خداى تعالى وحى فرستاد به داود (ع) كه (( مرا در دل بندگانم، دوست گردان.)) گفت: ((چگونه دوست گردانم؟ )) گفت: ((فضل و نعمت من به ياد ايشان آر كه از من جز نيكويى نديدهاند . ))
ادامه نوشته »بنده خدا
72 – بيابانگردان دانشمند
بيابانگردى، رسول (ص) را گفت: (( يا رسول الله!حساب خلق كه كند فردا؟ )) گفت: (( حق تعالى.)) گفت: (( اين حساب، خود كند يا به ديگران واگذارد و آنان از بنده حساب كشند؟ )) رسول (ص) گفت: (( خود كند .)) اعرابى بخنديد . رسول (ص) گفت: (( بخنديدى اى ? اعرابى!)) گفت: (( آرى، كه كريم چون دست …
ادامه نوشته »71 – اميدهاست
در اخبار آمده است كه يكى از دانشمندان و علماى مذهبى قوم بنى اسرائيل، مردمان را از رحمت خداى تعالى نوميد مىكرد و كار را بر ايشان سخت مىگرفت . هر كه نزد او مىرفت تا راهى براى توبه بيابد، او همه راهها را به روى او مىبست و به وى مىگفت: فقط عذاب را آماده باش. مرد دانشمند مرد …
ادامه نوشته »70 – عيالوارى
يكى عيالوار بود و سخت در رنج. چاره درد خود را در آن ديد كه نزد صاحب دلى رود و از او خواهد كه وى را دعا گويد تا به بركت دعاى او، در زندگانىاش گشايش آيد. نزد بشر حافى رفت و گفت:اى بشر!تو مرد خدايى، مرا دعايى كن كه مردى عيالوارم و هيچ چيز در بساط ندارم. ))
ادامه نوشته »69 – به خدا بايد سپرد
يك روز، مردى نزد عمر، خليفه دوم، آمد، در حالى كه كودكى در بغل داشت . عمر گفت: ((سبحان الله!هرگز كس نديدم كه به كسى ماند، چنين كه اين كودك به تو ماند .)) مرد گفت:اى خليفه!اين كودك را عجايب بسيار است . روزى به سفر مىرفتم و مادر اين كودك آبستن بود . گفت: مرا با چنين حالى، تنها …
ادامه نوشته »68 – خوشا به حال هيچ كارهها
عمر، يك روز خواست كه بر جنازهاى نماز كند . مردى پا پيش نهاد و نماز ميت را او خواند . آن گاه چون دفن كردند، دست بر گور وى نهاد و گفت: ((خوشا بر تو كه نه امير بودى و نه وزير و نه سردار و نه خزانه دار و نه بزرگ قوم . )) آن گاه از چشمها …
ادامه نوشته »67 – شير آن است كه خود را بشكند
يكى را در پيش رسول (ص) مى گفتند كه ((وى بسيار نيرومند است .)) گفت: چرا؟ گفتند: با هر كه كشتى گيرد، وى را بيفكند و بر همه كس غالب آيد . رسول (ص) گفت: قوى و مردانه آن كس است كه بر خشم خود غالب آيد، نه آن كه كسى را بر زمين بيفكند . ? سهل دان شيرى …
ادامه نوشته »66 – خشم ابليس
از على بن الحسين (ع) روايت كرده اند كه غلامش را دوبار آواز داد، اما غلام پاسخ نگفت و حاضر نشد . سوم بار ندا داد و غلام حاضر شد . فرمود: ((نشنيدى؟ )) گفت: ((شنيدم .))
ادامه نوشته »65 – نيك خويان
اويس قرنى از كوچهاى مىگذشت و كودكان بر او سنگ مىانداختند . مىگفت: (( بارى اگر سنگ مىاندازيد، سنگهاى خرد اندازيد تا پاى من شكسته نشود كه بر پاى ناسالم نماز نمىتوانم خواند.))
ادامه نوشته »دانلود كتاب عبرت آموز
بسم الله الرحمن الرحيم دانلود كتاب عبرت آموز مركز علمى تحقيقاتى دار العرفان بصورت فايل html فهرست مطالب مقدمه آمرزش زن بدكاره آمرزش والدين با اعمال نيك فرزندان آه ثمربخش تائب ابراهيم ديگر نفرين مكن ابراهيم و نماز ابن سكّيت و حق گويى
ادامه نوشته »