باب بيست و يكم در بيان قصه اصحاب سبت است
حق تعالى فرموده است كه و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين (193) يعنى : ((بتحقيق كه دانستيد حال آن جماعتى را كه تجاوز از حد و نافرمانى كردند از شما در حكم روز شنبه كه شكار ماهى در شنبه كردند، پس گفتيم بر ايشان را كه بوده باشيد ميمونى چند دور مانده از رحمت خدا يا ذليل و بى مقدار)).
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: يعنى دور گردانيده شده از هر خيرى .(194 )
فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظه للمتقين (195) ((پس گردانيديم مسخ كردن ايشان را عقوبتى و زجر كننده اى مر آنچه را پيش روى آنها بود و آنچه پشت سر ايشان بود پندى و موعظه اى براى پرهيز كاران )).
بعضى گفته اند: يعنى مسخ شدن ايشان عبرت گرديد براى شهرها كه در پيش روى شهر ايشان بود و شهرهائى كه در عقب شهر ايشان بود.
و بعضى گفته اند: عقوبتى بود بر كارهائى كه پيش از شكار ماهى و بعد از آنها كه كردند.
از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام منقول است كه : يعنى عبرتى گرديد براى آنها كه در زمان ايشان بودند و آنها كه بعد از ايشان آمدند و قصه ايشان را شنيدند همچنانچه ما از قصه ايشان پند مى گيريم .(196)
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : يعنى اين مسخى كه ما ايشان را به آن خوار و ذليل گردانيديم و دور از رحمت خود ساختيم ، عقوبتى و بازدارنده اى بود ايشان را از آنچه پيش از مسخ مرتكب بودند از گناهان هلاك كننده و منع كننده بود گروهى را كه ايشان را بر اين حال مشاهده كردند از آنكه مرتكب مثل اعمال قبيحه ايشان بشوند، و پند دهنده و موعظه فرماينده بود پرهيزكارانى را كه پند گيرند به عقوبت ايشان و ترك محرمات نمايند و مردم مرا پند دهند و از گناهانى كه سبب عقوبتها است حذر فرمايند.
پس فرمود كه : حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: اين جماعت گروهى بودند كه در كنار دريائى ساكن بودند، حق تعالى و پيغمبران او نهى كرده بودند ايشان را از شكار كردن ماهى در روز شنبه ، پس متمسك شدند به حيله كه بر خود حلال كنند آنچه خدا بر ايشان حرام گردانيده است ، پس نقبها و جدولها كندند بسوى حوضها كه ماهى از آن راهها داخل حوضها تواند شد و بر نتواند گشت ، چون روز شنبه مى شد ماهيها به امان الهى مى آمدند، از راه نقبها و جدولها داخل حوضها و غديرهاى ايشان مى شدند، چون آخر روز مى شد مى خواستند برگردند به دريا كه از شر شكار كنندگان ايمن گردند نمى توانستند برگشت ، و شب در آن حوضها محصور مى ماندند كه به دست آنها را مى توانست گرفت بى شكار كردنى ، چون روز يكشنبه مى شد، آنها را مى گرفتند و مى گفتند: ما در شنبه شكار نكرديم و در يكشنبه شكار كرديم ، و دروغ مى گفتند آن دشمنان خدا بلكه به همان حيله ها و رخنه ها كه در روز شنبه كرده بودند شكار كردند، و بر اين حال ماندند تا مال ايشان بسيار شد و به سبب گشادگى دست و ثروت در اموال زنان بسيار گرفتند و به انواع نعمتها متنعم شدند، ايشان زياده از هشتاد هزار نفر بودند و هفتاد هزار كس از ايشان مرتكب اين عمل شدند، باقى بر ايشان انكار كردند، چنانچه حق تعالى در جاى ديگر فرموده است كه و اسئلهم عن القريه التى كانت حاضرة البحر يعنى : ((سؤ ال كن يا محمد از ايشان از حال آن شهرى كه نزديك دريا بود،)) (اذ يعدون فى السبت ) ((در وقتى كه از حكم خدا بيرون مى رفتند در شكار كردن روز شنبه ،)) اذ تاءتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لا يسبتون لا تاءتيهم ((در وقتى كه مى آمدند بسوى ايشان ماهيهاى ايشان در روز شنبه ايشان بر روى آب ، يا پياپى و بسيار، يا سرها از آب بيرون كرده و روزى كه شنبه نبود نمى آمدند بسوى ايشان ،)) كذلك نبلو هم بما كانوا يفسقون (197) ((چنين امتحان مى كرديم ايشان را به فسق ايشان )) و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم عذابا شديدا(198) ((و يادآور وقتى را كه گفتند گروهى از ايشان كه : چرا پند مى دهيد گروهى را كه خدا هلاك كننده ايشان خواهد بود در دنيا يا عذاب كننده ايشان خواهد بود به عذابى سخت در آخرت )).
حضرت امام عليه السلام فرمود كه : مراد از هلاك كردن ، عذاب استيصال است ؛ و مراد از عذاب ، عذابها و بلاهاى ديگر است . و فرمود كه : اين سخن را گناهكاران و شكار كنندگان در جواب واعظان گفتند.(199)
و مشهور آن است كه ايشان سه طايفه بودند: يك طايفه شكار مى كردند، و يك طايفه ايشان را نهى و منع مى كردند، و يك طايفه نه شكار مى كرد و نه نهى آنها مى كردند،(200) اين سخن را اين طايفه اخير گفتند، قالوا معذرة الى ربكم و لعلهم يتقون (201) ((گفتند پند دهندگان كه : ما ايشان را موعظه مى كنيم تا معذور باشيم نزد پروردگار شما شايد ايشان پرهيزكار شوند و ترك گناه بكنند،)) فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون (202) ((پس چون فراموش كردند و ترك نمودند آنچه را به ياد ايشان آوردند و از موعظه ايشان پندپذير نشدند، نجات داديم آنها را كه نهى مى كردند از گناه و بدى و گرفتيم آنها را كه ستم بر خود مى كردند به عذابى سخت به سبب فسق و نافرمانى ايشان ،)) فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئين (203) ((پس چون طغيان كردند و ترك نكردند آنچه ايشان را از آن نهى كردند گفتيم به ايشان كه : باشيد بوزينگان و از رحمت الهى دور افتادگان )).
پس حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: چون آن ده هزار و كسرى كه مطيعان و واعظان بودند ديدند كه آن هفتاد هزار كس پند ايشان را قبول نمى كنند و از نزول عقوبت خدا پروا نمى كنند، از ايشان كناره كردند و از ميان ايشان بيرون رفتند و در شهرى ديگر كه نزديك شهر ايشان بود قرار گرفتند كه مبادا عذاب بر آنها نازل شود و ايشان را نيز فرو گيرد. پس در همان شب عذاب الهى بر ايشان نازل شد و همه ميمون شدند و دروازه شهر ايشان بسته ماند كه از ايشان كسى بيرون نمى آمد و كسى از بيرون شهر ايشان نمى رفت ، چون اهل شهرهاى ديگر شنيدند اين حال را آمدند و از ديوارهاى شهر بالا رفتند و ديدند مردان و زنان ايشان همه ميمون شده اند و مى گردند.
پس به شهر ايشان درآمدند و آنها كه ايشان را نصيحت مى كردند به نزد خويشان و ياران و دوستان خود مى آمدند و مى پرسيدند كه ، تو فلانى ؟ او آب از ديده اش مى ريخت و به سر اشاره مى كرد: بلى ؛ سه روز بر اين حال ماندند، پس حق تعالى بادى و بارانى فرستاد كه ايشان را به دريا انداخت و هلاك كرد، هيچ مسخ شده اى بعد از سه روز باقى نماند و اينها كه مى بينيد، شبيه آنهايند و نه از نسل آنهايند.
پس حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: اين جماعت براى شكار ماهى چنين شدند، پس چگونه خواهد بود نزد خدا حال جمعى كه فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله را كشتند و هتك حرمت آن حضرت كردند؟ حق تعالى اگر چه ايشان را در دنيا مسخ نكرد اما عذابى كه در آخرت براى ايشان مهيا گردانيده است اضعاف مسخ است .
پس فرمود: اگر آن جماعت كه تعدى در حكم شنبه كردند متوسل به انوار مقدسه محمد صلى الله عليه و آله و آل طيبين او عليهم السلام مى شدند، به آن معصيت مبتلا نمى شدند، و اگر آنها كه ايشان را پند مى دادند از خدا سؤ ال مى كردند به جاه محمد و آل طيبين او كه ايشان را از آن گناه باز دارد هر آينه دعاى ايشان مستجاب مى شد و ليكن نكردند تا آنچه خدا در لوح نوشته بود بر ايشان جارى شد.(204)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى امر كرد يهود را كه ترك كار دنيا در روز جمعه بكنند، ايشان قبول نكردند و روز شنبه را اختيار كردند، پس به اين سبب شكار روز شنبه را بر ايشان حرام گردانيد.(205)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى طايفه اى از بنى اسرائيل را مسخ نمود، پس آنچه به دريا رفتند جرى و مارماهى و ساير حيوانات مسخ شده دريا شدند، و آنچه به صحرا رفتند خوك و ميمون و راسو و سوسمار و ساير حيوانات صحرا شدند.(206)
على بن ابراهيم رحمه الله عليه روايت كرده است كه : اصحاب سبت را حق تعالى مهلت داد آنقدر كه بسيار شدند و اموال بيشمار اندوختند و گفتند: شكار شنبه بر ما حلال است و بر پيشينيان حرام بوده است ، زيرا كه تا ما شكار ماهى كنيم در روز شنبه در نعمت و رفاهيتيم و مال ما بسيار شد و بدنهاى ما صحيح است . پس در شبى كه غافل بودند حق تعالى ايشان را به ناگاه گرفت .(207)
ايضا روايت كرده است كه : ايشان از بنى اسرائيل بودند و در شهرى بودند كه نزديك به دريا بود. در مد و جزر، آب دريا داخل نهرها و زراعتهاى ايشان مى شد و ماهى در روز شنبه مى آمد تا آخر زراعتهاى ايشان و در روز يكشنبه ماهى نمى آمد به نهرها و زراعتهاى ايشان ، پس ايشان در روز شنبه دامها نصب مى كردند در پيش نهرهاى خود كه چون آب دريا پست مى شد ماهى در ميان دامها و نهرهاى ايشان مى ماند و در روز يكشنبه آنها را مى گرفتند! پس علماى ايشان نهى كردند ايشان را از اين عمل ، فايده نبخشيد تا مسخ شدند به خوك و ميمون . و سبب حرام شدن شكار ماهى بر ايشان آن بود كه عيد جميع مسلمانان و غير ايشان روز جمعه بود، پس يهود مخالفت كردند و گفتند: عبد ما شنبه است ! پس خداى تعالى شكار شنبه را بر ايشان حرام كرد و مسخ شدند به ميمون و خوك .(208)
و به سند حسن روايت كرده است و غير او به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود: در كتاب امير المؤ منين عليه السلام نوشته است كه : جمعى از اهل بلده بصره (209) از قوم ثمود بودند و حق تعالى به جهت امتحان ايشان در روز شنبه ماهى بسيار بسوى ايشان مى فرستاد كه به در خانه هاى ايشان مى آمدند و در جميع حوضها و نهرهاى ايشان داخل مى شدند و روزهاى ديگر نمى آمدند، پس جمعى از سفيهاى ايشان شروع كردند به شكار ماهى در شنبه و مدتى اين كار مى كردند، علما و عباد ايشان منعشان نمى كردند، تا آنكه شيطان به نزد طايفه اى از ايشان آمد گفت : خدا شما را نهى فرموده است از خوردن ماهى در روز شنبه و نهى نكرده است شما را از شكار ماهى در غير روز شنبه ، پس در شنبه شكار كنيد و در روزهاى ديگر بخوريد!
پس ايشان سه طايفه شدند: يك طايفه گفتند: ما شكار ماهى مى كنيم در شنبه كه بر ما حلال است ؛ و يك طايفه به جانب راست رفتند و گفتند: ما شما را نهى مى كنيم از آنكه خلاف امر الهى بكنيد؛ و يك طايفه به جانب چپ رفتند و شكار نمى كردند و ايشان را هم نصيحت نمى كردند و مى گفتند به جماعت نصيحت كنندگان كه : چرا موعظه مى كنيد گروهى را كه خدا ايشان را هلاك خواهد كرد يا عذاب خواهد كرد عذابى سخت ؟
پس آن طايفه اى كه ايشان را پند مى دادند گفتند: والله ما امشب با شما نمى مانيم در اين شهرى كه معصيت خدا در آن كرده ايد كه مبادا بلا بر شما نازل شود و ما را هم فرو گيرد.
پس از آن شهر بيرون رفتند در صحرائى نزديك آن شهر و در زير آسمان خوابيدند، چون صبح شد آمدند كه حال اهل معصيت را مشاهده كنند، چون به در شهر رسيدند ديدند كه دروازه شهر بسته است ، هر چند در زدند جواب و صداى آدمى نشنيدند بلكه صدائى چند مانند صداى حيوانات به گوششان مى رسيد، پس نردبانى بر ديوار شهر گذاشتند و شخصى را به بالا فرستادند، چون آن مرد بر آن شهر مشرف شد ديد كه همه به صورت ميمون شده اند و دمها بهم رسانيده اند و به صداى ميمون فرياد مى كنند، پس در را شكستند و داخل شهر شدند پس آن ميمونها خويشان خود را شناختند و به نزد ايشان مى آمدند، و اينها كه به شكل انسان بودند آنها را نمى شناختند، پس گفتند به آنها: آيا شما را نهى نكرديم از مخالفت حق تعالى (210)؟
و در روايت ديگر وارد شده است : آنها كه شكار مى كردند، ميمون شدند؛ و آنها كه شكار نمى كردند و انكار هم نمى كردند، به شكل مورچه شدند چون حكم حق تعالى را حقير شمردند.(211)
در حديث ديگر از حضرت امير المؤ منين عليه السلام منقول است كه : شهرى در كنار دريا بود گفتند اهل آن شهر به پيغمبر خود كه : اگر راست مى گوئى دعا كن پروردگار تو ما را ((جريث )) كند و آن نوعى است از ماهيهاى بى فلس ! چون شب شد آن شهر به دريا فرو رفت و اهلش همه جريثهاى بزرگ شدند كه سواره با اسب در ميان دهان ايشان مى توانست رفت .(212)
و در روايت ديگر منقول است كه : روزى جمعى از اهل كوفه به خدمت حضرت امير المؤ منين عليه السلام آمدند و گفتند: يا امير المومنين ! اين مارماهى و جريث را در بازارهاى ما مى فروشند.
آن حضرت تبسم نمود و فرمود: برخيزيد و با من بيائيد تا امر عجيبى به شما بنمايم و در حق وصى پيغمبر خود مگوئيد مگر سخن نيك .
پس آورد ايشان را به كنار فرات و آب دهان مبارك خود را در فرات انداخت و به دعائى چند تكلم فرمود، ناگاه جريثى سر از آب بدر آورد و دهان خود را گشود.
حضرت فرمود: تو كيستى ؟ واى بر تو و بر قوم تو.
گفت : ما از اهل آن شهريم كه در كنار دريا بود كه خدا قصه ما را در قرآن ياد كرده است ، پس خدا بر ما عرض كرد ولايت تو را و ما قبول نكرديم ، و خدا ما را مسخ كرد، پس بعضى از ما در دريا مى باشند و بعضى در صحرا، اما آنها كه در دريا مى باشند انواع ما است يعنى مارماهى و جريث و آنها كه در صحرا مى باشند سوسمار و موش دشتى است .
پس حضرت امير المؤ منين عليه السلام رو به اصحاب خود كرد و فرمود: شنيديد؟
گفتند: بلى .
فرمود: بحق خداوندى كه محمد صلى الله عليه و آله را به پيغمبرى فرستاده است كه حائض مى شوند مانند زنان شما.(213)
بدان كه ظاهر احاديث و مشهور ميان مفسران آن است كه ايشان اهل بصره بودند؛ و بعضى گفته اند كه اهل مدين بودند؛ و بعضى گفته اند اهل طبريه بودند.(214) و ظاهر احاديث معتبره آن است كه ايشان در زمان حضرت داود عليه السلام بودند، از بعضى احاديث ظاهر مى شود كه بعضى خوك شدند و بعضى ميمون گرديدند؛(215) و بعضى گفته اند كه : جوانان ايشان ميمون شدند و پيران ايشان خوك شدند،(216) والله اعلم .