170. گفتگو ثروتمندزاده و فقيرزاده در كنار گور پدرشان ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :
ادامه نوشته »بایگانی برچسب: کتاب : حكايت هاى گلستان سعدى به قلم روان
169. دشمنترين دشمنان
169. دشمنترين دشمنان از دانشمند بزرگى پرسيدم معنى اين سخن (رسول خدا صلى الله عليه و آله )چيست ؟ مى فرمايد اعدا عدوك نفسك التى بين جنيك دشمنترين دشمنان تو، نفس بدفرماى تو است كه در ميان دو پهلوى تو (در درون تو ) قرار دارد.
ادامه نوشته »168. همسفر دلاور و جنگديده بجوى
168. همسفر دلاور و جنگديده بجوى يك سال از ((بلخ بامى )) (421) به سفر مى رفتم . راه سفر امن نبود، زيرا رهزنان خونخوار در كمين مسافران و كاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حركت كرد. اين جوان انسانى نيرومند و درشت هيكل بود. براى دفاع با سپر، ورزيده بود. در تيراندازى و به …
ادامه نوشته »167. نصيحت پارسا به مولاى ستمگر
167. نصيحت پارسا به مولاى ستمگر پارسايى از كنار يكى از ثروتمندان گذر كرد، ديد دست و پاى يكى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مى كند. پارسا به ثروتمند گفت :
ادامه نوشته »166.دو شعر روى سنگ قبر
166.دو شعر روى سنگ قبر پسر يكى از پيشوايان بزرگ وفات كرد، او را به خاك سپردند، سپس از او پرسيدند: ((بر صندوق گورش (در سنگ قبرش ) چه بنويسم ؟ )) پيشوا فرمود: آيات قرآن مجيد، داراى قداست و احترام شايان است . از اين رو روا نيست كه آن را بر سنگ قبر نوشت ، زيرا با گذشت …
ادامه نوشته »165. دامپزشكى كه بينا را كور كرد
165. دامپزشكى كه بينا را كور كرد مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت . دامپزشك همان دارويى را كه براى درد چشم حيوانات تجويز مى كرد به چشم او كشيد و او كور شد. او از دست دامپزشك شكايت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشيد. راءى نهايى …
ادامه نوشته »164. تناسب شغل با محل سكونت
164. تناسب شغل با محل سكونت يكى از هندوها، طريق نفت اندازى (413) را ياد مى گرفت . حكيمى به او گفت : (( تو كه در خانه ساخته شده از نى زندگى مى كنى چنين بازيچه اى براى تو روا نيست .)) تا ندانى كه سخن عين صوابست مگوى و آنچه دانى كه نه نيكوش جوابست مگوى
ادامه نوشته »163. نزاع حاجيان قلابى در راه مكه
163. نزاع حاجيان قلابى در راه مكه يك سال همراه گروهى پياده به سوى مكه براى انجام مراسم حج رهسپار بوديم . بين پيادگان نزاع و كشمكشى شد. به سر و صورت هم افتادند و داد و فحش و ستيز و درگيرى بالا گرفت . يكى از كجاوه نشينان به همپالكى (410) خود گفت :
ادامه نوشته »162.بلوغ و كمال حقيقى
162.بلوغ و كمال حقيقى در دوران كودكى از دانشمند بزرگى پرسيدم كه انسان چه وقت بالغ مى شود؟ در پاسخ گفت :
ادامه نوشته »161. فرزند ناصالح
161. فرزند ناصالح پارساى تهيدستى ازدواج كرد، سالها گذشت ولى فرزندى از او نشد. نذر كرد: ((كه اگر خداوند به من پسرى دهد، جز اين لباس پاره پوره اى كه پوشيده ام ، هر چه دارم همه را به تهيدستان صدقه دهم . )) اتفاقا همسرش حامله شد و پس از مدتى پسر زاييد، او به نذر خود وفا كرد …
ادامه نوشته »