((آقا محمد رضا حكيم قمشه اى ))، يكى از اعاظم حكما و اساطين عرفاى قرون اخيره است . آقا محمدرضا – كه شاگردان و دوستانش نام او را به صورت مخفف ، ((آمرضا)) تلفظ مى كردند – اهل قمشه (شهرضا) اصفهان است ، در جوانى براى تحصيل به اصفهان مهاجرت كرد و از محضر ((ميرزا حسن نورى ))(22) و ((ملا محمد جعفر لنگرودى ))(23) بهره مند شد. سالها در اصفهان عهده دار تدريس فنون حكمت بود. حدود ده سال پايان عمر خود را در تهران به سر برد و در حجره مدرسه صدر مسكن گزيد و فضلا از محضر پر فيضش استفاده كردند. پرشورترين دوره زندگانى حكيم قمشه اى ده سال آخر است .
وى مردى به تمام وارسته و عارف مشرب بود. با خلوت و تنهايى ماءنوس بود و از جمع تا حدودى گريزان . در جوانى ثروتمند بود، در خشكسالى 1288 تمام مايملك منقول و غير منقول خود را صرف نيازمندان كرد و تا پايان عمر درويشانه زيست .
حكيم قمشه اى در اوج شهرت ((آقاعلى حيكم مدرس زنوزى )) و ((ميرزا ابوالحسن جلوه )) به تهران آمد و با آنكه مشرب اصليش صدرايى بود، كتب بوعلى را تدريس كرد و بازار ميرزاى جلوه را كه تخصصش در فلسفه بود شكست . به طورى كه معروف شد: ((جلوه از جلوه افتاد)).
حكيم قمشه اى هرگز جامه روستايى را از تن دور نكرد و در زىّ و جامه علما در نيامد، مرحوم ((جهانگيرخان قشقايى )) كه سالها شاگرد او بوده است نقل كرده كه :
به شوق استفاده از محضر حكيم قمشه اى به تهران رفتم ، همان شب اول خود را به محضر او رساندم ، وضع لباسهاى او علمائى نبود، به كرباس فروشهاى سده مى مانست . حاجت خود را بدو گفتم ، گفت :
– ميعاد من و تو فردا در خرابات .
(خرابات محلى بود در خارج خندق – قديم – تهران و در آنجا قهوه خانه اى بود كه درويشى آن را اداره مى كرد،)
روز بعد، ((اسفار)) ملاصد را را با خود بردم ، او را در خلوتگاهى ديدم كه بر حصيرى نشسته بود. اءسفار را گشودم او آن را از بر مى خواند سپس به تشريح مطلب پرداخت ، مرا آنچنان به وجد آورد كه از خود بى خود شدم ، مى خواستم ديوانه شوم . حكيم حالت مرا دريافت گفت :
– آرى ، ((قوت مى بشكند ابريق را)).
حكيم قمشه اى از ذوق شعرى عالى ، برخوردار بود و به ((صهبا)) تخلص مى كرده است . او در سال 1306، در كنج حجره مدرسه ، در تنهايى و خلوت و سكوت عارفانه از دنيا رفت .
از قضا آن روز مصادف بود با فوت مفتى بزرگ شهر، ((مرحوم حاج ملاعلى كنى ))، و در شهر غوغايى برپا بود. دوستان و ارادتمندانش ساعتها پس از فوت او از در گذشتش آگاه شدند، آن گروه معدود او را در سر قبر آقا به خاك سپردند(24).
حكيم قمشه اى آنچنان مرد كه زيست و آنچنان زيست كه خود در بيتى از يك غزل سروده و آرزو كرده بود.
كاخ زرّين به شهان خوش كه من ديوانه |
گوشه اى خواهم و ويرانه به عالم كم نيست (25) |
حكيم قمشه اى شاگردان بسيار تربيت كرد. ((آقا ميرزا هاشم اشكورى ، آقا ميرزا حسن كرمانشاهى ، آقا ميرزا شهاب نيريزى ، جهانگيرخان قشقايى ، آخوند ملا محمد كاشى اصفهانى ، ميرزا على اكبر يزدى مقيم قم ، شيخ على نورى مدرس مدرسه مروى معروف به شيخ شوراق ، ميرزا محمد باقر حكيم و مجتهد اصطهباناتى مقيم نجف و مقتول در مشروطيت و مدفون در اصطهبانات ، حكيم صفاى اصفهانى شاعر معروف ، شيخ عبداللّه رشتى رياضى ، شيخ حيدرخان نهاوندى قاجار، ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى ، ميرزا سيد حسين رضوى قمى ، شيخ محمود بروجردى و ميرزا محمود قمى )) از آن جمله اند(26).