، پس هر يك را طلبيد اقرار كرد تا همه اقرار كردند.
مردى را كه اول طلبيده بود، حاضر كردند او نيز اقرار كرد كه : ما پدر اين جوان را كشتيم و مال او را برداشتيم !
پس حكم فرمود به مال و خون بر ايشان از براى آن جوان .
پس شريح گفت : يا امير المومنين ! بيان فرما كه حكم داود عليه السلام چگونه بود؟
فرمود: حضرت داود عليه السلام روزى گذشت بر جمعى از اطفال كه بازى مى كردند، در ميان خود طفلى را آواز مى كردند: مات الدين يعنى ((مرد دين ))! پس داود عليه السلام آن كودك را طلبيد فرمود: چه نام دارى ؟
گفت : مات الدين !
فرمود: كى تو را به اين نام مسمى گردانيده است ؟
گفت : مادر من .
پس داود عليه السلام آن كودك را با خود آورد به نزد مادر او و فرمود: اى زن ! كى فرزند تو را به اين نام مسمى گردانيده است ؟
عرض كرد: پدرش .
فرمود: چگونه بوده است ؟
آن زن گفت : پدر اين طفل با جماعتى به سفر رفت و اين طفل در شكم من بود، پس آن جماعت برگشتند و شوهر من برنگشت ، چون احوال او را از ايشان سؤ ال كردم گفتند: مرد! گفتم : مالش چه شد؟ گفتند: مالى نگذاشت ! پرسيدم : آيا وصيتى كرد؟ گفتند: بلى گفت زن من آبستن است به او بگوييد خواه پسر بزايد و خواه دختر او را مات الدين نام كند، پس ‍ من به آن سبب اين طفل را به اين نام ناميدم .
حضرت داود عليه السلام فرمود: آيا مى شناسى آن گروه را كه با شوهر تو به سفر رفتند؟
گفت : بلى .
فرمود: زنده اند يا مرده اند؟
گفت : زنده اند.
فرمود: پس بيا با من ايشان را به من نشان ده .
پس حضرت آن جماعت را از خانه هاى ايشان بيرون آورد و به اين نحو ميان ايشان حكم كرد تا اقرار كردند و مال و خون را بر ايشان ثابت گردانيد، بعد از آن به آن زن فرمود: اكنون نام كن فرزند خود را عاش الدين يعنى : ((زنده شد دين )).(140)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: عمر شريف حضرت داود عليه السلام صد سال بود، و از آن جمله چهل سال مدت پادشاهى آن حضرت بود.(141)
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى گروهى از ملائكه را بر آدم عليه السلام فرستاد در وادى روحا كه ميان طايف و مكه معظمه واقع است ، پس ندا كرد حق تعالى ذريت او را در عالم ارواح كه مانند مورچگان بودند، پس همه بيرون آمدند از پشت آدم عليه السلام و مانند مگس عسل در كنار وادى جمع شدند، پس حق تعالى وحى نمود به آدم كه : نظر كن چه مى بينى ؟
عرض كرد: مورچه ريزه بسيارى در كنار وادى مى بينم .
حق تعالى فرمود: اينها فرزندان تواند كه از پشت تو بيرون آوردم كه پيمان بگيرم براى خود به پروردگارى و از براى محمد صلى الله عليه و آله به پيغمبرى چنانچه در آسمان از ايشان پيمان گرفتم .
آدم عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! چگونه اينها همه را پشت من گنجايش دارد؟
فرمود: اى آدم ! به صنع لطيف و قدرت نافذ خود همه را در پشت تو جا داده ام .
آدم عرض كرد: خداوندا! چه مى خواهى از ايشان در پيمان گرفتن ؟
فرمود: آن را مى خواهم كه در معبوديت و خداوندى هيچ چيز را با من شريك نگردانند و همتا ندانند.
آدم عرض كرد: خداوندا! پس كسى كه تو را اطاعت كند پاداش او چه خواهد بود؟
فرمود: او را در بهشت خود ساكن مى گردانم .
آدم گفت : پس هر كه از ايشان تو را معصيت كند جزاى او چه خواهد بود؟
فرمود: او را در جهم ساكن مى گردانم .
آدم عرض كرد: خداوندا! عدالت كرده اى در باب ايشان ، و اگر ايشان را نگاه ندارى و توفيق ندهى اكثر ايشان معصيت تو خواهند كرد.
پس حق تعالى عرض كرد بر آدم نامهاى پيغمبران و عمرهاى ايشان را.
چون آدم عليه السلام به نام داود عليه السلام گذشت و عمر او را چهل سال ديد گفت : خداوندا! چه بسيار كم است عمر داود و بسيار است عمر من ، پروردگارا! اگر من از عمر خود سى سال بر عمر او زياد كنم آيا جارى خواهى نمود؟
فرمود: بلى اى آدم .
عرض كرد: پروردگارا! پس من از عمر خود سى سال بر عمر او افزودم ، از عمر من بينداز و بر عمر او اضافه فرما.
پس حق تعالى چنين كرد، چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد كه : ((محو مى كند خدا آنچه را مى خواهد و اثبات مى كند آنچه را مى خواهد و نزد اوست ((ام الكتاب ))(142) يعنى : كتابى كه مادر همه كتابهاست و كتابهاى ديگر از روى آن نوشته مى شود.
پس چون مدت عمر آدم عليه السلام منتهى شد، ملك الموت نازل شد كه قبض روحش بكند، پس آدم عليه السلام گفت : اى ملك الموت ! سى سال از عمر من مانده است .
ملك الموت گفت : آن سى سال را از عمر خود كم كردى و بر عمر داود عليه السلام افزودى در وادى ((روحا)) در هنگامى كه حق تعالى نامهاى پيغمبران ذريت تو را بر تو عرض مى كرد.
آدم عليه السلام گفت : اى ملك الموت ! به خاطرم نمى آيد.
ملك الموت گفت : اى آدم ! آيا تو خود سؤ ال نكردى كه حق تعالى براى داود بنويسد و از عمر تو نمايد؟ پس حق تعالى براى داود در زبور ثبت كرد و از عمر تو در ذكر محو فرمود.
آدم عليه السلام فرمود كه : اگر نوشته اى در اين باب هست حاضر نما تا من بدانم ؛ و در واقع از خاطر آدم عليه السلام محو شده بود.
پس از آن روز حق تعالى امر فرمود بندگان خود را كه در قرضها و معاملات خود قباله و نامه بنويسند تا از خاطرشان محو نشود و انكار نكنند.(143)
و در روايت ديگر كه از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : پنجاه سال اضافه بر عمر داود عليه السلام نمود. چون انكار كرد جبرئيل و ميكائيل فرود آمدند و گواهى دادند نزد او؛ پس راضى شد و ملك الموت قبض روح آن حضرت نمود.(144)
در روايت ديگر چنان است كه : عمر داود چهل سال بود و آدم عليه السلام شصت سال بر آن افزود.(145)
احاديث در اين معنى در باب قصه آدم عليه السلام گذشت و اشكالى چند كه بر اينها وارد مى آيد در آنجا مذكور شد.
على بن ابراهيم ذكر كرده است كه : ميان زمان موسى و زمان داود عليهما السلام پانصد سال فاصله بود، و ميان داود و عيسى عليهما السلام هزار و صد سال فاصله بود.(146)
فصل دوم در بيان ترك اولاى حضرت داود عليه السلام است
حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است واذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب ((و ياد كن بنده ما داود را كه صاحب قوت و توانائى بود در بندگى خدا، بدرستى كه او بسيار رجوع كننده بود بسوى خدا)).
انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ((بدرستى كه ما تسخير كرديم كوهها را كه با او تسبيح مى گفتند در وقت پسين و چاشت يا برآمدن آفتاب ،)) و الطير محشوره كل له اواب ((و مسخر گردانيده بوديم مرغان را كه جمع مى شدند بسوى او هر يك از كوهها و مرغان براى او رجوع كننده بودند به تسبيح ، هرگاه كه او تسبيح مى كرد آنها با او تسبيح مى كردند)).
و شددنا ملكه و آتيناه الحكمه و فصل الخطاب ((و محكم گردانيديم پادشاهى او را و عطا كرديم به او حكمت را – يعنى پيغمبرى را، يا كمال علم و عمل را – و خطاب جدا كننده ميان حق و باطل را،)) و هل اتيك نباء الخصم اذ تسوروا المحراب ((آيا آمده است بسوى تو خبر آنها كه با يكديگر مخاصمه و منازعه كردند نزد او در وقتى كه به ديوار محراب – يا غرفه داود – بالا رفتند؟،)) اذ دخلوا على داود ففزع منهم ((چون داخل شدند بر داود پس ترسيد از ايشان ،)) قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق و لا تشطظ واهدنا الى سواء الصراط ((گفتند: مترس ما دو خصميم بعضى از ما بر بعضى ستم و زيادتى كرده اند پس حكم كن ميان ما به حق و راستى ، و جور مكن در حكم ، و راهنمائى نما ما را به راه راست ،)) ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه واحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ((بدرستى كه اين برادر من است او را نود و نه ميش هست و مرا يك ميش هست پس مى گويد كه آن يك ميش را به من بده و بر من زيادتى مى كند در مخاطبه و مخاصمه ،)) قال لقد ظلمك بسؤ ال نعجتك الى نعاجه ((داود گفت : بتحقيق كه ظلم كرده است بر تو كه سؤ ال كرده است ميش تو را كه با ميشهاى خود ضم كند،)) و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم ((بدرستى كه بسيارى از شركا ستم مى كنند بعضى از ايشان بر بعضى مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند و بسيار كم اند ايشان ،)) و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب ((و گمان كرد داود كه ما او را امتحان كرديم به اين حكومت پس طلب آمرزش كرد از پروردگار خود و به سجده در افتاد و انابه و توبه و برگشت كرد بسوى خدا)).
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : مراد از گمان در اينجا علم است ،(147) يعنى به يقين دانست كه خدا او را امتحان كرد.
فغفرنا له ذلك و ان له لزلفى و حسن مآب ((پس آمرزيديم از براى او اين را بدرستى كه هست او را نزد ما قرب و منزلت و بازگشت نيكو)) يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض ((اى داود! بدرستى كه گردانيديم ما تو را جانشين خود در زمين )) (فاحكم بين الناس بالحق ) ((پس حكم كن در ميان مردم به راستى ،)) و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ((و پيروى مكن خواهش نفس خود را پس گمراه كند تو را از راه خدا،)) ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (148) ((بدرستى كه آنها كه گمراه مى شوند از راه خدا ايشان را است عذابى سخت به فراموش كردن ايشان روز حساب را)).
على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : چون جناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه حضرت داود عليه السلام را خليفه خود گردانيد در زمين و زبور را بر او نازل گردانيد، وحى فرمود بسوى كوهها و مرغان كه با او تسبيح بگويند، و سببش آن بود كه چون آن حضرت از نماز فارغ مى شد و زير آن حضرت برمى خاست حمد و تسبيح و تهليل و تكبير الهى مى كرد و مدح مى كرد يك يك از پيغمبران گذشته را و فضائل و افعال پسنديده ايشان را ياد مى كرد و شكر و عبادت و صبر كردن ايشان را بر بلاها مذكور مى ساخت ، و حضرت داود عليه السلام را ياد نمى كرد.
پس آن حضرت مناجات كرد كه : پروردگارا! بر پيغمبران ثنا فرموده اى به آنچه كرده اى و بر من ثنا نكرده اى ؟
حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه : ايشان بنده اى چندند كه ايشان را امتحان كرده ام و مبتلا گردانيده ام و صبر و شكيبائى كردند، به اين سبب ثنا و مدح ايشان كرده ام .
داود عليه السلام گفت : خداوندا! مرا نيز مبتلا گردان و امتحان فرما تا صبر كنم و به درجه ايشان برسم .
حق تعالى فرمود: اى داود! اختيار نمودى بلا را بر عافيت ، آنها را امتحان كردم و خبر نكردم و تو را خبر مى كنم و امتحان مى كنم ، ابتلاى من در فلان روز از فلان ماه از فلان سال بر تو وارد خواهد شد.
عادت حضرت داود چنان بود كه يك روز در مجلس ديوان مى نشست و حكم مى فرمود در ميان مردم و يك روز خود را فارغ مى گردانيد براى عبادت خدا و با پروردگار خود خلوت مى كرد، چون آن روزى شد كه حق تعالى او را وعده ابتلا فرموده بود عبادت خود را شديدتر نمود و در محراب خود خلوت گزيد و منع فرمود مردم را كه كسى به نزد او نرود، ناگاه مرغى را ديد كه در پيش او فرود آمد كه بالهاى آن مرغ از زمرد سبز بود و پاهاى آن از ياقوت سرخ و سر و منقارش از مرواريد و زبرجد!
پس آن مرغ بسيار خوش آمد او را و فراموش كرد حال خود را و برخاست كه آن را بگيرد، پس آن مرغ پرواز نمود و بر ديوارى نشست كه در ميان خانه داود عليه السلام و خانه اوريا پسر حنان بود، و داود اوريا را به جنگى فرستاده بود، چون داود عليه السلام بر ديوار بالا رفت كه مرغ را بگيرد، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه نشسته بود و غسل مى كرد، چون سايه داود را ديد موهاى سرش را بر بدن خود افشاند و بدنش را به موى خود پوشانيد.

آن حضرت فريفته محبت زن اوريا گرديده به محراب خود برگشت و از حال خود كه داشت افتاد! نوشت به سپهسالار خود: به فلان موضع برويد به جنگ و تابوت را ميان لشكر خود و لشكر دشمن بگذاريد؛ و نوشت كه : اوريا را پيش تابوت بدار كه جنگ كند. پس سپهسالار داود، اوريا را پيش تابوت فرستاد و او كشته شد!
پس در آن وقت دو ملك از سقف خانه به نزد داود عليه السلام آمدند به صورت دو مرد به مرافعه و در پيش روى او نشستند! آن حضرت ترسيد از ايشان ، گفتند: مترس ما مرافعه داريم ، اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم مى خواهد يك ميش مرا بگيرد و به گوسفندان خود ضم كند، بر من ظلم مى كند و به قهر و جبر مى خواهد آن را از من بگيرد.
در آن وقت آن حضرت نود و نه زن در خانه داشت ، از زن نكاحى و كنيزان ، پس داود فرمود: ظلم بر تو كرده است كه خواسته است گوسفند تو را بگيرد و با گوسفندانش ضم كند.
پس آن ملك ديگر كه مدعى عليه بود خنديد و گفت : خود بر خود حكم كرد.
داود گفت : معصيت خدا كرده اى و مى خندى ؟ دهانت را مى بايد شكست .
چون ايشان به آسمان رفتند، آن حضرت يافت كه حق تعالى ايشان را براى تنبيه او فرستاده بود.
پس چهل روز به سجده افتاد و مى گريست ، و بجز وقت نماز سر از سجده برنمى داشت تا آنكه پيشانى نورانيش مجروح شد و خون از ديده هاى مباركش جارى شد!
بعد از چهل روز حق تعالى او را ندا كرد: اى داود! چيست تو را كه اينقدر گريه مى كنى ؟ آيا گرسنه اى كه تو را طعام دهد؟ يا تشنه اى كه تو را آب دهم ؟ يا عريانى كه تو را جامه بپوشانم ؟ يا ترسانى كه تو را ايمن گردانم ؟
عرض كرد: خداوندا! چگونه ترسان نباشم ، كرده ام آنچه مى دانى و مى دانم كه تو عادلى ، و ستم ستمكارى از تو نمى گذرد.
حق تعالى وحى فرمود به او: اى داود! توبه كن .
عرض كرد: خداوندا! چگونه توبه من قبول مى شود و صاحب حق زنده نيست كه از او برائت ذمت خود را بطلبم .
حق تعالى فرمود: برو به نزد قبر اوريا تا او را براى تو زنده كنم و سؤ ال كن از او كه ببخشد بر تو تا من تو را بيامرزم .
عرض كرد: پروردگارا! اگر نبخشد چه كنم ؟
فرمود: من سؤ ال مى كنم كه تو را ببخشد.
پس آن حضرت روانه شد به جانب قبر اوريا و مى گريست و تلاوت زبور مى كرد، و چون آن حضرت تلاوت زبور مى نمود هيچ سنگ و درخت و كوه و مرغ و درنده نمى ماند مگر آنكه با او هم آواز مى شدند، پس بر اين حال رفت تا به كوهى رسيد كه در آن كوه غارى بود و در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را ((حزقيل )) مى گفتند، چون حزقيل صداى كوهها و جانوران را شنيد دانست كه داود عليه السلام مى آيد گفت : اين پيغمبر گناهكار است .
چون داود به نزد آن غار رسيد گفت : اى حزقيل ! مرا رخصت مى دهى كه به نزد تو بالا آيم ؟
گفت : نه ، زيرا كه تو گناهكارى .
پس گريه آن حضرت زياده شد، حق تعالى وحى فرستاد بسوى حزقيل عليه السلام كه : اى حزقيل ! سرزنش مكن داود را به خطاى او و از من عافيت بطلب كه اگر تو را به خود بگذارم تو نيز گناه خواهى كرد.
پس حزقيل برخاست دست آن حضرت را گرفت و بسوى خود برد، پس داود عليه السلام گفت : اى حزقيل ! هرگز قصد گناه كرده اى ؟
گفت : نه .
پرسيد: هرگز تو را عجبى حاصل شده است از عبادتى كه مى كنى ؟
گفت : نه .
پرسيد: هرگز ميل به دنيا كرده اى كه خواسته باشى از شهوات و لذات دنيا چيزى اختيار كنى ؟
گفت : بلى ، گاه هست كه چنين امرى در دل من مى افتد.
داود عليه السلام گفت : هرگاه تو را چنين امرى عارض شود به چه چيز علاج او مى كنى ؟
حزقيل عليه السلام گفت : داخل رخنه اين كوه مى شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مى گيرم .
پس آن حضرت داخل آن رخنه شد ناگاه ديد تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت كله كهنه شده و استخوانهاى پوسيده ريخته است ، و در آنجا لوحى ديد كه در آن لوح نوشته بود: منم آروى پسر شلم (149) هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و هزار دختر را بكارت بردم ، آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد و سنگ بالش زير سر من گرديد و مارها و كرمها همسايگان و مصاحبان من شدند! پس هر كه مرا بر اين حال ببيند فريب دنيا نخورد.
پس داود عليه السلام از آنجا گذشت و رفت به نزد قبر اوريا، او را صدا زد، جواب نداد؛ بار ديگر او را ندا كرد، جواب نداد؛ در مرتبه سوم اوريا گفت : اى پيغمبر خدا! چه كار دارى كه مرا از شادى و سرورى كه داشتم باز آوردى ؟
گفت : اى اوريا! مرا بيامرز و گناهانم را ببخش .
پس حق تعالى وحى فرستاد به آن حضرت كه : اى داود! ظاهر كن بر او كه چه كرده اى و بعد طلب آمرزش از او بطلب .
باز سه مرتبه او را ندا كرد تا جواب گفت ، پس آن حضرت گفت : اى اوريا! من چنين كارى كرده ام .
اوريا گفت : آيا پيغمبر چنين كارى مى كنند؟
و چون بار ديگر او را ندا كرد، جواب نشنيد، پس آن حضرت بر زمين افتاد به گريه و زارى ، پس حق تعالى وحى فرمود به خزانه دار فردوس كه اعلاى مراتب بهشت است تا پرده بردارد و اوريا فردوس را ببيند، چون پرده برداشته شد و اوريا فردوس را ديد پرسيد: اين بهشت از براى كيست ؟
حق تعالى فرمود كه : اين بهشت براى كسى است كه گناه داود را ببخشد.
اوريا گفت : پروردگارا! گناه او را بخشيدم .
پس داود عليه السلام بسوى بنى اسرائيل برگشت .
بعد از آن هرگاه از نماز فارغ مى شد وزير او برمى خاست حمد و ثناى خدا مى گفت و بر پيغمبران ثنا مى كرد و بعد از آن مى گفت كه : داود قبل از گناه چنين و چنين فضيلتهايى داشت ؛ پس داود غمگين شد، و حق تعالى به او وحى فرمود: اى داود! گناه تو را بخشيدم و ننگ گناه تو را بر بنى اسرائيل لازم گردانيدم .
داود گفت : خداوندا! تو عادلى و جور نمى كنى ، چگونه ننگ گناه مرا بر بنى اسرائيل لازم مى گردانى ؟
فرمود: براى آنكه چون اراده آن عمل كردى بر تو انكار نكردند.
پس بعد از آن ، زن اوريا را به امر الهى خواست و حضرت سليمان عليه السلام از او بهم رسيد.(150)
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : اوريا كشته نشد، و بعد از توبه داود فرستاد و اوريا را طلبيد، و بعد از آمدن هشت روز زنده بود، بعد از آن فوت شد و بعد از فوت او، داود عليه السلام زن او را خواست .(151)
مؤ لف گويد: اين قصه نيز از جمله قصه هائى است كه متمسك به آنها شده اند جمعى كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران مى كنند از اهل سنت ، و ايشان اين قصه را به اين نحو نقل كرده اند كه در اين روايت مذكور شد، بعضى از اين شنيع تر نيز نقل كرده اند؛ چون سابقا دانستى كه ضرورى دين شيعه است عصمت پيغمبران از گناهان پس بايد كه بعضى از اجزاى اين روايت محمول بر تقيه باشد.
چنانچه به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه گفت : به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : چه مى فرمائيد در آنچه مردم در باب داود عليه السلام و زن اوريا مى گويند؟
فرمود: آنها را عامه افترا كرده اند بر آن حضرت .(152)
در حديث موثق ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود: اگر دست بيابم بر كسى كه گويد داود عليه السلام دست بر زن اوريا گذاشت ، هر آينه او را دو حد خواهم زد: يكى براى فحش گفتن و يكى براى ناسزا گفتن به پيغمبر خدا.(153)
و همى مضمون را عامه نيز از حضرت امير المؤ منين عليه السلام روايت كرده اند.(154)
و بنابر مذهب شيعه و بعضى از مخالفان كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران نمى كنند خلاف است كه استغفار حضرت داود براى چه بود و افتتان و امتحان خدا نسبت به او چه بود؟
در اين مقام چند و چه گفته اند:
اول آنكه : استغفار براى گناه نبود بلكه براى تذلل و خشوع و شكستگى نزد حق تعالى بود.
دوم آنكه : اوريا زنى را خواستگارى كرده بود و آن حضرت بعد از او، او را خواستگارى كرد و اوريا زن نداشت و داود نود و نه زن داشت ، و اولى بود كه آن زن را براى اوريا بگذرد، چون چنين نكرد حق تعالى او را به اين مكروه معاتبه فرمود.
سوم آنكه : داود عليه السلام اوريا را به جنگ فرستاده بود، چون خبر شهادت او رسيد بسيار متاءثر شد به اعتبار آنكه دانست كه زن مقبوله اى دارد و او را خواهد خواست ، اين نيز مكروهى بود كه مناسب شاءن آن حضرت نبود اما موجب گناه نبود، پس خدا دو ملك را براى تنبيه آن حضرت فرستاد.
چهارم آنكه : آن دو شخص ملك نبودند بلكه دزدان بودند و براى ضرر رسانيدن به آن حضرت آمده بودند، چون دست نيافتند، اين مرافعه را به عذر خود القا كردند و آن حضرت به ايشان گمان برد كه دزدند و خواست ايشان را آزار كند پس از گمان خود كه ترك اولى بود استغفار كرد و متعرض ايشان نشد.
پنجم آنكه : معاتبه الهى نسبت به او براى آن بود كه چون مدعى دعواى خود را گفت قبل از آنكه از مدعى عليه سؤ ال نمايد، فرمود: بر تو ستم كرده است ، و غرض آن حضرت آن بود كه اگر راست مى گوئى بر تو ستم كرده است ، اولى آن بوده كه پيش از آنكه از خصم او جواب دعوى را بشنود اين را نگويد، و براى اين ترك اولى استغفار نمود.(155)
چنانچه به سند معتبر منقول است كه : على بن الجهم در مجلس ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام از اين آيات سؤ ال نمود؟
حضرت فرمود: علماى شما در اين باب چه مى گويند؟
على بن الجهم گفت : مى گويند روزى داود عليه السلام در محراب خود نماز مى كرد، ناگاه شيطان نزد او به صورت نيكوترين مرغى از مرغان ظاهر شد، پس داود نمازش را قطع كرد برخاست كه مرغ را بگيرد، پس مرغ به ميان خانه رفت ، او نيز دنبال آن رفت ، پس مرغ پرواز كرد بر بام خانه نشست ، آن حضرت نيز بر بام بالا رفت .
پس مرغ به خانه اوريا پسر حنان رفت ، داود عليه السلام مشرف شد بر خانه اوريا، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه غسل مى كرد و برهنه بود، همين كه ديد او را، از محبت او بيقرار شد و اوريا را به بعضى از جنگها فرستاده بود، پس نوشت به سركرده آن لشكر كه مقدم دارد اوريا پيش روى لشكر خود، چون او را مقدم داشتند فتح كرد و بر كافران غالب شد.
چون اين خبر به داود رسيد غمگين شد، بار ديگر نوشت : او را بر تابوت مقدم بدار در جنگ ، چون چنين كردند اوريا شهيد شد، پس داود زن اوريا را نكاح كرد!
چون حضرت امام رضا عليه السلام اين قصه را به اين وجه شنيع از على بن الجهم استماع نمود دست مبارك را بر پيشانى خود زد و گفت : انا لله و انا اليه راجعون ! شما نسبت مى دهيد پيغمبرى از پيغمبران خدا را به آنكه نماز خود را سبك شمرد و براى مرغى آن را قطع كرد، و به آنكه عاشق زن مردم شد و به اين سبب شوهر او را كشت ؟!
پس على بن الجهم گفت : يا بن رسول الله ! پس گناه او چه بود؟
حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: داود عليه السلام گمان كرد كه حق تعالى خلقى از او داناتر نيافريده است ، پس دو ملك را خدا فرستاد كه از ديوار غرفه او بالا رفتند، و چون به نزد او رفتند، مدعى دعواى خود را نقل كرد چنانچه حق تعالى ياد فرموده است ، حضرت داود مبادرت نمود قبل از آنكه از ديگرى بپرسد كه آنچه او در حق تو مى گويد راست است يا نه ، پيش از آنكه از مدعى گواه بر دعواى او بطلبد فرمود: بر تو ظلم كرده است كه گوسفند تو را خواسته است كه با گوسفندان خود ضم كند، پس اين خطا ترك اولائى بود كه در حكم كردن از آن حضرت صادر شد، نه آنچه شما مى گوئيد، آيا نمى شنوى كه حق تعالى بعد از آن مى فرمايد: ((اى داود! ما تو را خليفه گردانيديم در زمين پس حكم كن در ميان مردم به حق ))؟
پس على بن الجهم گفت : يا بن رسول الله ! پس قصه او با اوريا چه بود؟
فرمود كه : در زمان داود عليه السلام مقرر چنين بود زنى كه شوهرش مى مرد يا در جنگ كشته مى شد ديگر شوهر نمى كرد هرگز، و اول كسى را كه حق تعالى براى او حلال گردانيد زنى را كه شوهرش كشته شده باشد بخواهد، داود عليه السلام بود. چون اوريا كشته شد و عده زن او منقضى شد آن حضرت زن او را خواست ، اين معنى بر روح اوريا گران آمد كه داود عليه السلام اول مرتبه اين حكم را درباره زوجه او جارى گردانيد.(156)
مؤ لف گويد: منسوخ شدن حكمى در زمان غير پيغمبران اولوالعزم خلاف مشهور است ، و ممكن است حضرت موسى عليه السلام خبر داده باشد كه اين حكم تا زمان داود خواهد بود و بعد از آن حكم ديگر خواهد بود، يا آنكه نسخ كلى مخصوص زمان پيغمبران اولوالعزم است ، و استبعادى ندارد كه بعضى از احكام جزئيه در زمان پيغمبر مرسل ديگر منسوخ تواند شد.
بدان كه اين بعضى از وجوهى است كه در اين قصه گفته اند، و وجه آخر كه موافق حديث است بهترين وجوه است ، و ساير وجوه را در كتاب ((بحارالانوار)) بيان كرده ام ،(157) و مجملا بايد دانست كه از پيغمبران گناه صادر نمى شود و ليكن چون نهايت مرتبه كمال انسانى اقرار به عجز و ناتوانى و تذلل و شكستگى و انكسار است و اين معنى بدون صدور فى الجمله مخالفتى حاصل نمى شود، لهذا حق تعالى گاهى انبيا و دوستان خود را به خود مى گذارد كه مكروهى يا ترك اولائى از ايشان صادر گردد تا به عين اليقين بدانند كه امتياز ايشان از ساير خلق به عصمت به تاءييد ربانى است و درجات كمال ايشان به سبب هدايت سبحانى است ، و به سبب صدور اين معنى در مقام توبه و انابه و تذلل و انكسار درآيند، و اين معنى موجب مزيد محبت و قرب و كمالات و علو درجات ايشان گردد، و مرتبه ايشان به اضعاف مضاعفه زياده از پيش صدور اين معنى از ايشان گردد.
و لهذا حق تعالى به شيطان خطاب فرمود: ((بدرستى كه بندگان مرا تو بر ايشان سلطنتى ندارى مگر آنها كه متابعت تو مى نمايند از گمراهان ،))(158) زيرا كه اگر گاهى شيطان ايشان را اندك لغزشى بفرمايد، بزودى الطاف سبحانى شامل حال ايشان گرديده و به رغم انف شيطان درجات ايشان رفيع تر و مراتب قرب و محبت ايشان افزونتر مى شود.
چنانچه در قصه آدم عليه السلام مى فرمايد كه : ((آدم نافرمانى كرد و گمراه شد، پس خدا او را برگزيد و توبه او را قبول كرد و درجات معرفت و قرب خويش هدايت نمود،))(159) در اين قصه بعد از صدور آن امر از داود مى فرمايد كه : ((او را آمرزيديم و او را نزد ما قرب و منزلت بزرگ هست و بازگشت نيكو بسوى ما دارد،))(160) و بعد از آن او را خطاب خلافت و جانشينى خود در زمين فرمود، و اگر در اين معنى اندك تفكر نمائى به عقل مستقيم حكمتها براى وجود شيطان و تزيين شهوات در نفس انسان بر تو ظاهر مى شود، و بسى ظاهر هست كه ارتكاب ترك اولائى كه موجب سيصد سال تضرع و زارى كردن شود در درگاه خدا عين صلاح اوست ، و اگر به ظاهر او را از بهشت جسمانى بيرون كردند اما به توبه و انابه و تضرع او را در بهشتهاى قرب و محبت و معرفت سبحانى داخل كردند، و به هر قطره اى كه از ديده مبارك او ريخته شد در باغهاى محبت و قرب او ميوه ها به بار آمد و در بساتين معرفت او انواع رياحين و الوان گلها شاداب گرديد، و هر آهى كه كشيد خرمن سوز گناه صد هزار عاصى و مجرم گرديد، و به هر ناله كشيدن هزار لبيك از درگاه عزت و جلال ربانى شنيد، به هر اندوهى سرمايه شادى ابدى براى خود و گروهى مهيا گردانيد، و هر مرواريد اشكى كه از ديده دريا نشان باريد در شاهوار تاج عزتش گرديد، و هر سرشك خونين كه بر چهره محبت گزين او روانه گرديد مانند لعل آبدار اكليل رفعتش را زيبائى بخشيد، و يك جهت تفضيل انسان بر كمال اين است ، و كمال مرتبه محبت و معرفت غالبا بدون اين ميسر نمى شود، اگر ترك اولى نباشد نيز مقربان را در هر تغيير حالى يا منتقل شدن از درجه قرب و مؤ انست و متوجه شدن به امور ضروريه هدايت خلق و معاشرت با ايشان يا ارتكاب بعضى از لذات حلال چون به مرتبه اولى عود مى فرمايند در درگاه عالم الاسرار به قدم عجز و انكسار ايستاده زبان افتقار و اعتذار مى گشايند و نسبت گناهان بزرگ و جرمهاى عظيم به سبب يك لحظه حرمان هجران به خود مى دهند، چنانچه در مناجاتهاى انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين خصوصا حضرت سيد الساجدين صلوات الله عليه ظاهر است .
و در اين مقام سخن بسيار است و مجال حرف تنگ است و معنى نازك است و عقلها قاصر است ، هر كه از اين دريا قطره اى چشيده است يا از رحيق مختوم بهره اى به كام جانش ‍ رسيده است و از نشاءه قرب مناجات لذتى يافته است و از ساحل درياى محبت دامنى تر كرده و از مرتبه زاهدان خشك اندكى برتر نشسته است ، يا اندكى حلاوت آب شور گريه محبت را يافته است يا چاشنى آب ديده توبه كاران را شناخته است ، قدر اين تحقيق را مى داند و نشاءه اين رحيق را مى يابد، و مى داند كه تاءثير نغمه داود نه از نوا و سرود است بلكه از ناله شورانگيز هجران رحيم ودود است ، و مى فهمد كه دلربائى و زيبائى دود آه مجرمان از اميدوارى آمرزش خداوند معبود و قبول كننده هر خطا كار مردود است .
چنانچه به سند معتبر از حضرت مبين الحقائق و مربى الخلايق جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه : هيچكس گريه نكرد مثل سه كس : آدم و يوسف و حضرت داود عليهم السلام ، اما آدم چون او را از بهشت بيرون كردند آنقدر بلند بود كه سرش در درى از درهاى آسمان بود و آنقدر گريست كه اهل آسمان از گريه او متاءذى شدند و به حق تعالى شكايت كردند پس خدا قامت او را كوتاه گردانيد، اما داود عليه السلام پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد و ناله اى چند آتشين مى كشيد كه آن گياهها كه از آب دبده اش ‍ روئيده بود به آه آتش بار او مى سوخت ، اما يوسف عليه السلام پس آنقدر بر مفارقت حضرت يعقوب گريست كه اهل زندان از گريه او متاءذى شدند پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد.(161)
فـصـل سـوم در بـيـان وحـيـهـائى اسـت كـه بـر آن حـضـرتنـازل شـده و حـكمتهائى است كه از آن جناب به ظهور رسيده و بعضى از نوادراحوال آن حضرت است .
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : زبور در شب هيجدهم ماه مبارك رمضان بر حضرت داود عليه السلام نازل گرديد.(162)
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه : زبور يكجا نوشته بر آن حضرت نازل شد.(163)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى وحى نمود به حضرت داود عليه السلام كه : اى داود! چرا تو را چنين تنها مى بينم ؟
گفت : از براى رضاى تو از مردم دورى كردم و ايشان نيز از من دورى كردند.
فرمود: چرا تو را چنين ساكت مى بينم ؟
گفت : ترس تو مرا ساكت گردانيده است .
فرمود: چرا در تعب و مشقت مى بينم ؟
گفت : محبت تو مرا در بندگى تو به تعب افكنده است .
فرمود: چرا تو را فقير مى بينم و حال آنكه مال بسيار به تو داده ام ؟
گفت : قيام به حق نعمت تو مرا فقير گردانيده است .
فرمود: چرا تو را چنين در تذلل و شكستگى مى بينم ؟
گفت : آن عظمت و جلال تو كه به وصف در نمى آيد مرا نزد تو ذليل گردانيده است و سزاوار است شكستگى نزد تو اى سيد و آقاى من .
حق تعالى فرمود: پس مژده باد تو را به فضل و زيادتى از جانب من ، چون به نزد من آيى از براى تو مهيا است آنچه خواهى ، با مردم مخلوط باش و به طريقه ايشان با ايشان سلوك نما اما از اعمال بد ايشان اجتناب كن تا بيايى آنچه مى خواهى از من در روز قيامت .
در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى به داود عليه السلام وحى نمود: اى داود! به من شاد باش و بس ، و به ياد من لذت بياب ، و به راز گفتن با من تنعم كن كه بزودى خالى مى كنم خانه دنيا را از فاسقان و لعنت خود را مقرر مى گردانم بر ستمكاران .(164)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداوند عالميان وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! چنانچه آفتاب تنگ نيست بر هر كه داخل رحمت من شود، و همچنان كه طيره و فال بد ضرر نمى رساند كسى را كه از آن پروا نكند همچنين نجات نمى يابند از فتنه و بليه آنها كه تطير به فال بد مى كنند، و چنانكه نزديكترين مردم بسوى من در روز قيامت تواضع كنندگانند همچنين دورترين مردم از من در روز قيامت متكبرانند.(165)
در چند حديث حسن و معتبر از آن حضرت منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام : بدرستى كه بنده اى از بندگان من حسنه اى بسوى من مى آورد و بهشت خود را بر او مباح مى گردانم .
داود عليه السلام گفت : پروردگارا! آن حسنه كدام است .
فرمود: آن است كه بنده مؤ من مرا شاد گرداند اگر چه به يك دانه خرما باشد.
پس داود عليه السلام گفت : سزاوار است كسى را كه تو را بشناسد آنكه اميد خود را از تو قطع نكند.(166)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت داود عليه السلام به حضرت سليمان گفت : اى فرزند! زنهار كه بسيار خنده مكن كه بسيارى خنده بنده را در روز قيامت فقير و تنگدست مى گرداند.
اى فرزند! بر تو باد به بسيارى خاموشى مگر از چيزى كه دانى كه خير تو در گفتن آن است ، بدرستى كه يك پشيمانى كه بر خاموشى مى باشد بهتر است از پشيمانيهاى بسيار كه در بسيار سخن گفتن مى باشد.
اى فرزند! اگر سخن گفتن از نقره باشد، سزاوار است كه خاموشى از طلا باشد.(167 )
در حديث معتبر ديگر فرمود: در حكمت آل داود نوشته است كه : اى فرزند آدم ! چگونه به هدايت ديگران سخن مى گوئى و خود از خواب غفلت بيدار نشده اى ؟! اى فرزند آدم ! دل تو صبح كرده است با قساوت و فراموش كارى عظمت پروردگار خود، اگر عالم بودى به عظمت و جلال پروردگار خود هر آينه پيوسته از عذاب او ترسان و از براى وعده هاى او اميدوار مى بودى ، واى به تو چگونه ياد نمى كنى لحد خود را و تنهائى خود را در آن مكان وحشت نشان (168)؟
به سند معتبر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! بدرستى كه بنده اى حسنه اى به نزد من مى آورد در روز قيامت و من او را به سبب آن حسنه حاكم مى گردانم هر جاى بهشت را كه خواهد به او بدهند.
داود عليه السلام گفت : پروردگارا! آن كدام بنده است ؟
فرمود: آن بنده مؤ منى است كه سعى كند در حاجت برادر مسلمان خود و خواهد كه آن حاجت برآورده شود، خواه بشود و خواه نشود.(169)
در روايات معتبره منقول است ، در تفسير قول خدا و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (170) مراد آن است كه : ((بتحقيق كه ما نوشتيم در زبور بعد از آنكه در ساير كتابهاى پيغمبران ديگر نوشته بوديم كه زمين به ميراث خواهد رسيد به بندگان شايسته ما)) كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و اصحاب آن حضرتند؛ و فرمود: در زبور خبرهاى وقايع آينده هست و مشتمل است بر تحميد و تمجيد و ذكر خدا و دعا.(171)
و در حديث صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : به قوم حود برسان كه هر بنده اى كه من او را به امرى ماءمور گردانم و او اطاعت من بكند البته بر من لازم است كه او را يارى كنم بر طاعت خود، و اگر از من حاجتى بطلبد به او عطا كنم ، اگر مرا بخواند او را اجابت كنم ، اگر از من طلب نگهدارى بكند او را نگاهدارم ، اگر از من بطلبد كفايت از شر دشمن خود را او را كفايت كنم ، اگر بر من توكل كند او را حفظ كنم ، اگر جميع خلق با او در مقام كيد و مكر باشند رد كيد همه از او بكنم .(172)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام : بدرستى كه بندگان من با يكديگر دوستى مى كنند به زبانها و دشمنى مى كنند به دلها، و ظاهر مى گردانند عمل نيكو را براى دنيا و پنهان مى كنند در دلهاى خود فريب و دغل را.(173)
در حديث ديگر منقول است كه خدا وحى نمود بسوى حضرت داود كه : مرا ياد كن در ايام شادى و نعمت تا مستجاب گردانم دعاى تو را در ايام بلا و شدت .(174)
فرمود كه : اى داود! مرا دوست دار و محبوب گردان مرا بسوى خلق من .
داود عليه السلام گفت : پروردگارا! من تو را دوست مى دارم چگونه تو را دوست گردانم نزد خلق تو؟
فرمود: ياد كن نعمتهاى مرا نزد ايشان تا مرا دوست دارند.(175)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه در حكمت آل داود نوشته است كه : بر عاقل لازم است كه عارف باشد به زمان خود و اهل زمان خود را بشناسد، و پيوسته متوجه اصلاح نفس خود باشد، زبان خود را از لغو و بى فايده نگاهدارد.(176)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! بشارت ده گناهكاران را و بترسان صديقان را.
آن حضرت گفت : پروردگارا! چگونه گناهكاران را با بدى ايشان بشارت دهم صديقان را با فرمانبردارى ايشان بترسانم ؟
فرمود: اى داود! بشارت ده گناهكاران را كه من توبه را قبول مى كنم و از گناهان به رحمت خود عفو مى كنم ، و بترسان صديقان را كه عجب ننمايند به كرده هاى خود، هر بنده اى كه من در مقام حساب بدارم البته هلاك شود.(177 )
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : روزى حضرت داود عليه السلام نشسته بود و جوانى نزد آن حضرت نشسته بود در نهايت پريشانى با جامه هاى كهنه و پيوسته به خدمت آن حضرت مى آمد و مى نشست و سخن نمى گفت .
پس در اين روز ملك الموت به نزد آن حضرت آمد و سلام كرد به آن حضرت و نظر تندى بسوى آن جوان كرد. پس آن حضرت از سبب اين نظر كردن از ملك الموت سؤ ال كرد.
ملك الموت گفت : من ماءمور شده ام كه بعد از هفت روز قبض روح او بكنم در همين موضع .
پس داود عليه السلام بر او رحم كرد، پرسيد: اى جوان ! آيا زن دارى ؟
گفت : نه ، هرگز زنى تزويج نكرده ام .
آن حضرت گفت : برو به نزد فلان مرد – و مرد عظيم القدرى از بنى اسرائيل را نام برد – بگو به او كه : داود تو را امر مى كند كه دختر خود را به عقد من درآورى و امشب زفاف كنى ؛ و آنچه از خرجى مى خواهى بردار و نزد زن خود باش تا هفت روز و روز هشتم به نزد من بيا به همين موضع .
پس چون آن جوان رسالت آن حضرت را به آن مرد رساند، آن مرد اطاعت كرد و دختر خود را به عقد او درآورد، و هفت روز نزد آن زن ماند، روز هشتم به خدمت آن حضرت آمد، حضرت از او پرسيد: چون يافتى خود را در اين هفت روز؟
گفت : هرگز مرا نعمت و شادى زياده از اين حاصل نشده بود.
داود عليه السلام گفت : بنشين و منتظر آمدن ملك الموت باش كه بيايد و قبض روح تو بكند؛ چون دير شد و ملك الموت نيامد به آن جوان گفت : برو به خانه خود و با اهل خود باش ، روز هشتم باز به نزد ما بيا.
پس آن جوان رفت باز روز هشتم به خدمت آن حضرت آمد، چون ملك الموت نيامد باز او را مرخص فرمود گفت : روز هشتم بيا.
در اين مرتبه كه آن جوان آمد، ملك الموت نيز آمد، حضرت داود به او گفت : تو نگفتى كه ماءمور شده ام به قبض روح اين جوان تا هفت روز ديگر؟
گفت : بلى .
آن حضرت گفت : سه هشت روز گذشت و او زنده است .
ملك الموت گفت : اى داود! حق تعالى رحم كرد بر او به رحم كردن تو بر او و اجل او را سى سال پس انداخت .(178)
به سند موثق معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : خلاده دختر اوس را بشارت بده به بهشت و اعلام نما او را كه او قرين تو خواهد بود در بهشت .
پس داود عليه السلام به در خانه او رفت و در زد، زن بيرون آمد و گفت : آيا در باب من چيزى نازل شده است ؟
فرمود: بلى .
گفت : چه چيز نازل شده است ؟
آن حضرت رسالت خدا را به او نقل كرد.
زن گفت : آيا كسى ديگر هست كه مثل نام من نامى داشته باشد؟
داود عليه السلام گفت : نه ، خدا تو را به خصوص فرموده است .
گفت : اى پيغمبر خدا! من تو را تكذيب نمى كنم ، بخدا سوگند كه در خود نمى يابم چيزى كه سبب آن تواند بود كه تو مى فرمائى .
آن حضرت گفت : مرا خبر ده از احوال پنهان خود.
گفت : هرگز دردى يا پريشانى يا گرسنگى به من نرسيد مگر آنكه بر آن صبر كردم و از خدا نطلبيدم كه مرا به حالت ديگر بگرداند و به آن حال راضى بودم و شكر كردم خدا را بر آن حال و حمد گفتم .
آن حضرت گفت : به همين خصلت به اين مرتبه رسيده اى ، اين دين و طريقه اى است كه حق تعالى براى شايستگان بندگان خود پسنديده است .(179) در بعضى از روايات منقول است كه : زبور داود عليه السلام صد و پنجاه سوره بود،(180) و در آنجا مكتوب بود كه : اى داود؟ بشنو از من آنچه مى گويم و آنچه مى گويم حق است ، هر كه نزد من آيد و مرا دوست دارد او را داخل بهشت گردانم . اى داود! از من بشنو آنچه مى گويم و آنچه مى گويم حق است ، هر كه به نزد من آيد و شرمنده باشد از گناهانى كه كرده است گناهان او را بيامرزم و از خاطر حافظان اعمال او محو مى كنم .(181)
در روايت ديگر وارد است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! حذر نما از دلهائى كه چسبيده اند به شهوتهاى دنيا كه عقلهاى آنها محجوبند از من و فيض ‍ من به آنها نمى رسد.
اى داود! هر كه محبوبى را دوست دارد تصديق قول او مى نمايد، هر كه انس به حبيب خود دارد گفته او را قبول مى كند و كردار او را مى پسندد، هر كه وثوق و اعتماد به حبيب خود دارد كارهاى خود را به او مى گذارد، هر كه بسوى حبيب خود مشتاق است اهتمام مى كند در رفتار بسوى او كه زود خود را به او برساند.
اى داود! ياد كردن من براى ياد كنندگان من است ، و بهشت من براى اطاعت كنندگان من است ، و زيارت من براى مشتاقان من است ، خود به تنهائى براى مطيعان خود هستم .(182)
منقول است كه حق تعالى به آن حضرت وحى نمود كه : بگو به فلان پادشاه جبار كه من تو را پادشاهى نداده ام كه دنيا را جمع كنى و ليكن تو را استيلا داده ام كه دعاى مظلومان را از من رد كنى و ايشان را يارى كنى ، بدرستى كه من سوگند به ذات مقدس خود خورده ام كه مظلوم را يارى كنم و انتقام مى كشم از براى او از آن كسى كه در حضور او بر او ستم كردند و يارى او نكرد.(183)
منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! مرا شكر كن چنانچه سزاوار شكر من است .
داود گفت : خداوندا! چگونه تو را شكر كنم چنانچه حق شكر توست و حال آنكه شكر كردن من تو را نعمتى است از جانب تو.
پس خدا وحى نمود كه : چون اقرار كردى كه حق شكر مرا بجا نمى توانى آورد، شكر كردى مرا چنانچه حق شكر من است .(184)
در روايت ديگر وارد شده است كه : داود عليه السلام روزى تنها به صحرا رفت ، پس حق تعالى وحى نمود بسوى او كه : اى داود! چرا تو را چنين تنها مى بينم ؟
داود گفت : خداوندا! شوق لقاى تو و مناجات تو بر من غالب شد و حايل گرديد ميان من و خلق تو.
پس خدا وحى نمود به او كه : برگرد بسوى خلق من كه اگر يك بنده گريخته مرا به درگاه من بياورى تو را در لوح حمد كرده شده مى نويسم .(185)
در روايت ديگر وارد است كه در حكمت آل داود نوشته است كه : لازم است بر عاقل كه غافل نگردد از چهار ساعت : ساعتى كه با پروردگار خود مناجات بكند، و ساعتى كه محاسبه نفس خود بكند، و ساعتى كه صحبت بدارد با برادران مؤ منى كه عيبهاى او را به او راست مى گويند، و ساعتى كه مشغول لذت نفس خود گردد در چيزى كه حلال و پسنديده باشد، و اين ساعت ياور اوست بر ساعتهاى ديگر.(186)
به سند صحيح منقول است كه : زنى بود در زمان حضرت داود عليه السلام و مردى مى آمد او را اكراه مى كرد بر زنا، پس خدا روزى در دل آن زن انداخت كه به آن مرد گفت : هرگاه تو نزد من مى آئى كه زنا كنى ، ديگرى به نزد زن تو مى رود و با او زنا مى كند.
پس آن مرد در همان ساعت به خانه خود برگشت ديد كه مردى با زن او زنا مى كند. پس آن مرد را برداشت و به نزد داود عليه السلام آورد و گفت : اى پيغمبر خدا! بلائى بر سر من آمده است كه بر سر كسى نيامده است .
داود گفت : آن بلا چيست ؟
گفت : اين مرد را نزد زن خود يافتم .
پس خدا وحى كرد به داود عليه السلام كه : به او بگو: به آنچه مى كنى جزا مى يابى .(187)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام كه : هر بنده اى كه پناه بسوى من آورد در نگاه داشتن از بلاها و جلب نعمتها و بر من توكل كند نه بر ديگران ، و دانم از نيت او كه در اين دعوى صادق است ، اگر آسمانها و زمين و هر كه در آنها است با او در مقام كيد و ضرر درآيند البته براى او به در شدى از ميان آنها قرار دهم و او را از شر آنها نجات دهم ، و هر بنده اى كه از نيت او دانم كه اعتماد بر غير من مى كند و پناه بغير من مى برد البته قطع كنم اسباب آسمانها را از دست او و زمين را در زير او سخت گردانم و پروا نكنم در هر وادى كه او هلاك شود.(188)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى وحى نمود به داود عليه السلام كه : بگو به جباران و ستمكاران كه مرا ياد نكنند با آن حالى كه دارند، كه هر بنده اى كه مرا ياد مى كند من او را ياد مى كنم ، و چون ايشان را باد كنم با آن حال بر ايشان لعنت مى فرستم .(189)
به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : در بنى اسرائيل عابدى ود كه حضرت داود عليه السلام را عبادت او بسيار خوش مى آمد، پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام كه : هيچ كار او تو را خوش نيايد كه او مرائى است و عبادت مرا براى مردم مى كند.
پس چون آن شخص فوت شد، به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: فلان عابد مرد، آن حضرت گفت : او را دفن كنيد؛ و به جنازه او حاضر نشد. پس بنى اسرائيل بر داود عليه السلام انكار كردند و كار او را نپسنديدند و تعجب كردند كه چرا به جنازه او حاضر نشد، و چون او را غسل دادند پنجاه كس برخاستند و گفتند: به خدا شهادت مى دهيم كه بغير از نيكى از او چيزى نمى دانيم و در نماز او نيز پنجاه نفر اينچنين شهادت دادند.
پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام كه : چرا به جنازه فلان مرد حاضر نشدى ؟
آن حضرت گفت : براى آنچه خود خبر دادى مرا از حال او.
حق تعالى فرمود: بلى چنين بود او، وليكن جمعى از احبار و رهبانان در جنازه او حاضر شدند و نزد من شهادت دادند كه از او نمى دانند مگر نيكى ، پس شهادت ايشان را قبول كردم و آنچه خود مى دانستم از او آمرزيدم .(190)
و در حديث معتبر منقول است كه : حضرت امام رضا عليه السلام در مجلس ماءمون به راءس الجالوت كه اعلم علماى يهود بود فرمود كه : داود عليه السلام در زبور خود فرمود: خداوندا! مبعوث گردان برپادارنده سنت را بعد از فترت ، يعنى بعد از آنكه مدتها پيغمبر بر مردم مبعوث نگرديده باشد.
پس حضرت فرمود: آيا مى شناسى پيغمبرى را كه سنت را بعد از فترت برپا داشته باشد بغير از محمد صلى الله عليه و آله (191)؟
و سيد ابن طاووس رحمه الله ذكر كرده است كه : در زبور داود عليه السلام ديدم در سوره دوم كه : اى داود، تو را گردانيدم خليفه خود در زمين و گردانيدم تو را تنزيه كننده خود و پيغمبر خود، و بزودى عيسى را جمعى خدا خواهند دانست بغير از من به سبب قوتى كه من به او خواهم داد كه مردم را به اذن من زنده خواهد كرد.
اى داود! مرا وصف كن براى خلق من به كرم و رحمت و به آنكه بر همه چيز قادرم .
اى داود! كى از خلق گسيخته شد و به من پيوست كه من او را نااميد كردم ؟ و كى بازگشت به درگاه من كرد كه من او را از درگاه انابت خود راندم ؟ چرا خدا را به قدس و پاكى ياد نمى كنيد، او صورت دهنده و آفريدگار شما است به رنگهاى مختلف ؟ چرا حفظ نمى كنيد طاعت خدا را در ساعتهاى شب و روز؟ و چرا دفع نمى كنيد ياد معصيت مرا از دلهاى خود؟ گويا هرگز نخواهيد مرد و گويا دنياى شما باقى خواهد بود و هرگز از شما زايل نخواهد شد و حال آنكه از براى شما در بهشت نعمت من گشاده تر و فراوان تر است از دنيا اگر تعقل و تفكر نمائيد، بزودى خواهيد دانست در هنگامى كه به نزد من مى آئيد كه من بينا و مطلعم بر كرده هاى خلايق ، منزه است خداوندى كه خلق كننده نور است .
و در سوره دهم نوشته است كه : اى گروه مردمان ! غافل مشويد از آخرت و فريب ندهد شما را اين زندگانى براى حسن و طراوت دنيا.

اى بنى اسرائيل ! اگر تفكر نمائيد در بازگشت خود بسوى آخرت و ياد آوريد قيامت را و آنچه در آن مهيا گردانيده ام براى عاصيان ، هر آينه كم خواهد بود خنده شما و بسيار خواهد شد گريه شما و ليكن غافل گرديده ايد از مرگ و عهد مرا پس پشت انداخته ايد و حق مرا سبك شمرده ايد، گويا گناهكار نيستيد و گويا حساب شما را نخواهند كرد، چند بگوئيد و نكنيد، و چند وعده كنيد و خلف آن كنيد، و چند عهد كنيد و بشكنيد، اگر فكر كنيد در درشتى خاك و تنهائى و تاريكى قبر هر آينه كن سخن خواهيد گفت و ياد من بسيار خواهيد كرد و مشغول به طاعت من بسيار خواهيد گرديد، بدرستى كه كمال حقيقى كمال آخرت است و كمال دنيا متغير و زايل است ، آيا فكر نمى كنيد در خلق آسمانها و زمين و آنچه مهيا گردانيده ام در آنها از آيات و تخويفات و مرغ را در ميان هوا نگاه داشته ام كه مرا تسبيح مى گويد و در طلب روزى من مى پويد و منم بخشنده و مهربان ، و منزه است خداوند خلق كننده نور.
و در سوره هفتم نوشته است : اى داود! بشنو آنچه مى گويم و امر كن سليمان را كه بگويد بعد از تو كه زمين را به ميراث خواهم داد به محمد صلى الله عليه و آله و امت او و ايشان بر خلاف شما خواهند بود و نماز ايشان با طنبور و ساز و نوا نخواهد بود. پس زياده كن تقديس مرا، و چون نغمه به تقديس من بلند كنى در هر ساعت گريه بسيار كن .
اى داود! بگو بنى اسرائيل را كه جمع نكنند مال از حرام كه من نماز ايشان را قبول نخواهم كرد، و از پدر خود دورى كن به سبب معصيت ، و از برادر خود كناره كن به سبب حرام ، و بخوان بر بنى اسرائيل خبر دو مرد را كه در عهد ادريس بودند و از براى هر دو تجارتى آمد در وقت نماز واجبى ، پس يكى از ايشان گفت : من ابتدا به امر خدا مى كنم ، و ديگرى گفت : من ابتدا به تجارت خود مى كنم و بعد از آن به امر الهى مى پردازم . پس يكى متوجه تجارت شد و ديگرى متوجه نماز شد. پس وحى كردم بسوى ابر كه با باد و برق و صاعقه او را فرو گرفت و مشغول شد به ابر و ظلمت ، و تجارت و نماز هر دو از دست او رفت و در در خانه اش نوشته شد: نظر كنيد كه دنيا و زياده طلبى آن چه مى كند با صاحبش .
اى داود! هرگاه ببينى ظالمى را كه دنيا او را برداشته است ، آرزوى حال او مكن كه البته يكى از دو چيز از براى او خواهد بود: يا مسلط مى گردانم بر او ظالمى را كه از او ظالم تر باشد كه از او انتقام بكشد، يا بر او لازم مى گردانم در روز قيامت كه حقوق مردم را به صاحبش رد كند.
اى داود! اگر ببينى آنها را كه حقهاى مردم بر ذمت ايشان مانده است در قيامت ، هر آينه خواهى ديد در گردن ايشان طوقى از آتش خواهد بود، پس حساب كنيد نفسهاى خود را و در مقام انصاف باشيد با مردم و ترك كنيد دنيا و زينتهاى آن را.
اى بسيار غافل ! چه مى كنى دنيائى را كه در آن آدمى صبح صحيح از خانه بيرون مى رود و شام بيمار برمى گردد؟ و با ناز و نعمت بيرون مى رود و با غلها و زنجيرها برمى گردد؟ و صحيح بيرون مى رود و كشته برش مى گردانند؟ واى بر شما اگر ببينيد بهشت را و آنچه در آن مهيا كرده ام براى دوستان خود از نعمتها هر آينه هيچ چيز دنيا را به لذت نچشيد و در قيامت ندا خواهم كرد دوستان خود را كه : كجايند آنها كه در دنيا مشتاق بودند به طعام و شراب لذيذ و از براى رضاى من ترك كردند؟ كجايند آنها كه با خنده گريه را مخلوط كردند؟ كجايند آنها كه در زمستان و تابستان به مسجدهاى من هجوم مى آوردند؟ نظر كنيد امروز ببينيد كه چه نعمتها براى شما مهيا كرده ام ، بسيار بيدار بوديد در هنگامى كه مردم در خواب بودند، پس امروز از هر چه مى خواهيد لذت بيابيد كه از شما راضى شدم ، و بدرستى كه عملهاى پاكيزه شما دفع مى كرد غضب مرا از اهل دنيا. اى رضوان ! ايشان را آب بده ، چون آب بخورند نظارت و حسن روهاى ايشان زياده گردد، پس رضوان گويد كه : براى اين حق تعالى اين نعمتها را به شما عطا كرد كه فرجهاى شما به فرج حرام نرسيد و آرزوى حال پادشاهان و توانگران نكرديد.
پس گويم : اى رضوان ! ظاهر گردان آنچه من براى بندگان خود مهيا كرده ام هشت هزار برابر.
اى داود! هر كه با من تجارت كند، سودمندترين تجارت كنندگان است ، هر كه دل به دنيا بندد و دنيا او را به زمين افكند زيانكارترين زيانكاران است ، واى بر تو اى فرزند آدم ! چه بسيار سنگين است دل تو، پدر و مادرت مى ميرند و از احوال ايشان عبرت نمى گيرى ؟!
اى فرزند آدم ! آيا نمى بينى كه حيوانى مى ميرد و باد مى كند و مردار گنديده مى شود و آن حيوانى است و گناهى ندارد، و گر گناههاى تو را بر كوهها بگذارند كوهها را در هم مى شكند؟!
اى داود! بعزت خود سوگند مى خورم كه هيچ چيز ضررش بر شما مانند مالها و فرزندان شما نيست ، و هيچ چيز فتنه آن در دل شما مانند اينها نيست ، و عمل شايسته شما نزد من بلند مى شود و علم من به همه چيز محيط است ، منزه پروردگارى كه آفريدگار نور است .
و در سوره بيست و سوم نوشته است كه : اى فرزندان خاك و آب گنديده ! و فرزندان غفلت و مغرور شده ! بسيار ملتفت مشويد بسوى آنچه بر شما حرام كرده ام ، زيرا كه اگر بدانيد كه حرام شما را به كجا مى برد هر آينه آن را بسيار بد خواهيد شمرد، و اگر ببينيد زنان خوش بوى بهشت را كه عافيت يافته اند از هيجان طبايع بشريت ، پس ايشان هميشه راضيند و هرگز به خشم نمى آيند و هميشه باقيند و هرگز نمى ميرند، و هر چند شوهر ايشان بكارت ايشان را مى برد باز باكره مى شوند و از كره نرم تر و از عسل شيرين ترند و در پيش تخت ايشان نهرهاى شراب و عسل موج مى زند. واى بر تو! پادشاهى بزرگ و نعيم ابدى و زندگانى بى تعب و شادى دايم و نعيم باقى نزد من است ، و منزه خداوندى كه خالق نور است .
و در سوره سى ام نوشته است : اى فرزندان كه در گرو مرگيد! كارى كنيد براى آخرت خود، بخريد آن را به دنيا و مباشيد مانند گروهى كه دنيا را به غفلت و بازى گذرانيدند، و بدانيد كه هر كه به من قرض مى دهد سرمايه او با سود بسيار به او مى رسد و هر كه به شيطان قرض مى دهد در جهنم با او قرين خواهد بود، چيست شما را كه به دنيا رغبت مى نمائيد و از حق رو مى گردانيد؟ آيا حسبهاى شما فريب داده است شما را؟ چه باشد حسب كسى كه از خاك خلق شده باشد؟ حسب نزد من به پرهيزكارى است .
اى فرزندان آدم ! بدرستى كه شما و آنچه مى پرستيد بغير از خدا در آتش جهنم خواهيد بود و شما از من بيزاريد و من از شما بيزارم و مرا حاجتى نيست به عبادت شما تا اسلام بياوريد، اسلامى با اخلاص ، و منم عزيز حكيم ، منزه است خالق نور.
و در سوره چهل و ششم نوشته است كه : اى فرزندان آدم ! سبك مشماريد حق مرا كه من سبك شمارم شما را، در جهنم خورندگان ربا و سود روده ها و جگرهاى ايشان پاره پاره خواهد شد، و چون تصدق دهيد آن را به آب يقين بشوئيد كه اول به دست من مى آيد پيش از آنكه به دست سايل درآيد، اگر از مال حرام است مى زنم آن را بر روى آن كه تصدق كرده است ، و اگر از حلال است مى گويم بنا كنيد از براى او قصرها در بهشت و رياست ، رياست پادشاهى دنيا نيست ؛ رياست ، رياست آخرت است ، منزه است خالق نور.
در سوره چهل و هفتم نوشته است كه : اى داود! مى دانى چرا بنى اسرائيل را مسخ كردم به ميمون و خوك ؟ زيرا كه چون غنى و مالدار گناه بزرگى مى كرد سهل مى شمردند و مى گذرانيدند، و چون مسكين گناهى از آن پست تر مى كرد از او انتقام مى كشيدند، پس واجب و لازم شده است لعنت من بر هر كه در زمين تسلطى بهم رساند و مالدار و پريشان را به يك نحو حكم بر ايشان جارى نگرداند، و شما متابعت خواهشهاى نفسانى مى كنيد، در دنيا از من كجا خواهيد گريخت در وقتى كه خلوت كنم با شما؟ چه بسيار نهى كردم شما را كه متعرض حرمتهاى مؤ منان مشويد، زبانهاى خود را دراز كرده ايد در عرضهاى مردم ، منزه است خالق نور.
در سوره شصت و پنجم مكتوب است كه : اى داود! بخوان بر بنى اسرائيل خبر مردى را كه مطيع او شدند تمام اطراف زمين تا آنكه چون مستقل شد سعى كرد در زمين به فساد و حق را خاموش كرد و باطل را ظاهر گردانيد و دنيا را عمارت كرد و قلعه ها ساخت و مالها جمع كرد، پس ناگاه در عين عيش و نعمت او وحى كردم به زنبورى كه بر او داخل شود و روى او را بگزد، پس زنبور داخل شد در وقتى كه وزرا و اعوان و دربانان او همه حاضر بودند و نيشى بر پهلوى روى او زد كه در همان ساعت ورم كرد، و چشمه هاى خون و چرك از رويش جارى شد و گوشت رويش را همه فاسد كرد كه كسى از تعفن و گند او نزديك او نمى توانست نشست تا آنكه چون مرد، جثه او را بى سر دفن كردند، اگر آدميان را عبرتى مى بود اين قصه ايشان را از نافرمانى من بازمى داشت و ليكن مشغول گرديده اند به لهو و لعب دنيا، پس بگذار ايشان را در لهو و لعب خود تا امر من به ايشان برسد و من ضايع نمى گردانم مزد نيكوكاران را، سبحان خالق النور.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.