ابو زكريا يحيى بن معاذ،واعظ و زاهد نامدار، در بلخ زيست و به سال 258 ه.ق در نيشابور درگذشت. بيشتر بر مسلك اميد بود تا طريقت بيم . در وعظ و منبر، بيانى مؤثر و نافذ داشت و سخنش، بسيارى از مردم را به راه صواب كشاند. برخى گفتهاند: (( خداوند، دو يحيى داشت: يكى از انبيا و يكى از …
ادامه نوشته »42 – حمد بیجا
گفت: سى سال است كه استغفار مىكنم از گناه يك شكر گفتن . گفتند: چرا؟ گفت: روزى مرا خبر دادند كه بازار بغداد سوخت، اما دكان تو در آن بازار، سالم ماند و از آتش، گزندى نديد. همان دم گفتم: ((الحمدلله )) . ناگاه به خود آمدم و خجلت بردم، از شرم آن كه خود را بهتر از برادرانم در …
ادامه نوشته »41 – جزاى ملامت عاشق
سرى سقطى، صوفى و عارف مشهور بغداد است . نود و هشت سال عمر كرد و در سال 251 ه.ق درگذشت . در طريقت او، محبت و شوق بسيار مهم و كارساز است . جنيد بغدادى، عارف نامدار اسلامى و خواهر زاده او، وصيت كرده بود كه او را در قبر سرى سقطى دفن كنند. نقل است كه يك بار، …
ادامه نوشته »40 – امر به معروف عارفانه
معروف بن فيروز كرخى، مشهور به ((معروف كرخى ))، از زاهدان و صوفيان نامدار قرن دوم هجرى است .ولادتش در محله ((كرخ)) بغداد بود و به دست امام هشتم، على بن موسى الرضا(ع) توبه كرد و به مقامات بالاى عرفانى رسيد .به نيكوكارى و خدمت به مردم مشهور بود . وى در سال 200 هجرى قمرى درگذشت.
ادامه نوشته »39 – خواب خوش
شاه شجاع كرمانى از بزرگان اهل معرفت در قرن سوم بود . علت شهرت او به ((شاه )) آن بود كه پدرش از اميران كرمان بود . درگذشت وى به سال 702ه.ق اتفاق افتاد .
ادامه نوشته »38 – مورچگان فيلسوف !
مورچهاى بر صفحه كاغذى مىرفت . از نقشها و خطهايى كه بر آن بود، حيرت كرد . آيا اين نقشها را، كاغذ خود آفريده است يا از جايى ديگر است؟ در اين انديشه بود كه ناگاه قلمى بر كاغذ فرود آمد و نقشى ديگر گذاشت . مور دانست كه اين خط و خال از قلم است نه از كاغذ .
ادامه نوشته »37 – قيمت آه
به سرعت وضو ساخت و راهى مسجد شد . اگر امروز به نماز جماعت صبح نرسد، نخستين بار است كه نمازى در مسجد، از او فوت شده است . هميشه پيش از اذان صبح راه مىافتاد و چون به مسجد مىرسيد، آن قدر نمازهاى مستحبى مىخواند تا مردم يك يك حاضر شوند ونماز جماعت برپا گردد . اما امروز، دير …
ادامه نوشته »36 – عذاب معنوى
گويند در بنى اسرائيل، مردى بود كه مىگفت: من در همه عمر، خدا را نافرمانى كردهام و بس گناه و معصيت كه از من سر زده است؛ اما تاكنون زيانى و كيفرى نديدهام . اگر گناه، جزا دارد و گناهكار بايد كيفر بيند، پس چرا ما را كيفرى و عذابى نمىرسد!؟
ادامه نوشته »35 – آن باش كه هستى
گويند شغالى، چند پر طاوس بر خود بست و سر و روى خويش را آراست و به ميان طاوسان در آمد. طاوسها او را شناختند و با منقار خود بر او زخمها زدند .
ادامه نوشته »34 – هديهاى براى يوسف (ع)
اگر انسان در طول زندگى خود، صدها دوست بيابد و بهترين دوستان و ياران را داشته باشد، هيچ يك جاى دوستان دوران كودكى را نمىگيرد . دوستىهاى كودكانه و رفيقان آن ايام، هميشه در خاطر انسان باقى مىمانند و ياد و خاطره آنان، نشاط آفرين و شادى بخش است .
ادامه نوشته »