روايت كردهاند كه در يكى از جنگهاى پيامبر (ص) با مشركان، كودكى اسير شد . او را در جايى نگه داشتند تا تكليف اسرا روشن شود. آن جا كه اسيران را نگه داشته بودند، بسيار گرم بود و آفتاب داغى بر سرها مىتابيد. زنى را از خيمه، چشم بر آن كودك افتاد؛ شتابان دويد و اهل آن خيمه از پس …
ادامه نوشته »بنده خدا
78 – قيمت چشم و گوش و دست و پا …
يكى، در پيش بزرگى از فقر خود شكايت مىكرد و سخت مىناليد . گفت: خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته كه نه . دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمىكنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مىكنى؟ گفت: نه . گفت: گوش ودست و پاى خود را چطور؟ گفت: …
ادامه نوشته »77 – اول گناه
بشر بن منصور، يك روز نماز مىگزارد . كسى كنار او نشسته بود و نماز وى را مىنگريست . پيش خود، بشر را تحسين مىكرد و حسرت مىخورد . از درازى سجدهها و حالت او در نماز تعجب مىكرد و در دل، به او آفرين مى گفت
ادامه نوشته »76 – همسويى ((خرج )) با ((دخل ))
يكى با بشر حافى مشورت مىكرد كه ((دو هزار درهم دارم و خواهم كه به حج روم رأى تو در اين چيست؟ )) بشر گفت: ((حج مىروى كه در و دشت و بيابان و شهر و ديار تماشا كنى يا رضاى خدا تعالى به كف آرى؟ )) گفت: ((رضاى حق تعالى را مىجويم .)) بشر گفت: ((اگر اين حج بر …
ادامه نوشته »75 – تا حقى نماند
يكى از پيغمبران گفت: (( بار خدايا!نعمت بر كافران مىريزى و بلا بر مؤمنان مىگمارى؛ اين را سبب چيست؟ )) گفت: (( بندگان را خوب يا بد بلا و نعمت، همه از من آيد . مؤمنان را بلا فرستم تا به وقت مرگ، پاك و بىگناه مرا بينندن و نزد من آيند . چون بلايى بر كسى مىگمارم، گناهان وى …
ادامه نوشته »74 – شاهران مرگ
سليمان نبى (ع) را فرزندى بود نيك سيرت و با جمال. در كودكى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سليمان سخت رنجور شد و مدتى در غم او مى سوخت .
ادامه نوشته »73 – از گرگ ترسيدى؟
خداى تعالى وحى فرستاد به داود (ع) كه (( مرا در دل بندگانم، دوست گردان.)) گفت: ((چگونه دوست گردانم؟ )) گفت: ((فضل و نعمت من به ياد ايشان آر كه از من جز نيكويى نديدهاند . ))
ادامه نوشته »72 – بيابانگردان دانشمند
بيابانگردى، رسول (ص) را گفت: (( يا رسول الله!حساب خلق كه كند فردا؟ )) گفت: (( حق تعالى.)) گفت: (( اين حساب، خود كند يا به ديگران واگذارد و آنان از بنده حساب كشند؟ )) رسول (ص) گفت: (( خود كند .)) اعرابى بخنديد . رسول (ص) گفت: (( بخنديدى اى ? اعرابى!)) گفت: (( آرى، كه كريم چون دست …
ادامه نوشته »71 – اميدهاست
در اخبار آمده است كه يكى از دانشمندان و علماى مذهبى قوم بنى اسرائيل، مردمان را از رحمت خداى تعالى نوميد مىكرد و كار را بر ايشان سخت مىگرفت . هر كه نزد او مىرفت تا راهى براى توبه بيابد، او همه راهها را به روى او مىبست و به وى مىگفت: فقط عذاب را آماده باش. مرد دانشمند مرد …
ادامه نوشته »70 – عيالوارى
يكى عيالوار بود و سخت در رنج. چاره درد خود را در آن ديد كه نزد صاحب دلى رود و از او خواهد كه وى را دعا گويد تا به بركت دعاى او، در زندگانىاش گشايش آيد. نزد بشر حافى رفت و گفت:اى بشر!تو مرد خدايى، مرا دعايى كن كه مردى عيالوارم و هيچ چيز در بساط ندارم. ))
ادامه نوشته »